۱۳۹۴ فروردین ۲۰, پنجشنبه

سرود مرد شهر


محمد زهری
سرود مرد شهر
(تهران - ۹ مهر ماه  ۱۳۳۵)

از هر چه می گفتم، نمی گویم
از هر چه می خواندم، نمی خوانم

من با تو از شب های سرد دشت می گفتم
آنجا که بوران می زند بیخ گیاهان را
من با تو از ره های بی برگشت می گفتم
آنجا که از ره می برد غول بیابان را

می خواندم آوازی که لب می سوخت، دل می سوخت
می گفتم و می خواندم از آغاز بی پایان

تو می شنیدی، من چه می گفتم
تو می شنیدی، من چه می خواندم

غمنامه ی من از نشان عیش عاری بود
در بند بند نای جانم، زخم کاری بود

می گفتم از ناگفتنی های خموش خویش
می خواندم از ناخواندنی های خروش خویش

دیر است و دور است
آن روز و آن آغوش تلخ دشت
آن راه بی برگشت

شب های سرد دشت را بدرود گفتم
ره های بی برگشت را بدرود گفتم

این دم، منم، راحت نشین شهر
با بزم سازان، آشتی، با سوگواران، قهر

دور از هوای آنچه می گفتم
دور از صدای آنچه می خواندم

من با تو دیگر از سکوت خواب راحت، قصه خواهم گفت
آنجا که از من می گریزد فتنه ی بیدار (آشوب، جنون، عذاب، آزمون بیداری)
من با سرود کامکاران چنگ خواهم زد
تا بشکنم بد مستی پیمانه ی پندار

از هر چه می گفتم، نمی گویم
از هرچه می خواندم، نمی خوانم

آن ها که می گفتم، حدیثی از بیابان بود
اینک میان شهر یارانم
دور از غریبی های گمراه بیابانم.

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر