وقتی
عاشق تو بودم
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
ترلان
تحلیلی
از مسعود بهبودی
و
تا فرسنگ ها در اطرافم شگفتی و شادی می رویید
و
رفتارم همه نیک و دلپسند بود.
·
شاعر اکنون میان
عشق و رویش شگفتی و شادی از سوئی و میان عشق و رفتار نیک و پسندیده از سوی دیگر
رابطه علت و معلولی (رابطه علی) برقرار می کند.
1
و
تا فرسنگ ها در اطرافم شگفتی و شادی می رویید
·
آنچه شاعر رویش
شگفتی و شادی ناشی از عشق می نامد، می تواند دلایل و مضامین (محتواهای) مختلف
داشته باشد:
الف
و
تا فرسنگ ها در اطرافم شگفتی و شادی می رویید
·
اگر شاعر به وصل
معشوق خویش نایل آید و نیازهای غریزی ـ جنسی و عاطفی و روحی اش ارضا شوند، طبیعی
است که محیط زیست خود را شگفت انگیز و شادی
بخش استنباط کند.
ب
و
تا فرسنگ ها در اطرافم شگفتی و شادی می رویید
·
اگر شاعر در رؤیای
وصل بسر برد و لذت حاصل از وصل ایدئالیزه گشته خود را بطرز مانی پولاتیو، دلبخواهی
و سوبژکتیو در ذهن خود بازسازی کند، توهمی از رویش شگفتی و شادی خواهد داشت.
2
و
تا فرسنگ ها در اطرافم شگفتی و شادی می رویید
·
خواه شق اول رویش
شگفتی و شادی و هم شق دوم آن، هر دو ناپایدار، گذرا و موقتی خواهند بود.
·
برای اینکه دیو سیری
ناپذیر درون (غرایز) را به هیچ ترفندی نمی توان ارضا کرد.
3
·
دشواری زیست اعضای
طبقه حاکمه امپریالیستی و دیگر طبقات اجتماعی واپسین هم همین جا ست.
·
ارضای غرایز
حیوانی تنها طریق و ترفند ممکنه برای معنا و محتوا بخشیدن به زندگی پوچ و بی
محتوای آنها ست.
·
و از قضا درست همین
باب الحوایج عاجز از بر آورده سازی حوایج آنها ست.
·
درست همین دیو
درون، دیوی ارضا ناپذیر است.
4
و
رفتارم همه نیک و دلپسند بود.
·
دلیل نیکی و
پسندیدگی رفتار عاشق، همان دلیل پاکی مجبون است.
·
مجنون در چنگ غریزه
جنسی اسیر است و کسب و کاری جز رقصیدن به ساز آن ندارد.
·
به همین دلیل همه
تضادهای مجنون با جامعه و جهان، به درجه اختلافات بی ارج و ارزش تنزل می یابند و
عملا مورد صرفنظر قرار می گیرند.
·
در نتیجه رفتار
مجنون هم نیک و هم همه پسند جلوه گر می شود.
·
مجنون، دیوانه بی
آزاری است و همه او را کم و بیش مورد ترحم قرار می دهند.
·
نه آزاری به او
می رسانند و نه آزاری از او می بینند.
·
مجنون اصولا با جامعه
قطع رابطه کرده و با جانوران معاشر است.
·
برای اینکه غریزه
قدر قدرت جنسی او را به بنیاد حیوانی اش برگردانده است.
5
اکنون
آن عشق گذشته است
و
از آن شگفتی ها هیچ بر جای نمانده
·
شاعر اکنون دیگر
عاشق نیست.
·
دیو درون آرام گرفته
و عقل مطرود دوباره برگشته و حق ابراز نظر کسب کرده است.
·
به همین دلیل
توهم شاعر رنگ باخته و جای خود را به راسیونالیته (تعقل) سپرده است:
·
اکنون دیگر از
رویش شگفتی و شادی در هر گوشه خبری نیست.
·
شاعر آن را
استنباط و ادراک می کند که واقعا موجود است.
·
شاعر با ترک عشق
کذائی، با رهائی نسبی از اسارت غریزه جنسی، هم رئالیست گشته و هم راسیونالیست (هم
واقع بین و هم خردگرا)
6
و
تا فرسنگ ها در اطرافم همه چیز فریاد می زند
و خبر می کند
که
من دوباره همان خودم هستم.
·
اکنون صراحت خاصی
وارد کلام شاعر می شود:
·
پایان فرمانفرمائی
بلامنازع غریزه جنسی، پایان تخیل و توهم و آغاز رئالیسم و راسیونالیسم (واقع بینی
و خردگرائی) است.
·
پایان عشق کذائی،
پایان جانور وارگی و احیای آدمیت برباد رفته است.
·
شاید منظور فروغ
فرخزاد از مفهوم «تولدی دیگر» هم همین بوده است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر