۱۳۹۹ دی ۱۳, شنبه

خود آموز خود اندیشی (۳۷۰)

خوداندیشی

شین میم شین

حکایت سیزدهم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»،  ص ۳۵ ـ ۳۷)

بخش دوم

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
 

۱

سلیمان و ملکه ی سبا

نه بر باد رفتی سحرگاه و شام؟

سریر سلیمان، علیه السلام،

به آخر، ندیدی که بر باد رفت؟

خنک آن، که با دانش و داد رفت.

 

معنی تحت اللفظی:

همان طور که صبح  و شام بر باد می روند،

سلطنت سلیمان هم بر باد رفت.

خوش به حال کسی که با دانش و داد رفت.

 

اینها دلایل سعدی بر فنای جهان و بی وفایی آنند:

جهان، ای پسر، ملک جاوید نیست

ز دنیا وفاداری امید نیست.

 

سعدی در این ابیات شعر،

برای اثبات ادعای باطل خود مبنی بر فنای جهان،

توالی سحرگاه و شام

را،

طلوع و غروب آفتاب

را

به معنی برباد رفتن آنها تعبیر می کند.

 

انگار سحرگاه و شام متلاشی می شوند.

 

او بعد، از برباد رفتن سریر سلیمان سخن می گوید و از آنهم بی وفایی و  فنای جهان را نتیجه می گیرد.

 

این همان روانشناسی فئودالی است

که

 زوال خود

را،

زوال سلطنت خاندان ها

را

به معنی بی وفایی و زوال و فنای جهان تفسیر می کند

و گرنه ملک سلیمان و امثالهم چه ربطی به جهان دارد.

 

نتیجه نهائی اینکه انسان باید با دانش و داد برود.

 

در این مورد حق با سعدی است.

 

انسان باید با دانش و داد زندگی کند و با دانش و داد جهان را ترک کند.

 

ولی

دانش و داد

ربطی به بی وفایی و فنای جهان ندارند.

 

دانش

بقای جهان

را

ازلیت و ابدیت جهان و واقعیت عینی

را

اثبات می کند

و

داد کذایی فئودالی

دوام و بقای حتی الامکان اقتدار طبقات حاکمه

را

تضمین می کند.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر