تحلیلی
از شین میم شین
از زبان سوسن آزاده ام، آمد به گوش
کاندرین دیر کهن، کار سبکساران خوش است
حافظا، ترک جهان گفتن، طریق خوشدلی است
تا نپنداری که احوال جهانداران خوش است
سبکسار:
مجرد
بی تعلق
خوار
فرومایه
بی وقار
ابله
از زبان سوسن آزاده ام، آمد به گوش
کاندرین دیر کهن، کار سبکساران خوش است
حافظا، ترک جهان گفتن، طریق خوشدلی است
تا نپنداری که احوال جهانداران خوش است
سبکسار:
مجرد
بی تعلق
خوار
فرومایه
بی وقار
ابله
·
معنی تحت اللفظی:
·
سوس آزاده به من گفت:
·
«در این دنیا کار سبکساران خوش است.»
·
حافظ راه نیل به خوشدلی، جهانگریزی
است.
·
چون بدین طریق، دیگر فکر نمی کنی
که حال جهانداران خوش است.
·
خواجه در این دو بیت، دیالک تیک لذت و ریاضت را به شکل دوئالیسم جهانداران و سبکساران بسط و تعمیم می دهد و
نقش تعیین کننده را از آن ریاضت (سبکساران) می داند.
·
این اما به چه معنی است؟
1
·
این بدان معنی است که خواجه مبلغ
جهانگریزی است.
·
اگر خواجه به کیش جهانگریزی واقعا باور داشته باشد، باید
غلامان و کنیزکان خود را یکی پس از دیگری آزاد کند و یا دار و ندارش را وقف آنان
کند و ضمنا دست از مجیزه گوئی به قلدران وحشی و خونریز بردارد.
2
·
سعدی برای این اثبات تئوری قناعت
خود دلیل هم می آورد.
·
دلیل سعدی این است که شاه و گدا در
چشم جماعت قانع یکسان می نمایند.
·
شیوه استدلال سعدی شیوه ای پسیکولوژیستی
است:
·
حق تا حدودی با سعدی است.
·
چون واقعا هم اگر کسی که قانع باشد، چشمداشتی از این و آن ندارد.
·
بنابرین، فرقی میان فقیر و غنی نمی گذارد.
·
روانشناسی جماعت قانع واقعا هم از همین قرار است که سعدی
تئوریزه می کند.
3
·
امروزه در فلسفه امپریالیستی نیز
پسیکولوژیسم نمایندگی و در دانشگاه های کشورهای امپریالیستی حتی تدریس و در رسانه
های امپریالیستی بطرق مختلف تبلیغ و حتی عملی می شود.
·
پسیکولوژیسم خیلی هم جا افتاده
است.
·
ولی شیوه شناخت مطمئنی نیست.
·
اگرچه حاوی ذراتی از حقیقت است.
·
چون یکسان جلوه کردن فئودالی و
رعیتی بنظر کسی دلیل بر یکسانی آندو نمی شود.
·
تفاوت و تضاد رعیت و ارباب فئودال
در عینیت زیست آنها ست.
·
ارباب فئودال از ثمره رنج رعیت
امرار معاش می کند.
·
در حالیکه رعیت باید برای نان بخور
و نمیر خود و خانواده اش جان بکند.
4
·
با اثبات بی پایگی پسیکولوژیسم،
ضمنا بی پایگی سوبژکتیویسم اثبات می شود.
·
چون پسیکولوژیسم، سوبژکت منفرد
انسانی را (مثلا فرد قانعی را) در کانون تعیین حقیقت احکام قرار می دهد و
سوبژکتیویسم، سوبژکت بطور کلی را.
·
این مسئله در چالش ایده ئولوژیکی
با طرفداران سوبژکتیویسم آشکار می گردد:
مثال
·
در بحث پیرامون اسطوره ای منتقد
خیرخواهی می نویسد:
5
شما به جای استدلال تجربی و منطقی ـ نظری اسطوره صادر می کنید
و خودتان را از شر تفکر عرقریز آزاد می سازید.
این کار شما فرقی با آیه نازل کردن مذهبی جماعت ندارد.
این فرمی از دگماتیسم است.
فرق هم نمی کند که شما در حرف دگماتیسم را می کوبید.
شما به جای استدلال تجربی و منطقی ـ نظری اسطوره صادر می کنید
و خودتان را از شر تفکر عرقریز آزاد می سازید.
این کار شما فرقی با آیه نازل کردن مذهبی جماعت ندارد.
این فرمی از دگماتیسم است.
فرق هم نمی کند که شما در حرف دگماتیسم را می کوبید.
·
اینجا تئوری شناخت کسی مطرح می
شود.
·
اکنون حریف سوبژکتیویستی اندیش تازه
نفسی وارد بحث می شود.
·
حریف بی کمترین اعتنائی به اوبژکت
شناخت و یا موضوع بحث و یا تئوری شناخت فرد مورد نظر، به سوبژکت بحث یعنی به منتقد
حمله ور می شود و می نویسد:
من
این نوع تفکر سرراست و خطی را مرتبا در نوشته های شما
می خوانم و بسیار افسوس می خورم.
می خوانم و بسیار افسوس می خورم.
6
·
سوبژکتیویسم همین است و بی دلیل
نیست که مورد حمایت همه جانبه ی طبقه
حاکمه قرار می گیرد.
·
اکنون حریف با همین حمله به سوبژکت
بحث و یا منتقد، هم بر مجموعه نظر او و هم بر خود بحث آفتابه برمی دارد.
·
اکنون دیگر تئوری شناخت فرد مورد
نظر فراموش می شود و خود منتقد لخت می شود و تن به تازیانه حریف خیلی خیلی آزاد
اندیش از در عقب می سپارد.
·
حریف که آفتابه اش را به موضوع بحث
برداشته، یعنی تیر طبقاتی اش بر هدف نشسته، با طمأنینه آخوندی تمامعیار از پله های
منبر بالا می رود و موعظه آغاز می شود:
7
اینها همه
"اندوخته های ارزشمند بشری" اند
که در هزاران سال زندگی بشری پدید آمده اند.
چه مذهب و چه اسطوره و چه مارکسیسم - لنینسم ،
گذشته بشری ما ست.
اینها همه
"اندوخته های ارزشمند بشری" اند
که در هزاران سال زندگی بشری پدید آمده اند.
چه مذهب و چه اسطوره و چه مارکسیسم - لنینسم ،
گذشته بشری ما ست.
·
عوامفریب که حتما نباید کفتر از
کلاه جادو بیرون آورد.
·
حریف سرمست از باده ایده ئولوژی طبقاتی
خویش، بی کمترین احساس مسئولیتی میان همه فرم های شعور اجتماعی که هر کدام به پله
معینی از توسعه جامعه بشری تعلق دارند، علامت تساوی می گذارد:
·
اسطوره و مذهب و مارکسیسم ـ
لنینیسم در چشم به هم زدنی «اندوخته های ارزشمند بشری و حتی گذشته بشری» جا زده می
شوند.
·
دروغ که نباید صد در صد دروغ باشد.
·
دروغ برای اینکه پذیرفته شود،
همیشه به ذراتی از حقیقت سرشته است.
8
·
واقعا هم اساطیر و مذاهب و
مارکسیسم ـ لنینیسم دستاوردهای «ارزشمند بشری» اند.
·
ولی تفاوت درجه ارزشمندی آنها از
زمین تا کهکشان است.
·
اساطیر بواسطه مذاهب نفی دیالک
تیکی شده اند.
·
مذاهب عناصر مترقی اساطیر را از آن
خود کرده اند.
·
مذاهب هم به نوبه خود بواسطه فلسفه
و نهایتا مارکسیسم ـ لنینیسم نفی دیالک تیکی شده اند.
·
ضمنا مارکسیسم ـ لنینیسم نه به
گذشته، بلکه به زمان حی و حاضر تعلق دارد و از بختیاری بشریت، عالی ترین و مطمئن
ترین شناخت افزار بشری است.
·
اکنون دیگر موضوع بحث بکلی فراموش
شده است.
·
ولی سمند سرکش سوبژکتیویسم یک تنه
به پیش می تازد:
9
و تبری جستن از آنها به معنی انکار آفتاب است!
و تبری جستن از آنها به معنی انکار آفتاب است!
·
بمباران بی مهابای سوبژکت منتقد
شروع می شود.
·
حریف اصلا کاری به این ندارد که
کسی از چیزی تبری نجسته است.
·
سخن آغازین منتقد این بوده که «اسطوره
پیشفرم مذهب» بوده است.
·
این نه به معنی تبری از اسطوره و
مذهب، بلکه برسمیت شناسی آندو به عنوان فرم هائی از شعور اجتماعی بوده است.
10
این همه اصرار شما بر بدیهیات و فرضیات
و به سنگ محک نخورده ها را نمی توانم بفهمم.
این همه اصرار شما بر بدیهیات و فرضیات
و به سنگ محک نخورده ها را نمی توانم بفهمم.
·
منظور حریف از این جفنگ این است که
مارکسیسم ـ لنینیسم آمیزه ای از بدیهیات و فرضیات و پیشفرضیات (به محک نخورده ها)
ست.
·
حالا هر خواننده و شنونده این جفنگ
انتظار دارد که حریف استدلال تجربی و نظری کند، تا جفنگش اثبات شود.
·
با ادعای صرف که مارکسیسم ـ
لنینیسم نه علم بلکه تلنباری از اصول بدیهی و فرضیه و یاوه است، مارکسیسم ـ
لنینیسم سلب علمیت نمی شود.
·
چون چنین جفنگی را در مورد هر علم
دیگری نیز می توان بر زبان راند.
·
انتظار استدلال و اثبات اما از
پیروان سینه چاک سوبژکتیویسم همانقدر معقول است که انتظار ظهور امام موعود.
11
من سوسیالیسم
(جامعه ای شایسته بشریت با هر اسمی!)
را به گونه دیگری فهمیده ام
من سوسیالیسم
(جامعه ای شایسته بشریت با هر اسمی!)
را به گونه دیگری فهمیده ام
·
صد بار هم به پیروان سوبژکتیویسم
بگوئی که «نظر شما راجع به این چیز و آن چیز اصلا به ما مربوط نیست.
·
لطف کنید و از موضوع بحث خارج
نشوید»، ثمری ندارد.
·
پیرو سوبژکتیویسم فقط سوبژکت را در
جامه های مختلف و متنوع مثلا در هیئت منتقد و یا «من» شخصی خویش برسمیت می شناسد و
نه اوبژکت شناخت را.
·
محتوای شناخت اما نه در ذهن و
ذهنیات حریف و یا منتقد، بلکه در خود اوبژکت شناخت و یا موضوع بحث است.
·
سیبیت سیب در ترکیب مولکولی خود
سیب است و نه در خورنده و خرنده و فروشنده آن.
12
و می دانم که هنوز هم باید عرق ها ریخت و خون ها داد تا فهم درست تری و عملی تری از
آن (سوسیالیسم) کسب کرد
و راه رسیدن به سوی شروع جامعه ای انسان گرا - طبیعت گرا را بدست آورد.
و می دانم که هنوز هم باید عرق ها ریخت و خون ها داد تا فهم درست تری و عملی تری از
آن (سوسیالیسم) کسب کرد
و راه رسیدن به سوی شروع جامعه ای انسان گرا - طبیعت گرا را بدست آورد.
·
حالا حریف موعظه مطلقا بی ربط به
موضوع بحث را شروع می کند و راجع به سوسیالیسم هر جفنگی که دلش می خواهد تحویل
خواننده می دهد.
·
سوسیالیسم اصلا موضوع این هماندیشی
نبوده است.
·
موضوع این هماندیشی اسطوره ای از
یونان باستان بوده است.
·
حالا که دیگر منبر و پامنبری ها در
انحصار حریف است، موضوع بکلی از خط منطقی و طبیعی اش خارج می شود و به برهوت
سوبژکتیو حریف می افتد:
13
قدری در دست آوردهای غیر قابل انکار و "ویرانگری هائی" باز غیر قابل تردید،
که سوسیالیسم شتابزده نوع شوروی داشته، دقیقتر بنگرید تا به این نکته نامکشوف برسید
که این تجربه "مارکسیسم-لنینیسم نوع شوروی" یا "سوسیالیسم واقعا موجود"
هم فقط بخشی از همان دستاوردهای بشری است و البته که قدری هم بر آن افزوده است.
اما این دست آورد ها با آن چه که ما جامعه شایسته بشری می دانیم، فرسنگها فاصله دارد.
قدری در دست آوردهای غیر قابل انکار و "ویرانگری هائی" باز غیر قابل تردید،
که سوسیالیسم شتابزده نوع شوروی داشته، دقیقتر بنگرید تا به این نکته نامکشوف برسید
که این تجربه "مارکسیسم-لنینیسم نوع شوروی" یا "سوسیالیسم واقعا موجود"
هم فقط بخشی از همان دستاوردهای بشری است و البته که قدری هم بر آن افزوده است.
اما این دست آورد ها با آن چه که ما جامعه شایسته بشری می دانیم، فرسنگها فاصله دارد.
·
آمدیم جفنگی را از سر راه برداریم
و حریفی از طایفه پوپر و هابرمس و اراذل و اوباش مختلف پیدا شد و جفنگ باران شدیم:
الف
·
سوسیالیسم به چرخش چشمی در سنت فلاسفه
لاشخور امپریالیسم با معیار جغرافیائی به انواع و اقسام غیر قابل تمیز از یکدیگر
تقسیم بندی شد.
ب
·
سوسیالیسم شوروی از دید حریف
شتابزده تلقی شد.
ت
·
سوسیالیسم شوروی ضمن داشتن
دستاوردهائی، منبع و منشاء ویرانگری های غیر قابل تردید تلقی شد.
14
·
این آخوند دیگر نه آخوندی معمولی،
بلکه آخوندی از سر تا پا مدرن و عجیب و غریب است:
·
هم طرفدار سوسیالیسم اوتوپیکی خویش
است و هم طرفدار «عرق ریزی و اهدای خون» برای «فهم درست و عملی تری (؟) از سوسیالیسم» برای «بدست آوردن راه رسیدن به جامعه
انسانگرا ـ طبیعتگرا» ست.
·
حالا بیا و خرواری فانتزی بیار تا
از مفهوم «جامعه انسانگرا ـ طبیعتگرا» تعریف نسبتا «درست و عملی تری» بدست دهی و
ضمنا مواظب باشی که به عوامفریبی درجه یک استحاله نیابی.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر