هاینریش گمکوف
برگردان
۸
متد دیالک تیکی هگل روشن کرد
که
اوضاع تاریخی
فقط مراحل توسعه موقتی اند،
پلکان هایی در نردبام توسعه جامعه بشری از نازل به عالی اند.
آنچه که دیروز حق حیات داشت،
امروز می میرد
و
جای آن را چیز جدیدی می گیرد.
جای ان را واقعیت عالی تری در تاریخ جامعه بشری می گیرد.
البته
هگل
ایدئالیست می ماند.
هگل مبنای همه حوادث را در توسعه ایده می بیند.
به قول خودش،
در توسعه «ایده مطلق» می بیند.
هگل
ـ در تضاد و تناقض کامل با متد دیالک تیکی خود که هیچ سکون و حقیقت مطلقی را به رسمیت نمی شناخت ـ
ادعا می کرد
که
توسعه «ایده مطلق» با فلسفه او، یعنی با فلسفه هگلی به نقطه پایان خود رسیده است
و
در دولت پروسی اصلاح گشته، در سلطنت مشروطه به نقطه اوج خود خواهد رسید.
این موضع هگل
اما
موضع کنسرواتیوی (محافظه کارانه ای، ضد انقلابی ئی) بود.
مارکس دانشجو
به این تضاد و تناقض در فلسفه هگل
فوری پی نبرد.
در این تضاد و تناقض
دوگانگی بورژوازی آلمان
انعکاس می یافت
که
اگر چه در صدد رهایش از قید و بند فئودالیسم بود، ولی در هراس از خلق، دنبال آشتی با سلطنت پروس و اشرافیت فئودال می گشت.
فلسفه هگل
علیرغم این تضادها، تناقضات و نیم بندی ها
پیشرفت بزرگی در تاریخ تفکر بشری
محسوب می شد.
مارکس
این جنبه فلسفه هگل را جدی گرفت
و
در نامه ای به پدرش در نوامبر ۱۸۳۷ نوشت:
«هرچه مستحکمتر خود را به فلسفه جهانی کنونی گره زدم»
و
گذار خود به فلسفه هگل
را
نقطه عطفی در زندگی خود
محسوب داشت.
این داوری دانشجوی ۱۹ ساله
حیرت انگیز بود.
برای اینکه تقبل دیالک تیک هگل
به
نقطه آغازینی برای توسعه کمونیسم علمی
در سال های بعد منجر شد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر