جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه؛ چون ندیدند حقیقت، ره افسانـه زدند – زهره تن

جهان در زمان سختی بسر می برد. زایمان دنیای چند قطبی، جهان را به پیچ وتاب دردناکی انداخته است و تک هژمون کنونی، منافع خود را مورد تهدید و در خطر میبیند. پس امکان جنگ افروزی و آتش افروزی جهان، چون دو جنگ جهانی گذشته بسیار محتمل است. آمریکا که خود سده ۲۱ را قرن امپراطوری خود نامیده بود گمان نمیکرد که این دوران، اینچنین به سرعت ره پایانی را بپیماید، غافل از این که هر امپراطوری را ناگزیر، پایانی هست.
پاییز فصل تدارک زمستان است.
مرگی در بین نیست.
همه چیز در طبیعت
سنجیده و حساب شده است.
پدیده ها و روندها و سیستم های طبیعی
قانونمند اند.
ازاین بابت
فرقی با پدیده ها و روندها و سیستم های جامعتی ندارند.
اینها همه
نتیجه تکامل صدها میلیون ساله است.
اگر پاییز نباشد
در زمستان
درختان
بدون استثناء
منفجر می شوند
در جامعه ای
که
ارزش زن به زیبایی
و
ارزش مرد به دارایی است
دنبال انسانیت و اندیشه مگرد.
راسل
هی مش راسل
اولا
اگر قضیه بر عکس باشد
یعنی
ارزش نران به زیبایی باشد
ارزش زنان به دارایی
در آن صورت می توان دنبال انسانیت و اندیشه گشت؟
ثانیا
من ـ زورت از انسانیت و اندیشه چیست؟
مگر همین تعیین معیار برای زیبایی زنان و تعیین میزان برای دارایی نران
مبتنی بر اندیشه ای نیست.
ثالثا
معاییر ارزشی
چیزهای سوبژکتیوی اند.
چیزهای سوبژکتیو
سطحی و موقتی و نسبی و ثانوی اند.
رابعا
معاییر زشتی و زیبایی
بسته به فرماسیون های اقتصادی
مرتب عوض می شوند.
معیار زیبایی برای زنان و نران در عهد برده داری کجا و در عهد سرمایه داری کجا.
اندام سناتورهای روم باستان کجا و سناتورهای روم الآن کجا؟
زنان زیبای عصر فئودالیسم کجا و زنان زیبای عصر کاپیتالیسم کجا؟
پورتره های نقاشان کلاسیک را ندیده ای؟
زنان چاق و چله فئودالی
اکنون
نه زیبا محسوب می شوند و نه اصلا طرفدار دارند
پاییز
سیاوش کسرایی
پاییز
.
برخیز و می بریز که پاییز می رسد
بشتاب ای نگار که غم نیز می رسد
یک روز در بهار وطن سرخوش و کنون
دور از دیار و یارم و پاییز می رسد
ساقی به هوش باش که بیهوشی ام دوا ست
افسوس باده خاطره انگیز می رسد
تا بزم هست، جمله حریفند و همنفس
هنگام رزم، کار به پرهیز می رسد
تا یاد می کنم ز اسیران در قفس
اشکی به عطر و نغمه درآمیز می رسد
گرمیوه امید نیامد به دست ما
دست شما به در (در و گوهر) دل آویز می رسد
برخیز و موج را به نگونساری اش مبین
دریادلا که نوبت آن خیز می رسد
پایان
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت، ره افسانـه زدند
حافظ
زهره تنکابنی
معنی تحت اللفظی:
دلیل جنگ میان ملل
پیدا نکردن حقیقت و افتادن به دنبال افسانه است.
بر خلاف تصور خواجه و زهره
جنگ در جامعه بشری
فرم خونینی از مبارزه طبقاتی است.
جنگ
چیزی جز مبارزه میان طبقات اجتماعی برای حفظ و حراست و تکثیر و توسعه منافع و مواضع طبقاتی خویش نیست.
نقش تعیین کننده
در
دیالک تیک حقیقت و افسانه
بسته به ماهیت طبقاتی طبقات اجتماعی دخیل در جنگ
تعیین می شود.
مثلا در جنگ دولت پرولتاریا بر ضد فاشیسم
پرولتاریا جانبدار حقیقت است و فاشیسم دشمن حقیقت و جانبدار افسانه.
هانا
حکومت ها دو بار دست به خشونت افراطی می زنند:
در بدو استقرار
در حین اضمحلال
هانا آرندت
مثل ساده لوحان است.
حکومت را می بیند و سانترالیزه و مطلق می کند
ولی حاکمیت را نمی بیند.
نمیخواهد هم ببیند.
اگر می خواست می توانست ببیند.
حکومت
کاره ای نیست.
حکومت
مأمور حاکمیت طبقاتی و طبقات حاکمه است.
تصمیمگیر و همه کاره
نه
هیتلر و استالین و سیدعلی و سید پوتین و سید پالان
بلکه طبقات حاکمه اند
که دیده نمی شوند.
حکومت ها
مجری اراده طبقات حاکمه و مدافع منافع استراتژیکی طبقات حاکمه اند.
هانا
فقط فریفته فرم ها ست.
برای هانا
فرقی بین پینوچه و فیدل
فرقی بین لنین و تزار
فرقی بین هیتلر و استالین وجود ندارد
هر چه که گرد باشد
به نظر هانا
گردو ست و باید بدان گیر داد و هارت و پروت کرد.
اگر پاییز نباشد
درختان
بدون استثناء
منفجر می شوند
به اندیشه باید اندیشید.
بحث که بر سر افراد نیست.
این سنت مندرس
از هزاران سال قبل شروع شده است.
خلایق تنها تغییری که متوجه می شوند:
تغییرات طبیعی ساده و پیش پا افتاده اند که حتی حشرات متوجه شان می شوند:
تعویض شب و روز
تعویض فصول سال
فرارسیدن اعیاد و عاشورا و رمضان بامخ و شعبان بی مخ و غیره
کسی به محتوای این تغییرات طبیعی نمی اندیشد.
کسی نمیخواهد بداند که دلیل تعویض شب و روز و فصول و غیره چیست.
اگر بدانند
دیگری شعری و نوحه ای و مرثیه ای برای این چیزها سروده و خوانده نمی شود و زندگی حقیقی آغاز می شود
من ـ زور بعضی ها از ایده ئولوژی چیست؟
بعضی ها انگار خیال می کنند
که
ایده ئولوژی
چیزی از جنس اخ و تف و توهین است
و
خودشان فاقد ایده ئولوژی اند.
ایده ئولوژی
با شیر مادر در نوزاد اندر می شود وبا کفن و دفن
به در می رود.
ایده ئولوژی
چیزی طبقاتی است.
ایده ئولوژی
طبقاتی تر از هر چیز طبقاتی است.
تنها کسانی که ایده ئولوژی طبقاتی خاص خود را ندارند،
لومپن پرولتاریا هستند
جنده ها و جاکش هاو دزدها و رهزن ها و قاچاقچی هاو جاسوس ها و لات ها و لاشخورها و غیره اند.
مارکسیسم
ایده ئولوژی پرولتاریا ست.
بعضی ها از فرط حواس پرتی همه چیز را در گونی گردآلود خود می ریزند و حسابی دور سر خود می چرخانند و خیال میکنند که شق القمر می کنند.
جمیله علمالهدی:
در اعتراضات خیلیها کشته شدند اما در دفاع از جمهوری اسلامی
نه
جمیله توان درست حرف زدن را
دارد
و
نه سیمرغ
تخیل لازم برای درک من ـ زور جمله را.
من ـ زور جمیله این است که کشتار خیلی ها توسط عمال طبقه حاکمه
برای دفاع از جنقوری اسلامی بوده است.
به جمیله بگو:
همشیره
۹۹ درصد کسانی که تاکنون
رهسپار گور
شده اند
اصلا سیاسی نبوده اند تا خطری برای جنقوری باشند.
جنگ در طویله بر سر طرز پوشش است و نه بر سر تعویض طبقه حاکمه.
جنگ بر سر استه تیک و اروتیک و اتیک است و نه بر سر زیربنای اقتصادی
استه تیک و اروتیک و اتیک فئودالی ـ فوندامنتالیستی ـ عهد بوقی در تضاد با استه تیک و اروتیک و اتیک امپریالیستی است
هر دو طرف این جبهه جنگ زرگری
ارتجاعی اند
روی مفهوم وجدان باید کار کرد.
خرد
بیشک در کیفیت و مؤثریت و قوت وجدان مؤثر است.
ولی وجدان یکی از عناصر مهم اخلاق است.
درست به همین دلیل
نیچه و علمای فاشیسم (نازیسم) و فوندامنتالیسم
به لشکرکشی بر ضد خرد و اخلاق می پردازند.
مؤسس خردستیزی و نیهلیسم اخلاقی هم نیچه است که خاتم الفلاسفه امپریالیسم است.
در جنقوری اسلامی آثار شوپنهاور و نیچه و فاشیست های دیگر
در این ۴۴ سال وسیعا ترجمه و توزیع شده اند.
یکی از دلایل مهم مذهب ستیزی نیچه و فاشیسم
ضمنا
خردستیزی و اخلاق ستیزی بوده است.
مذاهب
حاوی نوعی خرد و اخلاق کمرنگ اند
و
کشتار بیرحمانه دهها میلیون کودک و پیر و بیمار و زن و برنا
را
مجاز نمی دارند
و
قاتلین مبتلا به عذاب وجدان و امراض روحی و روانی می شوند.
به روایتی صدها تن از پاسداران مبتلا به بیماری روانی اند و در تیمارستان های ممالک اروپایی تحت درمانند
ههه هی هی تارانتابابو
سولژنیتسین هم بسان بعضی از عیرانیان هپیلی هپو بوده است.
ضمنا کسی به او اهانتی نکرده بود.
نظرات سولژنیتسین را هم اکنون تزارهای جدید روس
پوتین و مد و دوف اجرا می کنند
فرنگیان از فروش تسلیحات از رده خارج شده شان به پالان
کیف خر می کنند
و
نمی دانند که با سولژنیتسین و بنیاد بی بنیادش چه کنند
عجب لاطائلاتی
اولا
سنگها را و حتی سگ ها را کسی به دردناک و درمان ناک طبقه بندی نمی کند.
ثانیا
کسی که برایش سنگ تمام گذاشته باشی
مرض که ندارد به سویت سنگ درد ناک اندازد
پاییز چیست و برای چیست؟
اگر پاییز نمی بود،
چی می شد؟
به عوض سر ه مبندی کردن شعر و گیر دادن به پاییز
بنشینید و بیندیشید.
مرده
چه نیازی به فاتحه و گل و بلبل دارد؟
مرده از خدا می خواهد
که
زنده ها راحتش بگذارند و خوابش را به هم نزنند
در خاورمیانه
به استثنای اسرائیل
هنوز ملت وجود ندارد
تا حاکمیت ملی کذایی وجود داشته باشد.
ضمنا
حاکمیت همیشه
طبقاتی است
و نه ملی و نژادی و جنسیتی و غیره.
به همین دلیل خمینی و شرکاء
امت تشکیل داده اند و آچمز شده اند
و در رقابت خرکی با سطل ننه ات طلب ها
به یاد ایران افتاده اند.
ایران هم شده عیران.
سطل ننه ات طلب ها
به همین دلیل
عاشق عیرانند تا در سطل ننه ها بریزند و روی سر بگذارند
و
عیران عیران کنند.
عیران هم هر چه کهنه تر و کپک زده تر باشد
قدرش بیشتر است
به همین دلیل
قصد برگشت به عهد کوروش کبیر را دارند.
ما که از سگان فراری از جنقوری هستیم
طرفدار سر سخت گوگوش کبیریم
*کاش* يکروز صدایی از بلندگویی برخیزد كه:
*«افكار كهنهی شما را خریداریم»*
*«افکار کهنه بیاورید افکار نو ببرید»*
*ظروف و فرش کهنه خطری ندارند*
میتوان با آنها زندگی را سر کرد، اما
*افکار کهنه، زندگی و دودمان آدمها را بر باد میدهد*
حریف
افکار چیستند؟
مثال:
سیب میوه ای قابل خوردن است.
این یک فکر است
کهنه است و یا نو؟
افکار را نمی توان
بسان استکان ونعلبکی و در و پنجره و دوچرخه و خودرو
به کهنه و نو طبقه بندی کرد.
افکار را فقط می توان به حقیقی و باطل طبقه بندی کرد.
مثال:
*افکار کهنه، زندگی و دودمان آدمها را بر باد میدهد*
این
فکری باطل
ضد عقلی
ضد علمی
ضد تجربی
و
عوامفریبانه
است.
زندگی و دودمان افراد را نه افکار کهنه و نو
بلکه طبقات اجتماعی و اجامر طبقات اجتماعی
تعمیر و یا تخریب می کنند
عین راند
واقعیت را می توان انکار کرد.
ولی نتایج نهایی انکار واقعیت را نمی توان انکار کرد.
آره.
وای بر ما که پدران مان
از فرط خریت
به انکار واقعیت خطر کردند و بدترین بلا بر سرشان آمد
و
ما ماندیم با تلی از بدبختی ها.
ﺩﺭ ﻣﯿﮑﺪﻩ
دفتر زمستان
مهدی اخوان ثالث
ﺩﺭ ﻣﯿﮑﺪﻩﺍﻡ، ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﺑﺴﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﺴﺖ
ﻣﯽ ﺣﺎﺿﺮ ﻭ ﻣﻦ ﻧﺒﺮﺩﻩﺍﻡ ﺳﻮﯾﺶ ﺩﺳﺖ
ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺒﻮﺳﻢ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻗﯽ ﺭﺍ
ﮐﻨﻮﻥ ﮔﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺑﯿﺨﻮﺩ ﻭ ﻣﺴﺖ
ﺩﺭ ﻣﯿﮑﺪﻩﺍﻡ ﺩﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﻭﺍﻧﺪﺭ ﺟﺎﻣﻢ ﺩﮔﺮ ﻧﻤﯽ ﺻﻬﺒﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﺠﺮﻭﺣﻢ ﻭ ﻣﺴﺘﻢ ﻭ ﻋﺴﺲ ﻣﯽﺑﺮﺩﻡ
ﻣﺮﺩﯼ، ﻣﺪﺩﯼ، ﺍﻫﻞ ﺩﻟﯽ، ﺁﯾﺎ ﻧﯿﺴﺖ؟
بدبختی اجباری یکی بود
ازدواج اجباری هم بدان اضافه شد.
گر صبر کنی
زنان و نران را بسان گاوان و اسبان و خران
به جفتگیری اجباری واخواهند داشت تا جمعیت طویله به یک میلیارد نفر برسد
یه چیزی هست بنام سرمایه ی اجتماعی بنظرم این جوهره ی مرد هست
رویا
کسب و کار رویا
انتشار خرافات است.
اگر روزی خردگرایان روی کار آیند
رویا را باید به جرم انتشار خستگی ناپذیر خرافات
محاکمه و رسوا کنند.
رویا بدتر از بدترین آخوندها ست.
انسیه خزعلی:
ما در نزدیک قله هستیم و دشمن از ما میترسد
این دشمن کیست و کجاست که از ترس شما
ر. به تنبانش؟
دشمن شما
شیطان بزرک نیست؟
پس دلیل رفتن توله های شما قله نوردان غیور
نزد شیطان بزرگ
ترس او ست؟
من ـ زورتان از قله چیست؟
پیشرفت علمی و فنی و فکری و فلسفی و فرهنگی است؟
مفهوم واقعیت
از تجرید همه چیزهای مادی از شن تا صخره از کوه تا دشت و دره، از ماه تا خورشید تشکیل مییابد.
واقعیت
عینی است.
دیدن واقعیت کاری ندارد.
تحول در مقاطعی در کشور های مختلف صورت میگیرد، هیچکس در آن دخیل نیست
حسین
حضرت حسین
طبیعت را با جامعه عوضی گرفته است.
جامعه طبیعت نیست.
در جامعه
بدون دخالت بشر
آب از آب حتی تکان نمی خورد.
پدیده ها و روندهای جامعتی
سوبژکتمند اند.
زلزله و سیل و طوفان بی نیاز از سوبژکت است
انقلاب اما بدون سوبژکت محال است.
تاریخ
سوبژکت دارد.
کشف بزرگ مارکس
در تزهایی راجع به فویرباخ
سوبژکت تاریخ
کیست؟
نه.
ایران اصلا فلسفه و فیلسوف ندارد.
فلسفه عربی و یا اسلامی غول آسا ست.
اعراب
فلاسفه بزرگی دارد.
مثلا ابن رشد که مفسر آثار ارسطو ست
و
بدترین دشمن کلیسای کاتولبک بوده است.
معنی تحت اللفظی:
شخصیت هر کس = خود او
برخورد هر کس بستگی به همنوع او دارد.
شکسپیر
شکسپیر
شخص را با شخصیت عوضی می گیرد.
پرسون را با پرسونالیته عوضی می گیرد.
شخصیت
در بر گیرنده ی نقشی است که انسان در حیات اجتماعی خود ایفا می کند و اهمیت اجتماعی، بانضمام مختصات و کیفیات معین سیاسی، فرهنگی ـ فکری و اخلاقی او، که او را به اجرای این نقش قادر می سازند.
شخصیت نه تنها به معنی انسانی است که در تاریخ و یا در حیات فکری بشریت مقام برجسته ای دارد، بلکه ـ به معنای وسیع کلمه ـ هر انسانی است که با عمل تولیدی، سیاسی، فکری ـ فرهنگی و اخلاقی خود بر توسعه و تکامل جامعه تأثیر می گذارد.
بدون تشکیل پیشاپیش شعور
شخصیت تشکیل نمی یابد.
بی شعور
بیشک بی شخصیت است.
کسی که برخوردش
بسته به همنوع باشد
اصلا شخصیت ندارد.
اصلا درک درستی از بشر ندارد.
اصلا نمی داند که بشر برابر با او و خواهر ـ برادر او ست و احترام به بشر الزامی است
قاعده این است.
نفرت از همنوع به هر دلیلی استثناء است و نه قاعده.
به قول فروغ:
دریافتم که باید دوست بدارم.
وددرگیری اپوزیسیون
مانا نیستانی
مانا نیستانی
هنرمند بیسوادی است
مثل ساده لوحان در سطح پدیده ها پرسه می زند.
از جامعه بشری
کمترین خبری ندارد.
مثل آخوندها می عندیشد:
مبنیا فکری اش
دوئالیسم هابیل و قابیل (خیر مطلق و شر مطلق) است.
ساختار جامعه
طبقاتی است.
مبارزهات در فرم های متنوع
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر