۱۴۰۲ شهریور ۱۲, یکشنبه

درنگی در شعری از هوشنگ ابتهاج (هـ . الف. سایه) تحت عنوان «بوسه» (۱)

 


بوسه
 هوشنگ ابتهاج (هـ . الف. سایه) 
(تهران، سال ۱۳۳۴) 
 
گفتمش:
  «شیرین‌ترین آواز چیست؟»

چشم غمگینش به‌رویم خیره ماند،
قطره‌ قطره اشکش از مژگان چکید،
لرزه افتادش به گیسوی بلند،
زیر لب، غمناک خواند:
  «نالهٔ زنجیرها بر دست من!»

گفتمش:
 «آنگه که از هم بگسلند . . .»
 
خندۀ تلخی به لب آورد و گفت:
  «آرزویی دلکش است، اما دریغ
بختِ شورم ره برین امید بست
و آن طلایی زورق خورشید را
صخره‌های ساحل مغرب شکست.»

من به‌خود لرزیدم از دردی که تلخ
در دل من با دل او می‌گریست.

گفتمش:
 «بنگر، در این دریای کور،
چشم هر اختر چراغ زورقی ست.»

سر به سوی آسمان برداشت، گفت:
  «چشم هر اختر چراغ زورقی‌ است،
لیکن این شب نیز دریایی‌ است ژرف.
ای دریغا شبروان، کز نیمه‌راه
می‌کشد افسونِ شب در خوابشان.»

گفتمش:
  «فانوس ماه
می‌دهد از چشم بیداری، نشان.»

گفت:
 «اما، در شبی این‌گونه گُنگ
هیچ آوایی نمی‌آید به‌ گوش.»

گفتمش:
  «اما دل من می‌تپد.
گوش کُن اینک صدای پای دوست.»
 
گفت:
  «این (ای؟) افسوس، در این دام مرگ
باز صید تازه‌ای را می‌برند،
این صدای پای اوست.»

گریه‌ای افتاد در من بی‌امان.
در میان اشک‌ها، پرسیدمش:
  «خوش‌ترین لبخند چیست؟»

شعله‌ای در چشم تاریکش شکفت،
جوش خون در گونه‌اش آتش فشاند،
گفت:
 «لبخندی که عشق سربلند
وقت مُردن بر لبِ مردان نشاند.»

من ز جا برخاستم،
بوسیدمش.

پایان
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر