۱۳۹۳ آذر ۸, شنبه

سفری ـ نظری ـ ابراز نظری ـ گذری (18)


جمعبندی از
مسعود بهبودی
  
1
قلبی که خالی از نفرت و کین باشد،
خالی از مهر و محبت و عشق نیز است.
چون نه مهر و عشق محض وجود دارد و نه نفرت و کین محض
عشق و نفرت (مهر و کین) دیالک تیکی با هم می سازند:
دیالک تیک عشق و نفرت
دیالک تیک مهر و قهر
پیوند های دیالک تیکی را با بمب اتم هم نمی توان پاره کرد.

2

با  
تئوری سود و زیان
)پراگماتیسم: یکی از مکاتب امپریالیستی(
که نمی شود مذهب و دین را توضیح داد 
.
پاپ آلمانی هم لاادری و یا اگنوستیک بود.
مذهبی ها بدتر از لا ادری ها که نیستند
تا کسی در این واویلا بر ضریح شان دخیل ببندد.

دین از سوئی افیون است و تخدیر می کند.
اما از سوی دیگر آه است و امید می دهد
و چه بسا به مقاومت و مبارزه برمی انگیزد 

به قول انگلس،
همه مبارزات انقلابی در قرون وسطی تحت پرچم مذهب بوده اند.
کشیشان انقلابی از قبیل مونتسر و همسر رزمنده اش
معابد را به ستاد فرماندهی رزم ضد فئودالی بدل کرده اند،
پیشاپیش دهقانان مسلحانه جنگیده اند و بر دار شده اند.

به همین دلیل مارکس بدرستی می گوید که
دین دیالک تیک آه و افیون است.

3


ابتذال
یکی از گشتاورهای (ممان های) ایده ئولوژیکی مهم
طبقه حاکمه است و
با فرمالیسم خویشاوند است 
.
شاید  
یکی از دلایل سنگر گشتن حجاب 
برای اجامر و اوباش
همین هم باشد:
یعنی نخود سیاهی برای فرستادن توده ها به دنبالش باشد.

4
ماده به معنی مقوله ای ـ فلسفی اش.
نه بدان معنی که آخوندی تکه سنگی نشان دهد و بگوید:
ماتریالیست ها می گویند
همه چیز از سنگ است.

ضمنا هر دیالک تیکی
سیستم مختصات خاص خود را دارد
و در سیستم مختصات مربوطه قابل بحث است و رهگشا ست.
ماده با روح و یا وجود با شعور رابطه دیالک تیکی دارد:
دیالک تیک ماده و روح
دیالک تیک وجود و شعور
دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی

غریزه هم با عقل رابطه دیالک تیکی دارد:
دیالک تیک غریزه و عقل
هر دیالک تیکی شناخت افزاری است
مثل کلبتین و پیچگوشتی و چکش و انبر و غیره
که دست افزارند.
اینها را نباید بسته به میل و هوس با هم قاطی کرد.
رابطه اقطاب دیالک تیکی هم رابطه متقابل است
وحدت و تضاد همزمان است
ولی یکی از اقطاب دیالک تیکی
در سیستم مختصات معینی
و در عرصه فلسفی معینی
نقش تعیین کننده دارد،
بی آنکه دیگری هیچ واره باشد.

5
این واژه «آفتابگردان»
 ما را حسابی کلافه کرد.
می خواستیم عقب نشینی عنقلابی کنیم
و دعوی خود را شجاعانه پس بگیریم 
.
ناگهان به واژه «سرگردان» برخوردیم.
با خود گفتیم:
آدم سرگردان که سرش را نمی گرداند.
بلکه ـ فرفره وار ـ دور سر خویش می گردد
و در نتیجه، راه به جائی نمی برد.
پس شاید در آغاز نه سرگردان،
بلکه «به دور سر گردان (گردنده)» بوده است
آفتابگردان هم به همین سان:
به دور آفتاب گردان بوده است.
یعنی تابعی از متغیری
)البته بزعم واژه سازان بی خبر از سیاره وارگی زمین(
بوده است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر