۱۳۹۳ مرداد ۴, شنبه

سیری در گلستان سعدی (146)


 سعدی شیرازی 
 ( ۵۶۸ - ۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت چهاردهم
(گلستان با ب اول، ص  34 ـ 38) 
تحلیلی از شین میم شین

یکی از رفیقان، شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد، که کفاف، اندک دارم و عیال، بسیار و طاقت بار فاقه (فقر)  نمی آرم.
بارها در دلم آمد که به اقلیمی دگر، نقل کنم،
تا در هر آن صورت که زندگانی شود، کسی را بر نیک و بد من اطلاع نباشد.

بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست
بس جان به لب آمد که بر او کس نگریست

·        معنی تحت اللفظی:
·        بارها به سرم زد که به جای دیگر نقل مکان کنم، تا از وضع زندگی ام کسی با خبر نباشد.
·        چه بسا کسی گرسنه خوابید و کسی ندانست که که گرسنه کیست.
·        چه بسا جان به لب کسی آمد و کسی در سوگ او اشکی نریخت.

1
بارها در دلم آمد که به اقلیمی دگر، نقل کنم،
تا در هر آن صورت که زندگانی شود، کسی را بر نیک و بد من اطلاع نباشد.

·        در همین جمله رفیق سعدی، جامعه و همبودی تبیین می یابد که به همه چیز شبیه است، مگر به جامعه و همبود.
·        یکی از اعضای جامعه و همبود دچار فقر و فاقه است.
·        ولی تنها فکری که به ذهنش می رسد، نقل مکان به شهری و یا روستائی دیگر است که کسی از بیوگرافی او با خبر نباشد.

·        این اما به چه معنی است؟

2
·        این اولا بدان معنی است که در جامعه فئودالی برای حل حتی معضلات شخصی و خانوادگی راه حل جغرافیائی جست و جو می شود، راه حلی که در واقع، راه حل نیست.

3
·        این ثانیا بدان معنی است که همبود و جامعه از پایه و اساس تق و لق است و در واقع جامعه و همبود نیست.
·        چون هر همبودی (اجتماعی) مجموعه سلول های سلسله مراتبی خاص خویش است:
·        مثلا هر همبود روستائی از مجموعه محلات و هر محله از مجموعه خانواده ها و هر خانواده ـ به مثابه سلول اجتماعی اولیه ـ از مجموعه اعضا تشکیل می یابد.
·        هر سلول اجتماعی مکلف و موظف به تربیت درخور اعضای خویش است تا هم کسی در فقر و فاقه بسر نبرد و هم همبود توسعه یابد و بلحاظ مادی و معنوی، فکری و فرهنگی رشد کند و شکوفا شود.   

3
بارها در دلم آمد که به اقلیمی دگر، نقل کنم،
تا در هر آن صورت که زندگانی شود، کسی را بر نیک و بد من اطلاع نباشد.

·        رفیق سعدی تنها فکری که به مغزش می رسد، فرار از همبود و جامعه است.
·        آنهم نه برای نجات از فقر و فاقه، بلکه برای اختفای زیست مبتنی بر فقر و فاقه.
·        این شیوه تفکر اما از چه فاجعه ای پرده برمی دارد؟

4

·        این بدان معنی است که اعضای این همبود و یا جامعه در تظاهر مدام بسر می برند.

·        شکسپیر خواهد گفت:
·        چنین همبود نکبت باری، نه همبود، بلکه صحنه سراسری تئاتر است و همه افراد آن نه اعضای همبود، بلکه هنرپیشه اند.

·        هنرپیشه هائی از طرازی دیگر.
·        هنرپیشه هائی که عمله شیطان اند.
·        برای هیچ و پوچ نقش بازی می کنند.

5
·        رد این صورت است و به همین دلیل است که برای غلبه بر معضلات اجتماعی راه حلی ریشه ای جست و جو نمی شود:
·        یعنی درد درمان نمی شود.
·        بلکه درست برعکس، تحمل می شود.
·        آنچه در ایدئولوژی حافظ به عنوان مثال، به مثابه دیالک تیک ریاضت و رضایت، دیالک تیک تسلیم و رضا انعکاس می یابد، به احتمال قوی انعکاس همین وضع واقعی و عینی جامعه او ست.
·        مردم ما واقعا به جای جست و جوی درمان ریشه ای برای درد، به درد خو می کنند.

6
·        جامعه و همبود نکبت بار ایرانی قرن ها پس از مرگ سعدی، کمترین تغییری از این بابت نیافته است.

·        روند و روال رفتار ایرانی ها در فیس آباد خود دلیل تداوم همین وضع نکبت بار دیرین است.
·        بی قطره ای عرق شرم از خویشتن خویش حتی، به عنوان مثال، به هر جفنگی لایک الکی می زنند و درود ریائی و مصلحتی و کشکی می فرستند و مرتب واژه های توخالی رفیق و دوست و عزیز و بانو و بزرگوار و استاد و هر چه دل شان خواست، تحویل طرف می دهند.
·        این معنائی جز تظاهر بی دلیل و بی محتوا و بی ثمر ندارد.

·        به محض اینکه کسی از قربان صدقه رفتن الکی پرهیز کند، تظاهر رنگ می بازد و چهره حقیقی کریه حضرات آشکار می گردد.
·        انگار نه انگار که تا همین چند لحظه قبل استاد و عزیزو فلان و بهمان شان بوده ای.

7
بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست
بس جان به لب آمد که بر او کس نگریست

·        در این بیت سعدی تظاهر روزمره و احمقانه از صراحت گذرانده می شود:
·        حریف ترجیح می دهد که از جامعه و همبود نقل مکان کند تا در دیاری بیگانه گرسنه بخوابد و کسی نداند که گرسنه کیست و یا حتی بدتر، بمیرد و کسی بر او نگرید.

·        ولی همین کس و رفیق تحصیلکرده و حکیمش دنبال راه حلی ریشه ای، فراگیر، کلی و اساسی نمی گردند.

·        فرق بنیادی همبود ها و اجتماعات مترقی و  عقب مانده شاید همین باشد.

·        احتمالا همبودهای مترقی از دیرباز همبود به معنی حقیقی کلمه بوده اند.
·        شاید به همین دلیل هم نه با تظاهر روانفرسای مداوم، بلکه با صداقت و صراحت زندگی می کنند و نقش بازی را به هنرپیشه های حرفه ای تئاتر می گذارند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر