۱۳۹۴ مرداد ۱۱, یکشنبه

سیری در جهان بینی سابیر هاکا (7)


تحلیلی از
 ربابه نون

(به بازوهای قوی احتیاج داری برای...)

هر انسانی گاهی برای زنده ماندن
نیازمند این است که دستی را بگیرد.

دوست دارم زندگی کنم  
با اینکه می دانم
زندگی هرگز خیال ندارد روی خوش به من نشان بدهد!

چرا که هربار دستی را گرفتم
دست هایم تاول زدند
و هیچ فرقی نداشتند
دست بیل
دست کلنگ
یا دست تو!

پایان

1
هر انسانی گاهی برای زنده ماندن
نیازمند این است که دستی را بگیرد.

·        اکنون موردی از موارد بیشمار نهفته در عنوان شعر سابیر هاکا آشکار می گردد:
·        اکنون می توان جای خالی (نقطه چین های) موجود در عنوان شعر او را پر کرد:

گاهی برای زنده ماندن
به گرفتن از بازوهای قوی احتیاج داری

·        ایراد بینشی سابیر هاکا کجا ست؟

2
·        ایراد بینشی سابیر هاکا این است که او سوبژکت اجتماعی را فقط نیازمند و محتاج این و آن تصور و تصویر می کند:
·        سوبژکت سابیر هاکا علیلی، ذلیلی، محتاجی و موجود ترحم انگیزی است.
·        چنین موجودی فقط در وابستگی به بازوی قوی دیگری و تحت حمایت بازوان قوی دیگری قادر به ادامه حیات است:
·        او برای زنده ماندن به گرفتن از دستی نیاز دارد.

·        این اما به چه معنی است؟

3
·        این بدان معنی است که سوبژکت سابیر هاکا، نه سوبژکت، بلکه اوبژکت است.
·        نه فاعل، بلکه مفعول است.
·        نه منجی بالقوه بلکه ناجی بالقوه است.
·        نه انسان به معنی حقیقی کلمه، بلکه انگل است.
·        پارازیت است.
·        نوکر و برده و وابسته است.
·        به قول فروغ فرخزاد، «تفاله یک زنده است.»

4
·        شاید او و یا کسی دیگر بگوید که راوی این شعر «گاهی» برای زنده ماندن به بازوی قوی توسل می جوید و یا به دست منجی چنگ می زند و نه همیشه.
·        درست است.
·        ذلیل ها و علیل های جهنم سرشته به خرافه و خردسیتزی در عیران و عنیران هم هر از گاهی به ضریح امامی و یا امام زاده ای، امیری و یا پیشوائی چنگ می زنند و نه همیشه.

5
·        انسانتصویر سابیر هاکا، برده تصویر، رعیت تصویر، گدا  تصویر و یا لومپن تصویر است.
·        در غیر این صورت سخن او می بایستی از دیالک تیک داد و ستد لبریز باشد:

6
(به بازوهای قوی احتیاج داری برای...)

هر انسانی گاهی برای زنده ماندن
نیازمند این است که دستی را بگیرد.

·        سوبژکت سابیر هاکا اما فاقد بازوی قوی است.
·        افتاده به تمام معنی و مادام العمر است.
·        نمی تواند بپا خیزد تا ایستاده باشد و دست افتاده ای را بگیرد.
·        او ظاهرا نمی تواند برای دیگران بازوی قوی محسوب شود تا کسان دیگری به نوبه خود و متقابلا در او باب الحوایجی و یا منجی موعودی تصور کنند و به دست و دامان او چنگ زنند و به او توسل جویند.
·        فریب «گاهی» سابیر هاکا را نباید خورد.

·        هدف سابیر هاکا نیز ظاهرا همین است:
·        سلب سوبژکتیویته از اعضای جامعه:

هر انسانی گاهی برای زنده ماندن
نیازمند این است که دستی را بگیرد.

·        سابیر هاکا ـ قاعدتا ـ دوئالیستی می اندیشد، متافیزیکی می اندیشد و نه دیالک تیکی.
·        در غیر اینصورت در بدترین حالت باید بداند که نه کسی در جامعه بشری افتاده محض است و نه ایستاده محض.
·        بلکه همه از دم دیالک تیکی از افتادگی و ایستادگی اند.
·        دیالک تیکی از محتاج و باب الحوایج اند.
·        دیالک تیکی از محتاج و حاتم طائی اند.
·        دیالک تیکی از سائل و مسئول اند.
·        دیالک تیکی از خواهنده و بر آورنده اند.

7
 (به بازوهای قوی احتیاج داری برای...)

هر انسانی گاهی برای زنده ماندن
نیازمند این است که دستی را بگیرد   

·        درست است که هر کسی به هر دلیلی نیازمند گرفتن از دستی است، ولی نباید فراموش کرد که ضمنا کسان دیگری نیز به هر دلیلی، نیازمند گرفتن از دست او هستند.
·        جای گیرنده و دهنده مرتب عوض می شود.

8
·        رابطه اعضای جامعه که سهل است، رابطه هر نبات با هر نبات، هر جانور با هر نبات و هر جانور با هر جانور و هر نبات و جانور با هر انسان رابطه ای مبتنی بر دیالک تیک داد و ستد است و گرنه رابطه نیست.
·        وابستگی است.
·        رابطه همیشه و همه جا دو جانبه است.

9

·        اگر این رابطه میان مثلا حشره و نبات برقرار نباشد، حشرات از گرسنگی و تشنگی خواهند مرد و نباتات مقطوع النسل خواهد گشت.
·        فریب نیش و نوش و میوه های زیبا و فریبای نباتات را نباید خورد.
·        میوه های ترش و تلخ و شیرین و معطر و خوشبو بی دلیل و بیهوده تولید و توزیع نمی شوند.
·        نباتات به ترفند میوه به دنبال حمالی برای حمل نطفه های خویش به اقصا نقاط جهان و تکثیر نوع خویش می گردند و به وفور می یابند.

دل هر میوه را که بشکافی
هسته ای نطفه وش در آن یابی.

10
·        سابیر هاکا ـ چه بخواهد و چه نخواهد، چه بداند و چه نداند ـ خواننده شعر خود را به افیون شعر تخدیر و تخریب می کند.
·        اگر خواننده شعر او کارگر ی باشد، بتدریج نسبت به خود و نسبت به نقش مولد خود کور می شود و خویشتن و امثال خویش را به  عنوان محتاج این و آن تصور می کند و نه به عنوان خدای خاک.
·        و نه به عنوان مهدی موعود و منجی موجود.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر