۱۳۹۵ بهمن ۲۹, جمعه

طنز هائی از عمران صلاحي راجع به شعرا و نویسندگان معاصر (6) (بخش آخر)


عمران صلاحي
(۱۳۲۵–  ۱۳۸۵)  
شاعر، نویسنده، مترجم و طنزپرداز


جا

یک شب در یک مهمانی کنار محمد قاضی نشسته بودم.

گلاب به روی تان،
محمد قاضی
بلند شد که به دستشویی برود
و از من خواست که مواظب صندلی او باشم.

در محفل
ـ از شلوغی ـ
جای سوزن انداختن نبود.

همین که قاضی رفت،
 مهمان تازه واردی آمد و روی صندلی او نشست.

من هم رویم نشد چیزی بگویم.

قاضی
وقتی برگشت و دید صندلی اش را اشغال کرده اند،
به من گفت:
بهر شاشیدن ز جا برخاستم
آمدم، دیدم، به جایم ریده اند!

پایان


از راست به چپ: 
شمسا- نفر چهارم مهرداد اوستا، 
عبدالصمد حقیقت، 
مشفق کاشانی، 
رضا صمیمی، 
عباس فرات،
 محمد شهریاری

کجا؟

یک شب در انجمن ادبی صائب،
 استاد عباس فرات
به من گفت:
«کجا داری می روی؟»

گفتم:
«استاد،
من همین جا ایستاده ام و جایی نمی روم»

استاد اشاره ای به قد بلند من کرد و گفت:
«داری به آسمان می روی و خودت خبر نداری؟»

پایان




خودم هستم

یک روز
دو خانم زیبا
در خیابان نادری قدم می زدند.

نصرت رحمانی
که پشت سر شان بود، داد زد:
«آقای نصرت رحمانی»

خانم ها برگشتند و او را نگاه کردند.

نصرت گفت:
«خودم هستم.»

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر