۱۴۰۲ شهریور ۱۷, جمعه

درنگی در شعری از سیاوش کسرایی تحت عنون «مهاجرت» (۹)

 

سیاوش کسرایی
«مهاجرت»

درنگی

از

یدالله سلطانپور

یک دم از یاد تو غافل نگذشتیم و نشد
که نپرسیم به سرآمده ات را از باد

کوه ها سنگ صبورند، ولی می گویند
هر چه از هجر، کشیدیم در آنها فریاد.
 
معنی تحت اللفظی:
همه اش به فکر تو (وطن) بودیم و سرگذشتت را مرتب از باد می پرسیدیم.
ما ضمنا در کوه ها فریاد کشیدیم.
 
محتوای این د وبیت شعر سیاوش
هم
  منتگذاری بر سر وظن کذایی  و به رخ وطن کشیدن ذلت خود در غربت است.
 
اگر سطل ننه ات طلبی و یا سر تنت طلبی به جای سیاوش می بود،
توده و خلق
را
جای وطن می نشاند و همه کاسه ها و کوزه ها را بر سرش می زد.

کسب کار شعرای فاشیست و روشنفکران نیمه فاشیست ـ نیمه فوندامنتالیست
هم
در
تحلیل نهایی
همین است.
 
منتگذاری بر سر توده و عشوه فروشی به کاینات.
 

 

  نه باوری، نه وطنی


جخ امروز
از مادر نزاده ­ام
نه
عمر جهان بر من گذشته است.

نزدیک­ترین خاطره ­ام خاطره­ ی قرن­هاست.
بارها به خون­مان کشیدند
به یاد آر،
و تنها دست­آوردِ کشتار
نان­پاره­ ی بی­قاتقِ سفره­ ی بی برکت ما بود.

اعراب فریب­ام دادند
برج موریانه را به دستان پر پینه­ ی خویش بر ایشان در گشودم،
مرا و همه ­گان را بر نطع سیاه نشاندند و
گردن زدند.
نماز گزاردم و قتل­عام شدم
که رافضی ­ام دانستند.
نماز گزاردم و قتل­عام شدم
که قِرمَطی ­ام دانستند.
آن­گاه قرار نهادند که ما و برادران­مان یک­دیگر را بکشیم و
این
کوتاه­ترین طریق وصول به بهشت بود !

به یاد آر
که تنها دست­آوردِ کشتار
جُل­پاره­ ی بی­قدرِ عورت ما بود.
خوش­بینی برادرت ترکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند.
سفاهتِ من چنگیزیان را آواز داد
تو را و همه ­گان را گردن زدند.
یوغِ ورزا، بر گردن­مان نهادند
گاو­آهن بر ما بستند
بر گُرده ­مان نشستند
و گورستانی چندان بی مرز شیار کردند
که باز­ماندگان را
هنوز از چشم
خونابه روان است.

کوچ غریب را به یاد آر
از غربتی به غربت دیگر،
تا جست­و­جوی ایمان
تنها فضیلت ما باشد.
به یاد آر:
تاریخ ما بی­قراری بود
نه باوری
نه وطنی.

نه،
جخ امروز
از مادر
نزاده ­ام. 

   احمد شاملو

نمی‌توانم زیبا نباشم
عشوه‌یی نباشم در تجلیِ جاودانه.

 

چنان زیبایم من
که گذرگاهم را بهاری نابخویش آذین می‌کند:

در جهانِ پیرامنم
هرگز
خون
عُریانی‌ جان نیست
و کبک را
هراسناکیِ‌ سُرب
از خرام
باز
نمی‌دارد.

 

چنان زیبایم من
که الله‌اکبر
وصفی‌ست ناگزیر
که از من می‌کنی.
زهری بی‌پادزهرم در معرضِ تو.
جهان اگر زیباست
مجیزِ حضورِ مرا می‌گوید. 

 

ابلهامردا
عدوی تو نیستم من
انکارِ تواَم.

 ۱۳۶۲

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر