۱۳۹۳ آبان ۲۸, چهارشنبه

بیتوته ای در بیتی از جلال سرافراز (2)


چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت 
تحلیلی از مسعود بهبودی
  
چنین است رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت 

·        منظور شاعر در این بیت از مفهوم «شیر» چیست؟

·        یکی از کسانی که به این شعر شاعر واکنش نشان داده، نوشته است: 

چنین نیست رسم سرای درشت
که شیران ببندند، پالان به پشت

·        او برای اثبات ادعای خود اضافه کرده:  

گر چرخ به کام ما نگردد،
کاری بکنیم، تا نگردد

·        این بیت حریف به چه معنی است؟

1
گر چرخ به کام ما نگردد،
کاری بکنیم، تا نگردد

·        معنی تحت اللفظی:
·        اگر چرخ بر وفق مراد ما نچرخد، کاری بکنیم که از چرخش باز ایستد.

·        از این بیت حریف بوی دعاوی حافظ و امثالهم در لحظات مستی به مشام می رسد.
·        حافظ اصولا به فاتالیسم (تقدیرگرائی) باور داست.


·        در فلسفه اجتماعی سعدی و بویژه حافظ، «مشیت الهی» همه کاره است و انسان بطور کلی هیچ واره و هیچکاره است.

2
رضا به داده  بده وز جبین گره بگشا
که بر من و تو در اختیار مگشاده است.

·        معنی تحت اللفظی:
·        به رزق مقرر راضی باش و خشم مگیر.
·        برای اینکه من و تو صاحب اختیار نیستیم.

·        ضد اختیار، جبر است.
·        به همین دلیل برخی از متفکران ایرانی، خواجه شیراز را دترمینیست (جبرگرا) تصور کرده اند.
·        استنتاج آنها بظاهر منطقی است.
·        برای اینکه قرینه و جفت دیالک تیکی اختیار، جبر است.

·        مراجعه کنید به   دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی)  در تارنمای دایرة المعارف روشنگری  

3
·        ایراد این متفکرین ارجمند این بوده که فراموش کرده اند که پیروان دترمینیسم به قانونمندی های عینی چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی ایمانی خلل ناپذیر دارند.
·        قانونمندی های عینی از دید دترمینیسم شامل حال همه چیز هستی طبیعی و اجتماعی از ذره تا کهکشان می شود.

4

·        سعدی و حافظ اما برای قانونمندی های عینی تره حتی خرد نمی کنند.
·        آنها و آخوندهای ملی و بین المللی همه از دم به جزم آهنین موسوم به «مشیت الهی» باور دارند.

·        مشیت الهی اما هیچ قانون و قانونمندی را برسمیت نمی شناسد.
·        اشاره ای همان و تبدیل شطی به معبری همان
·        اشاره ای همان و تبدیل شطی به تل آتشی همان
·        اشاره ای همان و تبدیل تل آتشی به گلستانی همان
·        اشاره ای همان و شق القمر همان

5
·        ما در این جور موارد نه با دترمینیسم، نه با جبر آهنین هستی، بلکه با جزم مذهبی، با فاتالیسم، با قلم قضا و روز الست و تحریر سرنوشت هر کس به جوهری نامرئی بر پیشانی اش سر و کار داریم.

·        خواجه شیراز اما در لحظات مستی فلسفه فاتالیستی خود را فراموش می کند و می گوید:

چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

·        و یا جای دیگر می گوید:  

فلک را سقف بشکافیم
و طرحی نو در اندازیم

6
گر چرخ به کام ما نگردد،
کاری بکنیم، تا نگردد

·        چرخ را نمی توان به هیچ طریقی و با هیچ ترفندی از چرخش بازداشت.
·        جبر هستی نه امری سوبژکتیو (تابع هوی و هوس و میل و اراده این و آن)، بلکه امری عینی (اوبژکتیو) است.
·        حتی خدا هم زورش بدان نمی رسد.

7

·        در دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) نقش تعیین کننده از آن جبر (ضرورت) است.
·        اختیار و آزادی آدمی به اندازه شناخت او از جبر عینی است.

·        وقتی نیاکان ما عالم حیوانی را ببرکت کار و تفکر و تکلم ناشی از کار ترک می گفتند، به اندازه حیوانات، بی اختیار بودند.
·        آدمی در اثر شناخت قوانین و قانونمندی های عینی هستی، مختار و یا صاحب اختیار می گردد.
·        اختیار و آزادی آدمی هم به اندازه شناخت او از جبر عینی است.
·        اختیار یعنی شناخت جبر عینی.

8
·        حریف، بعد به استدلال خود دامنه و عمق می بخشد و می نویسد:

در پنجه اقتدار شیران (مردان)
نبود گرهی، که وا نگردد.

·        معنی تحت اللفظی:
·        برای شیران (مردان)، مسئله لاینحلی وجود ندارد.  

·        حریف در این بیت، در بهترین حالت، دیالک تیک جبر و اختیار را وارونه می سازد.
·        یعنی نقش تعیین کننده را از آن اختیار می داند.
·        در قاموس حریف، برای شیران گره ناگشودنی وجود ندارد.

9

·        حریف در بدترین حالت، در سنت اهل تصوف و طریقت و عرفان، دیالک تیک جبر و اختیار را منحل می کند.
·        یعنی میان اقطاب دیالک تیکی (اضداد همبا) علامت تساوی می گذارد.
·        آدمی بطور سوبژکتیو همه کاره جا زده می شود و هر گرهی در پنجه اقتدارش گشودنی.
·        حتی ذوب خلق و خرما و خدا در یکدیگر و یکی شدن همه آنها و هیچ واره گشتن همزمان همه آنها.   

10
در پنجه اقتدار شیران (مردان)
نبود گرهی، که وا نگردد.

·        مسئله برای ما استنباط حریف از مفهوم «شیر» است.
·        حریف عملا میان شیر و مرد علامت تساوی و همترازی می گذارد.

·        حریف عملا  تعریفی از مفهوم انتزاعی شیر ارائه می دهد.
·        تعریفی که خود نیاز به تعریف دارد.

·        چون خود مفهوم «مرد»، انتزاعی تر از مفهوم «شیر» است.

·        اکنون خواننده شعر شاعر هم باید مفهوم «شیر» را در بیت خود او معنی کند و هم در بیت حریف.  

10
·        حریف دیگری در کامنتی بر همین شعر، می نوسد:  

از اولش، شیر نبودند.

·        این بدان معنی است که شیران مورد نظر شاعر، ماهیتا شیر نبوده اند.

·        سؤال اکنون این است که اگر شیر نبوده اند، چه بوده اند و چرا تظاهر به شیر وارگی کرده اند؟  

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر