۱۳۹۳ آذر ۱۳, پنجشنبه

سیری در شعری از الفرد ادوارد هاوسمن (4)


وقتی عاشق تو بودم
سرچشمه:
صفحه فیسبوک ترلان
تحلیلی از مسعود بهبودی 

و تا فرسنگ ها در اطرافم شگفتی و شادی می رویید
و رفتارم همه نیک و دلپسند بود.

·        شاعر اکنون میان عشق و رویش شگفتی و شادی از سوئی و میان عشق و رفتار نیک و پسندیده از سوی دیگر رابطه علت و معلولی (رابطه علی) برقرار می کند.

1
و تا فرسنگ ها در اطرافم شگفتی و شادی می رویید

·        آنچه شاعر رویش شگفتی و شادی ناشی از عشق می نامد، می تواند دلایل و مضامین (محتواهای) مختلف داشته باشد:

الف
و تا فرسنگ ها در اطرافم شگفتی و شادی می رویید

·        اگر شاعر به وصل معشوق خویش نایل آید و نیازهای غریزی ـ جنسی و عاطفی و روحی اش ارضا شوند، طبیعی است که  محیط زیست خود را شگفت انگیز و شادی بخش استنباط کند.

ب
و تا فرسنگ ها در اطرافم شگفتی و شادی می رویید

·        اگر شاعر در رؤیای وصل بسر برد و لذت حاصل از وصل ایدئالیزه گشته خود را بطرز مانی پولاتیو، دلبخواهی و سوبژکتیو در ذهن خود بازسازی کند، توهمی از رویش شگفتی و شادی خواهد داشت.

2
و تا فرسنگ ها در اطرافم شگفتی و شادی می رویید

·        خواه شق اول رویش شگفتی و شادی و هم شق دوم آن، هر دو ناپایدار، گذرا و موقتی خواهند بود.
·        برای اینکه دیو سیری ناپذیر درون (غرایز) را به هیچ ترفندی نمی توان ارضا کرد.

3
·        دشواری زیست اعضای طبقه حاکمه امپریالیستی و دیگر طبقات اجتماعی واپسین هم همین جا ست.
·        ارضای غرایز حیوانی تنها طریق و ترفند ممکنه برای معنا و محتوا بخشیدن به زندگی پوچ و بی محتوای آنها ست.
·        و از قضا درست همین باب الحوایج عاجز از بر آورده سازی حوایج آنها ست.
·        درست همین دیو درون، دیوی ارضا ناپذیر است.

4
و رفتارم همه نیک و دلپسند بود.

·        دلیل نیکی و پسندیدگی رفتار عاشق، همان دلیل پاکی مجبون است.
·        مجنون در چنگ غریزه جنسی اسیر است و کسب و کاری جز رقصیدن به ساز آن ندارد.
·        به همین دلیل همه تضادهای مجنون با جامعه و جهان، به درجه اختلافات بی ارج و ارزش تنزل می یابند و عملا مورد صرفنظر قرار می گیرند.
·        در نتیجه رفتار مجنون هم نیک و هم همه پسند جلوه گر می شود.
·        مجنون، دیوانه بی آزاری است و همه او را کم و بیش مورد ترحم  قرار می دهند.
·        نه آزاری به او می رسانند و نه آزاری از او می بینند.
·        مجنون اصولا با جامعه قطع رابطه کرده و با جانوران معاشر است.
·        برای اینکه غریزه قدر قدرت جنسی او را به بنیاد حیوانی اش برگردانده است.

5
اکنون آن عشق گذشته است
و از آن شگفتی ها هیچ بر جای نمانده

·        شاعر اکنون دیگر عاشق نیست.
·        دیو درون آرام گرفته و عقل مطرود دوباره برگشته و حق ابراز نظر کسب کرده است.
·        به همین دلیل توهم شاعر رنگ باخته و جای خود را به راسیونالیته (تعقل) سپرده است:
·        اکنون دیگر از رویش شگفتی و شادی در هر گوشه خبری نیست.
·        شاعر آن را استنباط و ادراک می کند که واقعا موجود است.
·        شاعر با ترک عشق کذائی، با رهائی نسبی از اسارت غریزه جنسی، هم رئالیست گشته و هم راسیونالیست (هم واقع بین و هم خردگرا)   

6
و تا فرسنگ ها در اطرافم همه چیز فریاد می زند
 و خبر می کند
که من دوباره همان خودم هستم.

·        اکنون صراحت خاصی وارد کلام شاعر می شود:
·        پایان فرمانفرمائی بلامنازع غریزه جنسی، پایان تخیل و توهم و آغاز رئالیسم و راسیونالیسم (واقع بینی و خردگرائی) است.
·        پایان عشق کذائی، پایان جانور وارگی و احیای آدمیت برباد رفته است.
·        شاید منظور فروغ فرخزاد از مفهوم «تولدی دیگر» هم همین بوده است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر