۱۳۹۵ اسفند ۹, دوشنبه

حیدر مهرگان و «حماسه» ی گلسرخی (10)


ویرایش و تحلیل از
یدالله سلطان پور

در آن روزها
جاذبه نام چریک
 کوچه و خیابان را پر کرده بود.
چریک در قصه ها و تخیلات جوان ها
قهرمان نجات و پیروزی بود

·       تئوری نخبگان را در ایران بی سامان تقریبا همه نمایندگان ایده ئولوژیکی همه اقشار و طبقات اجتماعی ـ کم و بیش ـ نمایندگی می کنند.
·       استثناء در این زمینه حتی به تعداد انگشت دست و پا نیست.
·       شاید ابوالقاسم لاهوتی و محمد زهری و سیاوش کسرائی و فروغ فرخ زاد و امثال انگشت شمار آنها استثنائاتی در این زمینه باشند. 

1
·       ریشه های فکری تئوری نخبگان، احتمالا در فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی برده داری و فئودالی است.
·       چون در این دو فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی، توده های برده و رعیت، فاقد دورنمای تاریخی اند.
·       به همین دلیل، ایده های مبتنی بر ظهور منجی موعود به مثابه نخبه ماورای اجتماعی، رواج وسیع داشته اند:

الف
·       انبیاء را می توان فرمی از بسط و تعمیم مفهوم فلسفی نخبه تلقی کرد.
·       هر پیامبری ـ در تحلیل نهائی ـ نخبه ای است که منجی قومی است.
·       انبیاء ادیان بزرگ از قبیل حضرت عیسی و حضرت محمد، نخبه هائی اند که منجی بشریت جا زده می شوند.

ب
·       امام زمان را هم می توان فرم دیگری از بسط و تعمیم مفهوم فلسفی نخبه محسوب داشت که منجی بشریت از فساد و سقوط و زوال جا زده می شود.
 
پ
·       حضرت محمد در تئولوژی اسلامی، نخبه تمامعیار است.
·       خلفای راشدین و ائمه در آیین تشیع، فرم هائی از بسط و تعمیم مفهوم فلسفی نخبه اند.

ت
·       خوانین و سلاطین و سرداران و غیره از قبیل یعقوب لیث و حسن صفار و نادر شاه و رضا شاه و این و آن نیز ـ در تحلیل نهائی ـ فرم هائی از بسط و تعمیم مفهوم فلسفی نخبه اند.
·       فرق هم نمی کند که کسی آن را تئوریزه بکند و یا نکند.   

ث
·       مفهوم سوسیولوژیکی معروف به کاریسما ـ در تحلیل نهائی ـ چیزی جز فرمی از بسط و تعمیم مفهوم فلسفی نخبه نیست.
·       شخصیت های مثبت و منفی در تاریخ بشری نیز فرم هائی از بسط و تعمیم مفهوم فلسفی نخبه اند.

ج
·       کیش شخصیت، بت واره سازی این و آن و مورد پرستش قرار دادن این و آن، چیزی جز تبلیغ نخبه گرائی، یعنی تئوری نخبگان، نخبه پروری و نخبه پرستی نیست.
·       فرق هم نمی کند که نخبه هیتلر باشد و یا استالین، مائو باشد و یا هوشی مین، بوش باشد و یا بن لادن، خمینی باشد و یا میر حسین، کوسه باشد و یا کروب.

2

در آن روزها
جاذبه نام چریک
 کوچه و خیابان را پر کرده بود.
چریک در قصه ها و تخیلات جوان ها
قهرمان نجات و پیروزی بود

·       چریک فدائی، مجاهد کذائی، حزب الله جمکرانی نیز فرم هایی از بسط و تعمیم مفهوم فلسفی نخبه اند.

·       هنر اصلی احمد شاملو، تبلیغ عمیق و وسیع تئوری نخبگان با توسل به شعر و شعار بوده است.
·       احمد شاملو، ضمن تبلیغ تئوری نخبگان، ضمن ایدئالیزه کردن چریک فدائی و مجاهد کربلائی، ضمن شیراهنکوهمرد ساختن از شیرخوارگان فئودالی ـ بورژوائی ـ بازاری، خویشتن خویش را به عنوان نخبه ترین نخبه ها سانترالیزه می کند.

·       احمد شاملو به عنوان مثال در شعر زیر خود را در کانون کاینات قرار می دهد:

در جدال با خاموشی
احمد شاملو

بامدادم من
خسته از با خویش جنگیدن
خسته‌ ی سقاخانه و خانقاه و سراب
خسته ‌ی کویر و تازیانه و تحمیل
خسته‌ ی خجلت از خود بردنِ هابیل.

دیری ا‌ست تا دَم بر نیاورده ‌ام
اما اکنون
هنگامِ آن است که از جگر فریادی برآرم
که سرانجام اینک شیطان که بر من دست می‌گشاید.

صفِ پیادگانِ سرد آراسته است
و پرچم
با هیبتِ رنگین
برافراشته.

تشریفات در ذُروه ‌ی کمال است و بی ‌نقصی
راست در خورِ انسانی که برآنند
تا همچون فتیله‌ی پُردودِ شمعی بی‌ بها
به مقراضش بچینند.

در برابرِ صفِ سردَم واداشته‌اند
و دهان‌ بندِ زردوز آماده است
بر سینی‌ حلبی
کنارِ دسته‌ ای ریحان و پیازی مُشت‌ کوب.

آنک نشمه ‌ی نایب که پیش می ‌آید عُریان
با خالِ پُرکرشمه ‌ی اَنگِ وطن بر شرم‌ گاهش
وینک رُپ ‌رُپه ‌ی طبل:

تشریفات آغاز می‌شود
هنگامِ آن است که تمامتِ نفرتم را به نعره‌ ای بی ‌پایان تُف کنم.

من بامدادِ نخستین و آخرینم
هابیلم من
بر سکّوی تحقیر
شرفِ کیهانم من
تازیانه ‌خورده‌ ی خویش
که آتشِ سیاهِ اندوهم
دوزخ را
از بضاعتِ ناچیزش شرمسار می ‌کند.
...

·       محتوای این شعر بلند شاملو، اگوسانتریسم و اگوسانترالیسم (خودمرکزبینی و خودمرکزسازی)  است:

الف
خسته‌ ی سقاخانه و خانقاه و سراب
خسته ‌ی کویر و تازیانه و تحمیل
خسته‌ ی خجلت از خود بردنِ هابیل.

·       شاملو در این بند شعر، خود را به مثابه هابیل معروف در کتب مقدس جا می زند.
·       یعنی به مثابه ضد دوئالیستی قابیل جا می زند.
·       شاملو خود را به مثابه مظهر خیر مطلق، به خلایق خرتر از خر قالب می کند.
·       آنهم چه هابیلی:
·       هابیلی هروئینی که عمرش را به انتقاد از خود سپری ساخته است و از فرط خجلت از خویشتن، خسته است.

ب
دیری ا‌ست تا دَم بر نیاورده ‌ام
اما اکنون
هنگامِ آن است که از جگر فریادی برآرم
که سرانجام اینک شیطان که بر من دست می‌ گشاید
.

·       احمد شاملو در این بند شعر، از حد هابیل هم پا فراتر می نهد و خود را ضد دوئالیستی شیطان قلمداد می کند.
·       ضد دوئالیستی شیطان همان خدا ست.

ز احمد تا احد، یک میم فرق است
(از احمد شاملو تا خدای واحد)  
جهانی اندر این یک میم ، غرق است

·       احمد که عمری در مقابل ابلیس سکوت کرده، اکنون به تنگ آمده است و می خواهد فریادی از جگر برآورد.

پ
صفِ پیادگانِ سرد آراسته است
و پرچم
با هیبتِ رنگین
برافراشته.

تشریفات در ذُروه ‌ی کمال است و بی ‌نقصی
راست در خورِ انسانی که برآنند
تا همچون فتیله‌ ی پُردودِ شمعی بی‌ بها
به مقراضش بچینند
.

·       در این بند شعر، تشریفات اعدام خدائی به نام مشد احمد شاملو تصور و تصویر می شود:
·       تشریفاتی لایق انسانی از طراز خدا. 

ت
در برابرِ صفِ سردَم واداشته ‌اند
و دهان‌ بندِ زردوز آماده است
بر سینی‌ حلبی
کنارِ دسته‌ ای ریحان و پیازی مُشت‌ کوب.

آنک نشمه ‌ی نایب که پیش می ‌آید عُریان
با خالِ پُرکرشمه ‌ی اَنگِ وطن بر شرم‌ گاهش
وینک رُپ ‌رُپه ‌ی طبل:

·       بر دهن مشد احمد شاملو، به مثابه انسانخدا، که نمی توان و نباید پوزه بند معمولی زد و تنش را از شر سرش خلاص کرد.
·       به همین دلیل، بر سینی حلبی، دهن بند زر دوز نهاده اند.

·       اجامری که می خواهند انسانخدا را اعدام کنند، ادعای وطن پرستی هم دارند.
  
ث

تشریفات آغاز می‌شود
هنگامِ آن است که تمامتِ نفرتم را به نعره‌ ای بی ‌پایان تُف کنم.

·       اکنون مشد احمد شاملو ـ بسان دکتر مش محمود احمدی نجات ـ می خواهد واکنش نشان دهد.
·       واکنش مشد احمد شاملو، «تف کردن نفرت توأم با نعره ای بی پایان» است.

·       انسانخدایان چنین اند، در عیرانزمین 

·       اگر کسی برای این واکنش انسانخدایان دلیل می خواهد، می تواند بشنود:

1
من بامدادِ نخستین و آخرینم

·       دلیل اول این است که مشد احمد، هم بامداد اول است و هم بامداد آخر.
·       در بامدا اول بودن مشد احمد کمترین تردیدی روا نیست.
·       اندکی تردید آلوده به تته پته در بامداد آخر بودن مشد احمد شاملو ست.

·       پس از خروج روح خروشان از تن بامداد اول در صلیب جماران، دیری است که خلایق در جهان، در حسرت بامداد به سر می برند.
·       در جهان بی احمد، دیگر صبحی نمی دمد.
·       بشریت در شب دائم به سر می برند.

2
هابیلم من
بر سکّوی تحقیر


·       دلیل دوم این است که مشد احمد شاملو، هابیل است.
·       مظهر خیر مطلق است.
·       درست به همین دلیل مورد تحقیر قرار گرفته است.
·       در جهلکده جماران که کسی قدر انسانخدایان را نمی داند.
 
3

شرفِ کیهانم من

·       دلیل سوم تحقیر و اعدام مشد احمد شاملو، این است که او «شرف کیهان» است.
·       اگر مشد احمد شاملو، زاده نشده بود، کاینات بدبخت، بی شرف می ماند.

·       وقتی از قرار دادن خویشتن در کانون کاینات سخن می رود، به همین دلیل است.

·       این اگر به معنی اگوسانتریسم و اگوسانترالیسم نیست، چیست؟ 

·       این دیوانه ی خر تر از خر خیال می کند که کسی است.
  
4
تازیانه ‌خورده‌ ی خویش
 .
·       دلیل چهارم تحقیر کذائی و اعدام کذائی مشد احمد شاملو، این است که او در تمام طول عمرش، خودش خودش را به تازیانه انتقاد بسته است.
·       کسی که خود را شرف کاینات تصور می کند و به خورد جماعت خر تر از خود می دهد، عمرش را به انتقاد از خود گذرانده است.

5
که آتشِ سیاهِ اندوهم
دوزخ را
از بضاعتِ ناچیزش شرمسار می ‌کند.

·       دلیل پنجم تحقیر کذائی و اعدام خیالی مشد احمد شاملو، این است که آتش اندوه او چنان سیاه و قیرگون است که دوزخ به فقر سیاهی آتشش پی می برد و شرمسار می گردد.

3

·       فروغ در شعر انتقادی ـ اجتماعی اش تحت عنوان «دلم برای باغچه می سوزد»، در هیئت برادر همین شرف کیهان را ـ خواه و ناخواه ـ به چالش می کشد:   

برادرم
 به فلسفه معتاد است
برادرم شفای باغچه را
در انهدام باغچه می داند.

او مست می کند
و مشت می زند به در و دیوار
و سعی می کند که بگوید،
بسیار دردمند و خسته و مأیوس است

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر