۱۳۹۳ مرداد ۴, شنبه

مقوله «رقیب» در آثار خواجه شیراز (12)


تحلیلی از شین میم شین 

گر خود رقیب، شمع است، اسرار از او بپوشان
کان شوخ سربریده، بند زبان ندارد

·        معنی تحت اللفظی:
·        رقیب ـ اگر حتی خود شمع باشد ـ راز دل با او در میان نگذار.
·        برای اینکه این بی حیای سر بریده نمی تواند زبانش را نگه دارد و رازت را با این و آن در میان نگذارد.

1
·        خواجه در این بیت به تحقیر و تخریب اعتبار رقیب می پردازد:
·        اگر رقیب حتی به روشنی، صداقت و صفای شمع باشد، اگر رقیب به همان اندازه قابل اعتماد باشد که شمع است، باز هم راز درونت را با او در میان مگذار.
·        چون رقیب بی شرم نمی تواند راز نگهدار باشد.

2
·        خواجه رابطه خواننده و شنونده شعر خود را با رقیب بطور رادیکال و ریشه ای تخریب می کند.
·        خواجه ایمان و اعتماد خواننده و شنونده شعرش را به رقیب مطلقا سلب می کند:
·        بنظر خواجه، رقیب حتی اگر مظهر مطلق صداقت و صفا باشد، باز هم قابل اعتماد نیست.
·        چون بی شرم است و افشاگر.

·        فرق هم نمی کند که منظور خواجه از رقیب چیست؟

·        برای درک ماهیت رقیب بهتر است که به تمامی این غزل خواجه نظری بیندازیم:

جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد، حقا که آن ندارد

با هیچ کس نشانی، ز آن دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم، یا او نشان ندارد

هر شبنمی در این ره، صد بحر آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد

سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساروان فروکش، کاین ره کران ندارد

چنگ خمیده قامت می‌ خواندت به عشرت
بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد

ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او، کس این گمان ندارد

احوال گنج قارون، کایام داد بر باد
در گوش دل فروخوان تا زر، نهان ندارد

گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
کان شوخ سربریده، بند زبان ندارد

کس در جهان ندارد یک بنده، همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی، کس در جهان ندارد

·        تجزیه و تحلیل این غزل به قول خود خواجه ضرر و زیان ندارد.
·        برای اینکه راه مطمئن دیگری برای آشنائی هر چه عمیق تر با جهان بینی خواجه وجود ندارد.
·        اگر هم راه سنتی از قبیل نشخوار مکانیکی نظر این و آن در این زمینه وجود داشته باشد، ارزش تعیین کننده ندارد.

·        حریف بی خبر از خدا و خرمائی که مارکسیسم ـ لنینیسم را با ادیان زمینی و  آسمانی عوضی گرفته بود، بر این پندار باطل بود که حدیثی از انگلسی در نامه به مارکسی دلیلی متین تر و محکم تر از دلایل منتج از تحلیل مفهومی وسواس مند اشعار خواجه است.

·        ولی از این خبرها نیست.
·        روندگان راه توده ها نه مریدان چشم هوش بسته و کور این و آن، نه نشخوار کنندگان مکانیکی روایات و آیات و احادیث این و آن، بلکه خود اندیشان خود مختار طراز نوین اند. 

·        بهتر هم همین است:
·        قید پیروی از سنت مرید و مراد زدن و خوداندیشی و خودمختاری در رابطه با خود و همنوعان خود، پیشه کردن.

1
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد، حقا که آن ندارد

·        معنی تحت اللفظی:
·        جان آدمی ـ اگر جمال جانان نباشد ـ میلی به جهان ندارند.
·        پیش شرط داشتن میل به جهان، در دسترس داشتن جمال جانان است.

2
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد، حقا که آن ندارد

·        خواجه در این بیت، بی اعتنا به اینکه خود می داند و یا نمی داند، دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک جان و جهان بسط و تعمیم می دهد و بعد آن را در سنت خردستیزان عینیت زدائی می کند:
·        بدین طریق و ترفند، جهان از زیبائی و جذبه عینی و درخود (فی نفسه) تهی می شود و زیبائی جهان به حضور جانان و رؤیت جمال جانان مشروط و وابسته می گردد:
·        اگرجانان خواجه حضور داشته باشد، جان خواجه میلی به جهان خواهد داشت، یعنی جهان زیبا خواهد شد.
·        در غیاب جانان، جان خواجه کمترین میل و رغبتی به جهان نخواهد داشت.
·        اگر حریف بی خبر از خدا و خرما بداند که در مقوله «جانان» خواجه، خوانین بنده دار و فئودالی از قماش تیمور لنگ (سلیمان جهان و شفیع روز جزا)  چپانده می شوند، طرفداری اش از خواجه فزونتر خواهد گشت.

3
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد، حقا که آن ندارد

·        ضمنا اگر کسی قصد آشنائی با سوبژکتیویسم را دارد، این بیت خواجه مثال روشنی برای آشنائی با آن است:
·        چون خواجه در این بیت دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک جمال جانان و جهان بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن سوبژکت (جمال جانان) جا می زند.
·        بزعم خواجه بدون سوبژکت، یعنی بدون قطبی از دیالک تیک یاد شده، یعنی بدون جمال جانان، اوبژکت یعنی قطب دیالک تیکی دیگر، یعنی جهان کشک است و ارزش میل و علاقه و اعتنا ندارد.
·        یکی از جلوه های اصلی و تعیین کننده ی هم فئودالیسم و هم سوبژکتیویسم همین است.
·        انکار عینیت و درخودیت جهان.
·        مطلق کردن چیزها و پدیده های سوبژکتیف از قبیل جمال جانان و انکار خردستیزانه زیبائی درخود جامعه و جهان و مافیها.

4

·        پیش شرط درک زیبائی، خلق زیبائی است:
·        به همین دلیل است که خدای کذائی پس از خلق حوا و آدم، در آئینه موالید (محصول کار) زیبای خود، لیاقت زیبائی آفرین خود را باز می شناسد و شعار حزب اللهی «فتبارک الله احستن الخالقین» سر می دهد.

·        کار، سرچشمه ی لا زوال و لا یزال زیبائی است و فئودالیسم با کار بیگانه است و لذا زیبائی را فقط بشرط حضور جانان کشف می کند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر