عمران صلاحي
(۱۳۲۵– ۱۳۸۵)
شاعر،
نویسنده، مترجم و طنزپرداز
جا
یک شب در یک
مهمانی کنار محمد قاضی نشسته بودم.
گلاب به روی تان،
محمد قاضی
بلند شد که به
دستشویی برود
و از من خواست
که مواظب صندلی او باشم.
در محفل
ـ از شلوغی ـ
جای سوزن
انداختن نبود.
همین که قاضی
رفت،
مهمان تازه واردی آمد و روی صندلی او نشست.
من هم رویم
نشد چیزی بگویم.
قاضی
وقتی برگشت و
دید صندلی اش را اشغال کرده اند،
به من گفت:
بهر شاشیدن ز
جا برخاستم
آمدم، دیدم، به جایم ریده اند!
پایان
از راست به چپ:
شمسا- نفر چهارم مهرداد اوستا،
عبدالصمد حقیقت،
مشفق کاشانی،
رضا صمیمی،
عباس فرات،
محمد شهریاری
کجا؟
یک شب در
انجمن ادبی صائب،
استاد عباس فرات
به من گفت:
«کجا داری می
روی؟»
گفتم:
«استاد،
من همین جا
ایستاده ام و جایی نمی روم»
استاد اشاره
ای به قد بلند من کرد و گفت:
«داری به آسمان می روی و خودت خبر نداری؟»
پایان
خودم هستم
یک روز
دو خانم زیبا
در خیابان نادری
قدم می زدند.
نصرت رحمانی
که پشت سر شان
بود، داد زد:
«آقای نصرت
رحمانی»
خانم ها
برگشتند و او را نگاه کردند.
نصرت گفت:
«خودم هستم.»
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر