میم حجری
۱۴
فرنگی نیرنگی
حاضری
برای
نجات عزیزی
به
قانون
شکنی
مبادرت
ورزی؟
سگ
سنگی
قانون
چیست؟
۱
قانون
به معنی حقوقی اش،
حاکی از امر و نهی عمومی است.
۲
قانون
به معنی حقوقی اش،
به
وسیله قوه مقننه دولتی وضع شده
و
اجرای آن
به
وسیله ارگان های خاصی کنترل و تضمین
می شود.
۳
قانون حقوقی
جزو پدیده های روبنائی ـ ایده ئولوژیکی هر جامعه
است.
۴
نجات
همنوع
صرفنظر
از رابطه سوبژکتیو
وظیفه
هر سگی
است.
۵
نجات
همنوع
جزء
جدائی ناپذیری از هومانیسم و همبستگی
است.
۶
حتی
نجات
نبات و جانور
جزء
جدائی ناپذیر هومانیسم و همبستگی است.
۷
برای
اینکه هومانیسم و هبمستگی
با
ناتورالیسم
دست
در دست
می رود.
۷
قانونی
که
مخالف
نجات اعضای جامعه
باشد،
قابل
احترام و واجب الرعایه نیست.
۸
قانون
باید
برای
حمایت از توسعه همه جانبه اعضای جامعه
وضع
شود.
۹
سعدی
حکیم
خردگرای قرون وسطی
دیالک
تیک هومانیسم و ناتورالیسم
را
صدها
سال
قبل
آموزش
داده است:
الف
هومانیسم
در
فلسفه
سعدی
بوستان
باب اول
چنان قحط سالی شد اندر دمشق
که
یاران فراموش کردند عشق
یاران فراموش کردند عشق
چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که
لب تر نکردند زرع و نخیل
لب تر نکردند زرع و نخیل
بخوشید سرچشمههای قدیم
نماند آب،
جز آب چشم یتیم
جز آب چشم یتیم
نبودی به جز آه بیوه زنی
اگر برشدی دودی از روزنی
چو درویش
بی رنگ دیدم درخت
بی رنگ دیدم درخت
قوی بازوان
سست
و
درمانده سخت
سست
و
درمانده سخت
نه
در
کوه
سبزی
نه
در
باغ
شخ
در
کوه
سبزی
نه
در
باغ
شخ
ملخ
بوستان خورده
مردم
ملخ
بوستان خورده
مردم
ملخ
در
آن حال
پیش آمد ام دوستی
آن حال
پیش آمد ام دوستی
از
او
مانده بر استخوان
پوستی
او
مانده بر استخوان
پوستی
وگر چه
به
مکنت
قوی حال
بود
به
مکنت
قوی حال
بود
خداوند جاه و زر و مال
بود
بود
بدو گفتم:
«ای یار پاکیزه خوی
«ای یار پاکیزه خوی
چه درماندگی پیش ات آمد،
بگوی»
بگوی»
بغرید بر من
که
عقلت کجا
ست؟
که
عقلت کجا
ست؟
چو دانی و پرسی
سؤالت خطا
ست.
سؤالت خطا
ست.
«نبینی
که
سختی
به
غایت
رسید
که
سختی
به
غایت
رسید
مشقت
به
حد نهایت
رسید؟
به
حد نهایت
رسید؟
نه
باران
همی آید از آسمان
باران
همی آید از آسمان
نه
بر میرود دود فریاد خوان»
بر میرود دود فریاد خوان»
بدو گفتم:
«آخر تو را باک نیست
کشد
زهر
جایی
که
تریاک
نیست
زهر
جایی
که
تریاک
نیست
گر
از
نیستی
دیگری شد هلاک
از
نیستی
دیگری شد هلاک
تو را هست،
بط
را
ز طوفان چه باک؟»
بط
را
ز طوفان چه باک؟»
نگه کرد
رنجیده
در
من
فقیه
رنجیده
در
من
فقیه
نگه کردن عالم اندر سفیه
که
مرد
ار چه بر ساحل است،
ای رفیق
مرد
ار چه بر ساحل است،
ای رفیق
نیاساید و دوستانش غریق
من
از
بینوایی نیم روی زرد
از
بینوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد
نخواهد
که
بیند
خردمند،
ریش
که
بیند
خردمند،
ریش
نه
بر
عضو مردم،
نه
بر
عضو خویش
بر
عضو مردم،
نه
بر
عضو خویش
یکی
اول
از
تندرستان منم
که
ریشی ببینم
بلرزد تنم
ریشی ببینم
بلرزد تنم
منغص بود
عیش آن تندرست
عیش آن تندرست
که
باشد به پهلوی بیمار سست
باشد به پهلوی بیمار سست
چو بینم
که
درویش مسکین
نخورد
که
درویش مسکین
نخورد
به
کام اندرم
لقمه
زهر است و درد
کام اندرم
لقمه
زهر است و درد
یکی را به زندان درش
دوستان
ب
ناتورالیسم
در
فلسفه
سعدی
بوستان
باب دوم
یکی
در
بیابان
سگی تشنه یافت
در
بیابان
سگی تشنه یافت
برون از رمق در حیاتش نیافت
کله
دلو
کرد
آن پسندیده کیش
دلو
کرد
آن پسندیده کیش
چو حبل اندر آن بست
دستار خویش
دستار خویش
به
خدمت
میان بست
و
بازو گشاد
خدمت
میان بست
و
بازو گشاد
سگ ناتوان را دمی آب داد
خبر داد پیغمبر از حال مرد
که
داور گناهان از او عفو کرد
داور گناهان از او عفو کرد
الا گر جفاکاری اندیشه کن
وفا پیش گیر و کرم پیشه کن
کسی با سگی نیکویی گم نکرد
کجا گم شود خیر با نیکمرد؟
کرم کن چنان که ات برآید ز دست
جهانبان در خیر بر کس نبست
به
قنطار
(پوست گاوی مملو از زر)
زر
بخش کردن ز گنج
قنطار
(پوست گاوی مملو از زر)
زر
بخش کردن ز گنج
نباشد
چو
قیراطی
(مثقالی)
از
دسترنج
چو
قیراطی
(مثقالی)
از
دسترنج
برد
هر کسی
بار
در
خورد زور
هر کسی
بار
در
خورد زور
گران است پای ملخ پیش مور
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر