محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
ربابه نون
کیانوش
هنگامی که زهری در تجربه اش خود را می کاود
و دل به گرایش های طـبیعی خـود مـی سپارد، ره آوردی
دلنشین دارد:
·
معنی تحت اللفظی:
·
وقتی که محمد زهری دست به تجربه می زند.
·
در تجربه اش به خودکاوی مبادرت می
ورزد.
·
ضمنا خود را به دست گرایش های
طبیعی خود رها می کند.
·
رهاورد این تجربه او، دلنشین است.
1
کیانوش
هنگامی که زهری در تجربه اش خود را می کاود
و دل به گرایش های طـبیعی خـود مـی سپارد، ره آوردی
دلنشین دارد:
·
کیانوش عملا و عینا یعنی بی اعتنا
به اینکه بداند و یا نداند، تجربه هر چیز را به مثابه دیالک تیکی از آگاهی و خودپوئی
به کار می برد:
الف
·
تجربه مبتنی بر آگاهی، زمانی صورت
می گیرد که آن از کله می گذرد:
·
شاعر طرح شعر معینی را و یا نجار
مدل مبل معینی را در کله اش می ریزد و بعد طرح فکری و یا مدل ذهنی را مادیت می
بخشد.
·
آن سان که در آخر کار، شعر و مبل
تشکیل یافته، در خطوط کلی اش شبیه طرح فکری و مدل ذهنی او می شود.
·
وقتی کیانوش می گوید:
·
زهری در تجربه اش خود را می کاود،
از تجربه آگاهانه، از کار بر روی خویشتن، از موضوع (اوبژکت) کار قرار دادن خویشتن
سخن می گوید.
·
زهری سوبژکت (فاعل) آگاه محسوب می
شود.
ب
·
تجربه خودپو، اما به موجودات تحمیل
می شود و آنها محبور به از سر گذراندن آنند.
·
مثال:
·
تجربه کردن زلزله ای، توفانی، آتشفشانی،
کودتائی.
·
وقتی کیانوش می گوید:
·
زهری خود را به گرایش های طبیعی خویش
می سپارد، منظورش تجربه ای خودپو ست.
·
گرایش های طبیعی و به عبارت دقیقتر
جریانات احساسی، عاطفی، معرفتی، روحی، روانی و غیره بسان سیلی شاعر را فرامی
گیرند.
·
در خود غرق می کنند و خواه و
ناخواه با خود می برند.
2
هنگامی که زهری در تجربه اش خود
را می کاود
و دل به گرایش های طـبیعی خـود مـی سپارد، ره آوردی
دلنشین دارد:
·
کیانوش پس از طرح ادعا، دلیل می آورد.
·
شعری از زهری را انتخاب و مطرح می
کند که به دلیل تجربه،
دلنشین باید باشد.
·
ما این شعر زهری را مورد تأمل و
تحلیل قرار می دهیم تا هم به صحت و سقم ادعای کیانوش پی ببریم و هم شعر دیگری از
زهری را دقیق تر بخوانیم و به تحلیل آن خطر کنیم:
3
آواز تلخ
محمد زهری
از مجموعه برای هر ستاره
(تهران ـ شهریور ۱۳۴۲)
·
عنوان این شعر، «آواز تلخ» است.
·
دلیل این تسمیه را باید در روند
تحلیل شعر کشف کنیم.
4
بی تو ماندم تا حسرت را
دمسازی باشم
تلخ و زهر آلوده یادی را
آوازی باشم
تا در گوش شب، مویم
گویم:
«غم هستم
خاموشی را همدم هستم.»
·
معنی تحت اللفظی:
·
به دلایل زیر بی تو مانده ام:
·
تا همدم حسرت باشم.
·
تا آواز یاد تلخ زهر آمیز باشم.
·
تا در گوش شب نوحه سر دهم و بگویم:
·
«غمگین و
خاموشم.»
5
·
منظور کیانوش از خودکاوی زهری در همین بند آغازین شعر تأیید
می شود:
·
زهری از روندهای فکری، روحی و
روانی خویش پرده برمی دارد.
·
این شعر زهری و هر شعر حقیقی دیگر، در دیالک تیکی از خودپوئی و آگاهی سروده شده و سروده می
شود:
·
کلاف روح شادمان، خروشان، پریشان،
شوریده، درد دیده، آزرده و زجر کشیده ی شاعر در هر شعری چلانده می شود.
·
این پدیده و روند، نه مطلقا آگاهانه، بلکه دیالک تیکی از آگاهی و خودپوئی
است.
·
بخش عمده فرمال و محتوائی شعر اصلا
دست خود شاعر نیست.
·
هر شعری به هر شاعری عملا تحمیل می
شود.
·
شاعر یا باید آن شعر را بسراید و
یا باید تحت فشار قوای غریزی و روحی و روانی جنون بگیرد و سر بر در و دیوار بکوبد.
·
البته منظور از شاعر هر مدعی بی
خبر از شعر و شعور نیست.
6
بی تو ماندم تا حسرت را
دمسازی باشم
·
محمد زهری در این جمله، حسرت را آنتروپومورفیزه می کند:
·
یعنی حسرت را انسان واره تصور و
تصویر می کند تا راوی شعر ـ به مثابه انسان دیگر ـ همدم و همنشین و همصحبت حسرت انسان
واره گردد.
·
این اما به چه معنی است؟
7
بی تو ماندم تا حسرت را
دمسازی باشم
·
این بدان معنی است که شاعر جای خالی مخاطب خویش را، جای
خالی یار را، با حسرت پر می کند.
·
شاعر در آتش حسرت حضور دوست می
سوزد.
·
این بدان معنی است که حسرت انتزاعی
و روحی (غیر مادی)، در عالم خیال شاعر، مادیت کسب می کند.
·
انسان واره می شود و در هیئت یار
شاعر، همدم و دمساز او می شود.
·
این به معنی گذار روح (حسرت) به
ماده (یار غایب شاعر) با حمایت تخیل و نیروی نیاز و آرزوی شاعر است.
8
تلخ و زهر آلوده یادی را
آوازی باشم
·
در این جمله نیز گذار دیگری از روح به ماده گزارش داده
می شود:
·
یاد تلخ و زهر آلودی به مثابه روح
(به مثابه چیزی انتزاعی و غیر مادی) به هیئت آوازی (چیزی مادی، محسوس) در می آید:
·
روح نامرئی و ذهنی، فرم آواز به خود می گیرد:
·
گذار از اندیشه به کلام.
·
تجسم و یا برون آئی روح.
·
مادیت یابی روح.
9
بی تو ماندم تا حسرت را
دمسازی باشم
تلخ و زهر آلوده یادی را
آوازی باشم
تا در گوش شب، مویم
·
آنتروپومورفیزاسیون (یار واره گشتن) حسرت و مادیت یابی (آواز واره گشتن) یاد یار،
مسبب گفتگوی شاعر با شب شده است.
·
شاعر اکنون، شب را نیز آنتروپومورفیزه کرده است:
·
شب در هیئت حبیب غمگساری برای شاعر
در آمده است.
·
آن سان که شاعر آواز تلخ خود را به
گوشش زمزمه می کند.
10
گویم:
«غم هستم
خاموشی را همدم هستم.»
·
شاعر در مویش و گزارش به گوش شب، خاموشی را هم حتی
آنتروپومورفیزه می کند و از همنشینی با خاموشی شکوه سر می دهد.
·
اینجا ما با تخیل، تصور و تصاویر استه تیکی ـ هنری بکر و
بدیع و بی نظیر روبرو می شویم:
·
حسرت حضور یار برای شاعر چندان و
چنان عظیم است که هر چه دم دست می یابد، آدم واره اش تصور می کند تا بلکه جای خالی یار را پر
کند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر