۱۳۹۸ شهریور ۲۵, دوشنبه

تأملی در مسله ملی (۸)


بررسی هایی پیرامون مسئله ملی و مبانی موضع گیری مترقی در باره آن
نوید نو
مطلب دریافتی
 
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور
 
۱
از سوی دیگر 
 متمرکز کردن توده های مردم بر روی مفاهیمی چون ملیت و ملی گرایی،
 امکان هدایت ستیز فزاینده ی طبقاتی ناشی از شکاف روز افزون میان طبقات اجتماعی متخاصم 
را، 
به 
مجرای بی خطر و سود آور «مجادلات ملی»
 فراهم می کرد و می کند .
 
اما 
ملی گرایی مانند هر پدیده ی دیگری 
حاوی وجه دیگری نیز است : 
قطعا تلاش در راستای رفع ستم ملی برای ملل تحت انقیاد ،
 سویه ی مترقی آن است.
 به بیان دیگر 
 میان ناسیونالیسم استعمارگران و ناسیونالیسم استعمار شوندگان 
تفاوت جدی وجود دارد: 
تلاش ملی گرایان فرانسوی
 برای حفظ الجزایر به عنوان مستعمره 
 و
 مبارزات رهایی بخش ملی گرایان الجزایری بر ضد استعمارگران
 نمونه ای از دو سویه ی متضاد ملی گرایی اند.
 
۱
از سوی دیگر 
 متمرکز کردن توده های مردم بر روی مفاهیمی چون ملیت و ملی گرایی،
 امکان هدایت ستیز فزاینده ی طبقاتی ناشی از شکاف روز افزون میان طبقات اجتماعی متخاصم 
را، 
به 
مجرای بی خطر و سود آور «مجادلات ملی»
 فراهم می کرد و می کند .
 
از این جمله مؤلف
طرز تحلیل فونکسیونالیستی ـ پراگماتیستی
او
عربده می کشد:

مؤلف
به
عوض تحلیل عینی مسئله ملی و مفاهیم ملت و ملیت و ناسیونالیسم و غیره
به
پیامدهای پراگماتیستی ناشی از تلاش برای حل مسئله ملی
می پردازد
و
همانجا
در جا می زند و سرگیجه می گیرد.

در
کله مؤلف
توده
اوبژکت بی همه چیزی
است.

آلت دست این و آن است
تا
به
نفع خود
مورد استفاده قرار دهند.

توده
انگار
فاقد منافع خاص خویش
است.

توده
انگار
توپ فوتبال در میدان مسابقه بورژوازی و پرولتاریای بی غل و غش ست.
 
۲
اما 
ملی گرایی مانند هر پدیده ی دیگری 
حاوی وجه دیگری نیز است: 
قطعا تلاش در راستای رفع ستم ملی برای ملل تحت انقیاد ،
 سویه ی مترقی آن است.

در
ذهن مؤلف
مسئله ملی
در
جوامع کثیرالمله
با
انقلاب ملی ـ دموکراتیک
در
جوامع نیمه فئودالی ـ نیمه مستعمراتی
و
یا
فئودالی ـ مستعمراتی
مخلوط می شود
و
گیجی و سرگیجه مؤلف و خواننده
نتیجه این اختلاط سوبژکتیویستی
است.

این
همان نامه مردم و نوید نو
است
که
به
ضرب شلاق
حتی
حاضر به قبول تعریف مارکسیستی - لنینیستی مفاهیم ملی و دموکراتیک
نیست
و
طویله جماران
را
در
مرحله انقلاب ملی ـ دموکراتیک 
می پندارد و می قبولاند.

به زعم حضرات
ببخشید
مؤلف

تلاش در راستای رفع ستم ملی برای ملل تحت انقیاد ،
 سویه ی مترقی ناسیونالیسم (ملی گرایی)
 است.

تحریف جنبش رهایی بخش ملی
با
استفاده از مفهوم ناسیونالیسم
به
همین می گویند.

بدین طریق و با این ترفند
محتوای ضد فئودالی و ضد استعماری جنبش رهایی بخش ملی
یعنی
انقلاب دموکراتیک و ملی
از
دیده دور می ماند
و
در
مه غلیظ ناسیونالیسم کذایی
محو می شود.
 
خرافه وارگی بقیه «تحلیل» تخیلی مؤلف
اکنون
روشن می شود.
 
۳
 به بیان دیگر 
 میان ناسیونالیسم استعمارگران و ناسیونالیسم استعمار شوندگان 
تفاوت جدی وجود دارد: 
ماشاء الله.
 
به
زعم حریف
مفهوم ناسیونالیسم
انعکاس رئالیستی ـ راسیونالیستی واقعیت امر واحدی 
نیست.
 
ناسیونالیسم
در
ذهن پریشان مؤلف
به
دو نوع
طبقه بندی می شود:
 
الف
مفهوم ناسیونالیسم
انعکاس ناسیونالیسم بورژوازی امپریالیستی
است.
 
ب
مفهوم ناسیونالیسم
انعکاس ناسیونالیسم توده های جوامع نیمه فئودالی ـ نیمه مستعمراتی
و
یا
فئودالی ـ مستعمراتی
است.
 
۴
 به بیان دیگر 
 میان ناسیونالیسم استعمارگران و ناسیونالیسم استعمار شوندگان 
تفاوت جدی وجود دارد: 
 
 
وقتی 
از
فقر فلسفه
یعنی
از
فقر مفهومی
یعنی
از
بیگانگی با مفاهیم فلسفی
سخن می رود،
به
همین دلایل است.
 
چنین چیزی
محال
است.
 
هر 
مفهومی
منحصر به فرد است.
 
حقیقت
در
هر مورد
هم
عینی
است
و
هم
یگانه و واحد
است.
 
مفهوم ناسیونالیسم
را
نمی توان بسته به مدعی تعریف کرد و ضمنا تحریف نکرد.
 
بدین طریق
با
تعاریف متعدد از هر مفهوم مواجه می شویم.
 
اشکال بینشی - تئوریکی مؤلف
 کجا ست؟
 
۵
تلاش ملی گرایان فرانسوی
 برای حفظ الجزایر به عنوان مستعمره 
 و
 مبارزات رهایی بخش ملی گرایان الجزایری بر ضد استعمارگران
 نمونه ای از دو سویه ی متضاد ملی گرایی اند.
 
اکنون
معلوم می شود
که
مؤلف
از
فرط بیسوادی و حواس پرتی
امپریالیسم فرانسه
را
به 
همان سان
ملی گرا
می پندارد
که
توده های ضد فئودالی ـ ضد استعماری الجزایر 
را.
 
مفهوم ناسیونالیسم 
بدین طریق
بسته
به
ملت مربوطه
تعریف و عملا تحریف می شود.
 
هم
امپریالیسم فرانسه
یعنی
  استعمار کهنه و نو
ملی گرا
قلمداد می شود
و
هم
توده های ضد فئودالی ـ ضد استعماری.
 
این 
بدان معنی است
که
مؤلف
میان ادعا وواقعیت
علامت تساوی می گذارد.
 
هر کس
به
زعم مؤلف
آن
است
که
مدعی
است.
 
بنا بر تصورات مؤلف
هم
مارکس
  سوسیالیست
است
و
هم
هیتلر.
 
هم
مارکس
ملی گرا
ست
و
هم
هیتلر.
 
مؤلف
از
تعریف علمی مفهوم فلسفی امپریالیسم
هم
غافل
است.
 
بورژوازی واپسین و یا معاصر و یا امپریالیستی
نه
ملی
است
و
نه
ملی گرا 
و
ناسیونالیست
است.
 
بورژوازی امپریالیستی
مثلا
بورژوازی فرانسه
ماهیتا
ضد ملی
است.
 
شووینیستی
است.
 
فاشیستی
است.
 
فاشیسم
هم
می تواند برهنه و عریان باشد
و
هم
می تواند استتار شده باشد 
و 
به
دیده غیر مسلح به تئوری مارکسیستی ـ لنینیستی
نگذرد.
 
فاشیسم
اصولا و اساسا
ذاتی کاپیتالیسم
است.

ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر