۱۳۹۳ آبان ۲۳, جمعه

سیری در حماسه داد (121)

تندیس اسفندیار در رامسر
اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
 راه توده  
ویرایش از شین میم شین

فصل دهم
تراژدی  در شاهنامه

بخش اول
گشتاورهای تراژیک در شاهنامه

ب
تراژدی رستم و اسفندیار

·         تراژدی رستم و اسفندیار ساختمان به مراتب بغرنج تری دارد تا تراژدی رستم و سهراب.
·        در این تراژدی رستم از همان آغاز با چشم باز، توفان بنیان کنی را که به سوی او می آید، می بیند.
·        او انسان مختاری است.
·        آزادانه تصمیم می گیرد، اما در همین آزادی و اختیار، جبر ویرانگری نهفته است.
·        رستم هر چه می کوشد که خود را از چنگ این جبر برهاند و یا بر آن چیره شود، مقدورش نمی شود.
·        رستم «آزادانه» نابودی را بر می گزیند.

·        (از همین تفسیر جوانشیر می توان به فقر فلسفی او پی برد.
·        او ظاهرا نمی داند که در دیالک تیک جبر و اختیار نقش تعیین کننده از آن جبر است و انسان فقط و فقط توان گذر از لابلای دیوارهای جبر را دارد. (به آذین)   
·        آزادی و یا اختیار یعنی شناخت جبر عینی.
·        آزادی انسان ها به اندازه همین شناخت آنها از قانونمندی ها و قوانین عینی هستی است.
·        کسی نمی تواند بر جبر عینی غلبه کند.
·        شین میم شین)  

1
·        گره های داستان بغرنج و زیبا و دنیای درونی قهرمانان آن غنی و پر تلاطم است.
·        از این حیث، تراژدی رستم و اسفندیار با عالی ترین تراژدی های جهان پهلو می زند که این خود بحث دیگری است پیرامون قدرت خلاقه هنری فردوسی و خارج از موضوع ما.

2
·        آنچه در این داستان به بینش سیاسی فردوسی راه می برد، کشف تضادی است که زیربنای تراژدی را تشکیل می دهد و آن اینکه وجود پهلوان داد جوی پرقدرتی که چرخ بلند نیز از بستن دست او عاجز باشد، با نظام خود کامه سلطنتی سازگار نیست.

3
·        تمام تراژدی روی این تضاد بنا شده است.

4
·        گشتاسب اسفندیار را به این دلیل به زابلستان برای نبرد با رستم می فرستد که رستم رسم کهتری شکسته و گشتاسب را به شاهی نمی پذیرد.
·        گشتاسب از اسفندیار می خواهد که دست رستم را ببندد و او را پیش سپاه خوار کند، تا دیگر هیچ کس از فرمان شاه سر نپیچد.

چو آنجا رسی دست رســتم ببند
بیــارش به بازو فکـــنده کمـــند

زواره فــرامرز و دســـتان سام
نبـــاید که ســـازند پیــش تو دام

(زواره: برادر رستم)

پیـــاده دوانــــش بدیـــــن بارگاه
بیــاور کشـــان تا ببیـند ســـــپاه

از آن پس بپیچد سر از ما کسی
اگــر کام، اگــر گنـــج یابد بسی

5
·        ضمیر «ما» در این بیت تصادفی نیست.
·        گشتاسب در اینجا یک فرد نیست، نماینده شاهی خود کامه است.
·        او از طرف خودش و جانشینانش سخن می گوید.
·        گشتاسب به هنگام تشویق اسفندیار به نبرد با رستم این نکته را هم یاد آور می شود که در جهان جز رستم کسی نیست که همال تو باشد.

تنها او ست که گردنکشی می کند.
گستاسب به اسفندیار می گوید:

نبیـــنم همی دشــمنی در جهان
نه در آشــــکارا، نه اندر نهـــــــان
که نــام تو یابد نه پیچــان شــود
چه پیجـان، همانا که بی جــان شود

به گیـــــتی نداری کسی را همال
مگــر بی خـــرد نامور پور زال
که او راست تا هست زاولســتان
همان بست و غزنین و کاولستان

به مردی همی ز آســــمان بگذرد
همی خویشــتن کهــــتری نشمرد

6
·        اسفندیار در مقابله با رستم بارها به فرمان شاه استناد می کند، به نوعی که گاه قصه مأمور معذور را به یاد می آورد.
·        ولی در واقع چنین نیست.
·        در میان اندیشه های متضاد و تردیدها و دو دلی هایی که تار و پود اسفندیار را از هم می درد، بزرگترین تضاد این است که آیا خود او- به عنوان شاهزاده ای که می خواهد بر تخت شاهی نشیند - می تواند وجود پهلوانی را تحمل کند که بند او را ننگ می داند؟

7
·        این مسئله برای اسفندیار جنبه اخلاقی و شخصی هم دارد.
·        زیرا خود او مدت ها در بند گشتاسب بوده و زندان شاه را ننگ ندانسته است.
·        وقتی گستاسب فرمان می دهد که اسفندیار را به بند کنند، او تسلیم فرمان شاه می شود و در برابر پرخاش گشتاسب تنها به پاسخ پوزش آمیز زیر اکتفا می کند:

به جان تو ای شــاه، گــر بـد به ـدل
گمان برده ام، پس ســرم برگسـل

ولیکن تو شاهی و فرمان تو  را ست
تو  را ام من و بند و زنـدان تو  را ست

کنون بند فرما و گر خواه کــــش
مرا دل درست است و آهسته هــش

8
·        گشتاسب دستور می دهد تا اسفندیار را به خواری به غل و زنجیر کشند و بر پشت پیل بندند.
·        در این لحظه اسنفدیار می گرید:

چو بردندش از پیــــش فرخ پدر
دو دیده پر از آب و رخساره تر

9
·        چنین شاهزاده ای که بند گشتاسب را به این آسانی پذیرا شده، چگونه ممکن است پهلوانی را تحمل کند که مرگ را بر بند ترجیح می دهد؟

10
·        اما این جنبه مسئله با تمام اهمیتی که دارد تعیین کننده نیست.

11
·        آنچه تعیین کننده است، این است که اسفندیار در سیستان فرستاده ی بی طرف گشتاسب نیست.
·        بلکه جوینده تاج و تخت است.
·        نماینده نظام شاهی خود کامه است که اجرای فرمان شاه را الزامی می داند.
·        او در مقابله با رستم برای خویشتن خویش و سلطنت فردای خویش جوش می زند و آنگاه که به رستم رسم بندگی می آموزد، فرستاده گشتاسب نیست، ولیعهدی است در آستانه شاهی است.

12
·        حرف دل اسفندیار که رو یا روی رستم بر زبان می راند، به شرح زیر است:

و گـــر کشــــته آیی به آوردگاه
ببندمت بر زین، برم نزد شاه

بدان تا دگـر بنـده با شـــهریار
نجـــوید به آوردگــــه کارزار

13
·        این فکر را اسفندیار در جای دیگری نیز تکرار کرده است:

بر رخــش با هر دو رانـت به تــیر
بر آمیــزم اکــنون چو با آب، شــیر

بدان تا کس از بندگان زین ســپس
نجــوینـــد کیــــن خـداوند کـــــس

14
·        رستم حاضر است اسفندیار را در آغوش گیرد.
·         پیش زال برد.
·        هر چه دارد در اختیار او بگذارد.
·        به همراه او پیش شاه برود و تاج بر سر اسفندیار بگذارد.
·        او به اسفندیار وعده زیر را می دهد:

به مـردی تو  را تاج بر ســـر نهم
سپاسی به گشتاسب ز این بر نهم

از آن پـس ببـندم کمـر بر میان
چنان، چون ببـستم به پیش کیان

همه روی پالـــیــز بی خو کنم
زشــادی تن خویـش را نو کنم

(پالیز یعنی کشتزار، بوستان)

چو تو شـاه باشی و من پهلوان
کـــسی را به تن در نباشد روان

15
·        ولی درست همین پیشنهاد برای اسفندیار پذیرفتنی نیست.
·        رستم می خواهد اسفندیار به دست او و در آغوش او به شاهی برسد.
·        او می خواهد پهلوانی باشد که شاه از دستش تاج گرفته و قدرت آن را نداشته است که به او پرخاش کند.
·        اسفندیار چنین تاجی را نمی خواهد و در پاسخ چنین پیشنهادی است که می خواهد رخش و رستم را به هم بدوزد تا جگر «بنده ای» کین «خداوندی» نجوید.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر