محمد زهری
فاتح
اعلامیه:
«آسمان، آن قلعه ی دوشیزه ی ایام
بعد روز و روزگاری دیر، سرانجام
باز شد بر روی اسب پیش ـ آهنگ زمینی زاده ی گمنام.»
آسمان، خالی، زمین، خالی است.
هیچ ردی در زمین و آسمان، جز رد پای پاک انسان نیست
عرش و فرش اینک، مدار بی رقیب آدمیزاد است،
خلق، چون خالق ـ امیر پیر بی تدبیر که زمانی عرصه ی کون و مکانش بود، در تسخیر ـ
از حساب وهم، بیرون است
از قیاس عقل، افزون است
غولی آزاد است
کوه قاف از هیبتش، آب است
چرخ از پرواز این خاکی نشان خرد (کوچک)، بی خواب است
دشت های بایر، از یمن وجودش، شهر آباد است
«آسمان، آن قلعه ی دوشیزه ی ایام
بعد روز و روزگاری دیر، سرانجام
باز شد بر روی اسب پیش ـ آهنگ زمینی زاده ی گمنام.»
آسمان، خالی، زمین، خالی است.
هیچ ردی در زمین و آسمان، جز رد پای پاک انسان نیست
عرش و فرش اینک، مدار بی رقیب آدمیزاد است،
خلق، چون خالق ـ امیر پیر بی تدبیر که زمانی عرصه ی کون و مکانش بود، در تسخیر ـ
از حساب وهم، بیرون است
از قیاس عقل، افزون است
غولی آزاد است
کوه قاف از هیبتش، آب است
چرخ از پرواز این خاکی نشان خرد (کوچک)، بی خواب است
دشت های بایر، از یمن وجودش، شهر آباد است
از یمن وجودش،
یعنی ببرکت حضورش، وجودش
های، ای انسان،
ای شکوه روشن فرزانگی، با تو
لذت با ماه، همپیمانگی با تو
ابر، با تو
باد، با تو
تندر فریاد، با تو،
رود را با رود پیوستی
با مصب تازه، شط کهنه را پیوند بستی
کوه را با جادوی قدرت، چو مومی نرم کردی
قطب را، چون استوا، از برق آتش گرم کردی،
کاش، دل را نرم می کردی،
تا نجوشد اینهمه سرچشمه ی بیداد.
کاش، خون را گرم می کردی،
تا در آمیزد سرود مهر با فریاد.
کاش، انسان، دوست انسان بود
کاش انسان بود.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ویرایش:
پاسخحذفباز شد بر روی اسب پیش - آهنگ زمینی زاده ی گمنام.
می بایست بدین صورت باشد:
باز شد بر روی اسب پیشآهنگ زمینی زاده ای گمنام.