۱۳۹۳ تیر ۲۷, جمعه

نقل قول هائی از این و آن (195)


سرچشمه:
صفحه فیسبوک 
صبا 
 
گفت:
«کاش من هم مثل تو سرخوش بودم
زندگی برایت بازی کودکانه ای است
با رؤیاهای کودکانه
با شادی های کودکانه
با دلخوشی های کودکانه.»
هیچ نگفتم، تا حرف هایش هر چه زودتر تمام شود
و بروم به بازی ام، برسم.   

تحلیلی از گاف سنگزاد

میم
پس منظورش را نفهمیده اید.

 صبا  
جز این است که خواسته بگوید:
«در باغ سیر نمی کنم
یا در نگاهی خوش بینانه تر نمی خواهم در باغ باشم.»
که البته این در باغ نبودن های کودکانه را بسیار ترجیح می دهم،
به جهنم هایی که بعضی شان برای خود ساخته اند:
دردهایی بزرگ از اتفاقات کوچک و بی اهمیت زندگی  

میم
طرف بطرز مؤدبانه ای از غفلت حریف انتقاد می کند.
ولی حریف منظور طرف را نمی فهمد و به زندگی در خواب غفلت ادامه می دهد.

صبا
 برما بسی کمانِ ملامت کشیده اند
 تا کارِ خود ز ابرویِ جانان گشاده ایم

میم
در هر صورت، این حکایت پرمعنائی است.
اگر تحلیل کنید به معنای پنهان در آن پی می برید.
حکایت ژرفی است.

1
 هیچ نگفتم، تا حرف هایش هر چه زودتر تمام شود
و بروم به بازی ام، برسم.

·        از همین جمله آخر می توان به این نتیجه رسید که این حکایت موجز و مختصر از زبان خالی بندی نقل می شود، خالی بندی مملو از هارت و پورت توخالی.
·        شالوده این حکایت بر انتقاد  خردمند خرد ورزی از خالی بند بی خبر از خرد خردستیزی بنا شده است:

2
·        خردمند خرد ورز در نهایت نزاکت، احساس مسئولیت، احترام بی ریا و مهربانی انسانی به انتقاد از شیوه تفکر و زیست خالی بند بی خبر از خرد خردستیز می پردازد:

«کاش من هم مثل تو سرخوش بودم
زندگی برایت بازی کودکانه ای است
با رؤیاهای کودکانه
با شادی های کودکانه
با دلخوشی های کودکانه.»

·        از همین گفتار خردمند می توان به بی خبری خالی بند از خرد  اندیشنده پی برد:
·        خالی بند اگرچه  بلحاظ جسمی رشد کرده و بالغ به نظر می رسد، ولی بلحاظ تفکر و شناخت و شعور درجا زده و همان مانده که در ایام طفولیت بوده است:

الف
کاش من هم مثل تو سرخوش بودم.

·        سرخوشی خالی بند نشانه ی غفلت عمدی و آگاهانه ی او از زندگی است.
·        نشانه ی بی خبری او از خرد اندیشنده و رهائی بخش است.
·        نشانه ی بی خبری او از گذشته جامعه و جهان خویش است.
·        نشانه ی بی اعتنائی او به پدیده ها، روندها و روال های زمان حال است.
·        نشانه ی بی اعتنائی او به فردای جامعه و جهان است.

ب
زندگی برایت بازی کودکانه ای است.

·        خالی بند کودک واره ی بی خبر از خرد، زندگی را بازیچه می پندارد.
·        بازیچه انگاری زندگی به معنی عدم احساس مسئولیت نسبت به خویشتن و همنوعان خویش است.
·        بازیچه انگاری زندگی به معنی عدم تعیین تکلیف، وظیفه، هدف و آماج برای خود در رابطه با خویشتن و جامعه و جهان خویش است.
·        بازیچه انگاری زندگی به معنی لاابالیگری، علافی، بیکاری و بی عاری است.
·        بازیچه انگاری زندگی به معنی پیشه کردن شیوه ی زیست انگلی و زباله واره است.

ت
با رؤیاهای کودکانه

·        تداوم زیست با رؤیاهای کودکانه به معنی حفظ عمدی و آگاهانه ی کودک وارگی است.
·        به معنی عدم رشد، توسعه و تکامل تجربی، فکری و معرفتی است.
·        چسبیدن چهار دست و پا به رؤیاهای واهی کودکی به معنی خردستیزی و بی اعتنائی به واقعیت عینی است.
·        شیوه زیستی از این دست، هم فاجعه است و هم آبستن فاجعه است.
·        چون خالی بند بی خبر از خرد دیر یا زود باید پدر و یا مادر شود و به تولید «مثل» و تربیت «مثل» بپردازد و عملا جامعه ای از خالی بندان پدید آورد که به هیچ دردی جز تولید هارت و پورت توخالی و خالی بندی نمی خورند.

پ
 با شادی های کودکانه
با دلخوشی های کودکانه

·        تداوم زیست با شادی ها و دلخوشی های کودکانه نیز از عدم بلوغ تجربی، روحی، فکری و  معرفتی خالی بند حکایت دارد.
·        شادی ها و دلخوشی های کودکانه و تهوع آور خالی بند را فروغ خردگرا در شعری تحت عنوان «عروسک کوکی» بطرزی فشرده و موجز تبیین کرده است:

می توان فریاد زد
 با صدایی سخت کاذب، سخت بیگانه:
«دوست می دارم»
   
می توان در بازوان چیره ی یک مرد
ماده ای زیبا و سالم بود،
با تنی چون سفره ی چرمین
با دو پستان درشت سخت
 
می توان دربستر یک مست، یک دیوانه، یک ولگرد
عصمت یک عشق را آلود.
 
می توان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را.
 
می توان تنها به حل جدولی پرداخت
می توان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت:
«پاسخی بیهوده، آری، پنج یا شش حرف»

می توان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت

می توان چون آب در گودال خود خشکید
 
می توان همچون عروسک های کوکی بود:
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
 
 می توان در جعبه ای ماهوت
 با تنی انباشته از کاه
سال ها در لابلای تور و پولک خفت

می توان با هر فشار هرزه ی دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت:
«آه من بسیار خوشبختم»

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر