۱۳۹۳ مرداد ۱۰, جمعه

سیری در گلستان سعدی (148)


 سعدی شیرازی 
 ( ۵۶۸ - ۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت چهاردهم
(گلستان با ب اول، ص  34 ـ 38) 
تحلیلی از شین میم شین

بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست
بس جان به لب آمد که بر او کس نگریست (گریه نکرد.)  

·        دیالک تیک دیر آشنای ننگ و نام یکی از دیرین ترین و دیرنده ترین (جانسخت ترین) دیالک تیک های اجتماعی ما ست که هم در شاهنامه فردوسی مطرح می شود و هم در آثار  شعرای فئودالی.
·        این دیالک تیک باید مشخصا مورد تأمل و تحلیل قرار گیرد.

·        نیما نیز مسئله جدا شدن از شهر و یدار و مهاجرت به جای دیگر را با صراحت و علمیت خاص خود مطرح می سازد:

(نیما یوشیج : مجموعه کامل اشعار نیما، تدوین سیروس طاهباز، چاپ دوم، 1371 ، ص 175.)  

بی نوائی جلال مرد برد
دورش اندازد از قرار خرد

هیچ مخلوق بی نوا نشود
ور شود، از چه رو جدا نشود؟

بس بدیدم، چو سختی آمد پیش
کآدمیزاده گشت از ره خویش.

·        معنی تحت اللفظی:
·        بیچارگی شکوه انسان را از بین می برد و بلحاظ خرد، دورش می اندازد.
·        خدا نکند که کسی بیچاره شود.
·        اگر هم احیانا بیچاره شد، چرا نباید جدا شود؟
·        بارها دیده ام که به هنگام سختی، آدمی از راه خویش منحرف شده است.

1
بی نوائی جلال مرد برد

·        نیما در این مصراع، دیالک تیک مادی و معنوی را به شکل دیالک تیک بینوائی و بی جلالی بسط و تعمیم می دهد و در سنت مارکس و انگلس و لنین، نقش تعیین کننده را از آن  مادی (بینوائی) می داند.
·        تز موسوم به «درک ماتریالیستی تاریخ» ـ کشفی همتراز با کشف آتش برای بشریت در عرصه توضیح ماهوی، ریشه ای، پیگیر و قاطعانه ی چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی اجتماعی ـ  در همین مصراع مختصر نیما توضیح قاطع و بی کم و کسر داده می شود.

2
بی نوائی جلال مرد برد

·        ما از جهان بینی نیما کمترین اطلاعی نداریم.
·        ولی نیما در همین بیت، به احتمال قوی با تکیه بر تجارب عینی شخصی خویش، درک ماتریالیستی تاریخ را در نهایت سادگی، صراحت و شفافیت نمایندگی می کند:
·        بینوائی موجب زوال جلال آدمی می شود.
·        به عبارت دیگر، پیش شرط کسب جلال، رهائی از بینوائی است.

·        برای درک ژرفا و غنای نظری این مصراع نیما باید از خطه خاص به عالم عام گذشت.
·        باید از نوامندی و بینوائی فردی به نوامندی و بینوائی طبقاتی و حتی نوعی ـ بشری و از کمال و زوال جلال فردی به کمال و زوال جلال طبقاتی و حتی نوعی ـ بشری گذشت.

الف
·        فقر مادی عزت و شرف و غرور آدمی را زایل می سازد.

ب
·        وجود اجتماعی تعیین کننده ی شعور اجتماعی است. (ماتریالیسم تاریخی)  
·        حتی گامی عمیقتر و فراتر می توان نهاد و از قلمرو جامعه وارد قلمرو لایتناهی واقعیت عینی گشت و اعلام داشت:
·        وجود تعیین کننده ی شعور است.
·        ماده تعیین کننده روح است.

ت
·        همین مصراع نیما پاسخ ماتریالیستی به مسئله اساسی فلسفه در کل هستی نیز است.
·        نیما با همین مصراع صریح و ساده وارد سنگر جهان بینانه ماتریالیستی می شود و با طرفداران رنگارنگ جهان بینی ایدئالیستی در می افتد.

پ
بی نوائی جلال مرد برد

·        طرز زیست، طرز تهیه نان سفره تعیین کننده طرز تفکر، احساس، روحیه، روانشناسی، اتیک، استه تیک و اخلاق است.

ث
·        دلیل تفاوت و تضاد بینشی مولد و انگل نیز در همین حقیقت امر است، در همین قانون ماتریالیستی ـ تاریخی (قانون ماتریالیسم تاریخی) است.

ج
·        تفاوت و تضاد محتوا و چه بسا حتی فرم آثار هنری هنرمندان متعلق به طبقات زحمتکش با آثار هنرمندان بنده داری، فئودالی و یا بورژوائی آغازین و بویژه  واپسین نیز به همین دلیل است.

3
بی نوائی جلال مرد برد
دورش اندازد از قرار خرد

·        درک معنی مصراع دوم شعر دشوار است.
·        چون دور انداختن به معانی مختلف بکار می رود:

الف
·        دور انداختن هم به معنی آواره ساختن از یار و دیار بکار می رود

ب
·        و هم به معنی بی ارج و ارزش و زباله واره ساختن و دور انداختن.

4
بی نوائی جلال مرد برد
دورش اندازد از قرار خرد

·        با توجه به بیت دوم، می توان معنی اول را ترجیح داد:

هیچ مخلوق بی نوا نشود
ور شود، از چه رو جدا نشود؟

·        نیما در این بیت، جدا شدن بالاجبار و آگاهانه از یار و دیار را در مد نظر دارد.  

5
·        اما با توجه به بیت سوم، می توان معنی دوم را نیز استنباط کرد:

بس بدیدم، چو سختی آمد پیش
کآدمیزاده گشت از ره خویش.

·        چون در این بیت، آدمیزاده در اثر سختی زیست از ره خویش برمی گردد.
·        یعنی از صراط مستقیم منحرف می شود.
·        دچار فساد و گمراهی می گردد.
·        به عبارت دیگر آدمیت زدائی می شود.
·        زباله واره و ضد اجتماعی و ضد اخلاقی می شود.

6
بی نوائی جلال مرد برد
دورش اندازد از قرار خرد

·        بی نوائی آدمی را به حکم خرد از یار و دیار دور می اندازد.
·        منظور نیما به احتمال قوی این است که در اثر بی نوائی آدمی به حکم خرد ترک یار و دیار می کند تا کاری پیدا کند و خود و خانواده اش از گرسنگی نمیرند.
·        به همین دلیل هم مهاجرت انسان ها صورت می گیرد.

·        در بخشی از اشعار نیما دشواری های ناشی از مهاجرت زحمتکشان ایرانی به ممالک همجوار از جمله گرجستان و غیره مطرح شده اند.
·        ترک یار و دیار برای تهیه نان.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر