دو نامه به همسرم
نامه اول
تحلیلی از
یاسین
حکم سیزدهم
وای، وقتی که زمان از حرکت می ماند
من امیدم می میرد
و جدایی ابدی می گردد.
·
زمانی که عفریته ای شوم تلقی شده، اکنون ملجأ امید شاعر است.
·
امید شاعر به گذشت زمان، به حرکت زمان وابسته است.
·
اگر زمان از حرکت باز ماند، جدائی جاودانه خواهد شد و امید
وصل خواهد مرد.
·
شاعر دیالک تیک دیگری را در مورد زمان عرضه
می کند :
·
زمان دیالک تیک یأس و امید است.
·
دیالک تیکی که شاعر به خدمت می گیرد، از شرایط روانی او پرده برمی
دارد.
·
سیاوش در نقد اشعار نیما از مفهوم «دیالک تیک
دردناک» نیما سخن گفته است.
حکم چهاردهم
آه امروز
ماه در باغ فضا
چارمین مرتبه را
دور دیوار زمین گشت و تو را آه
کشید
و من از خشم رگ (؟)
بهترین ثانیهها را خوردم
و در آیینه به آیین کهن
بهترین خاطرهها را مُردم.
·
شاعر در این تز، آسمان را به باغی تشبیه می کند، باغی با دیوارهای قطور گذر
ناپذیر.
·
ماه هم زندانی است.
·
ماه هم پشت دیوار نفسش می گیرد و آه و ناله
سر می دهد (پرسونیفیکاسیون ماه).
·
شاعر از فرط درد همه جا را زندان می بیند و
همه چیز و همه کس را زندانی!
·
او ـ مثل هر کس دیگر ـ قیاس به نفس می کند.
·
اما راز این قیاس به نفس چیست؟
·
من فکر می کنم، این جور قیاس به نفس ها یکی دیگر از ترفندهای غریزه بقاء است.
·
وقتی کسی در بوته درد مذاب می شود، غریزه قدر قدرت بقاء همه نیروهای
ممکنه را ـ بی کم و کاست ـ بسیج می کند، تا انسان دردمند نومید و کلافه را حفظ
کند.
·
نگاه کن!
·
این فقط تو نیستی که درد می بری!
·
صاحبخانه هم درد ممنوعی دارد، حتی ماه هم مثل همسر تو محبوس
است، ستم جهانشمول و تمامارضی است و تو تنها نیستی!
·
همه مثل تو اند!
·
سعدی به حقه های غریزه بقاء وقوف عظیمی دارد
:
گلستان
(گلستان با ب اول، ص 58 ـ 59.)
تشنه سوخته
در چشمه روشن، چو رسید
تو مپندار که
از پیل دمان اندیشد
·
تشنه سوخته اگر آب نخورد، خواهد مرد.
·
غریزه بقاء اکنون حتی غریزه ترس را دهنبند می
زند و همراه با عقل از میدان بدر می راند، تا تشنه سوخته ـ علیرغم حضور پیل دمان در سر چشمه ـ خود را به آب
رساند و بنوشد.
*****
·
شاعر در مفهوم « و من از خشم رگ (؟) بهترین ثانیهها را خوردم و در
آیینه به آیین کهن بهترین خاطرهها را مُردم»، احتمالا به فرمان غریزه بقاء،
بهترین خاطره ها را بارها و بارها به خاطر خود خطور می دهد.
·
ما با مفهوم «آئینه»، برای ابدیت بخشیدن به چیزی هم در
اشعار شاملو و هم در اشعار فروغ برخورد می کنیم.
·
فروغ در آئینه می گرید و شاملو آئینه در
برابر آئینه می نهد، تا از دوست انتزاعی ابدیتی بسازد.
حکم پانزدهم
گل من
از تو با خاطرههایم گفتم
در پریخانه ی هر خاطره چشمان تو
را نوشیدم
شب، که شب هم خوابید
با امیدی که به چشمان تو میپیوندم
صبح را نالیدم.
·
من کمتر شعری دیده ام که سرشار از اینهمه تصویر زیبا باشد.
·
این دومین شعر است که من از آقای سعید سلطانی
طارمی می خوانم، ولی فکر نمی کنم که او شعری پر
محتواتر و غنی تر از این در عمر پر برکتش سروده باشد.
·
خواهم دید.
·
مفهوم «شب که شب هم خوابید»، تصویری بسیار زیبا ست.
·
شب را شاعر به دو معنی به کار می برد.
·
شب به معنی شب که به دنبال روز می آید و شب
مادیت یافته انسانی شده که خسته می شود و خوابش می برد.
·
شب، شب می خوابد، ولی شاعر ـ برخلاف شب ـ شبزنده دار است، بیدار می ماند و صبح را
به امید دیدار دوست انتظار می کشد.
حکم شانزدهم
صبح بالای بلندی دارد
و در اندیشهی افلیج نمیگیرد جای.
صبح بالای بلندی دارد
و تو با صبح رها خواهی شد
و من ابروی تو را
طاق محراب خدا خواهم کرد.
·
شب و صبح در اشعار نیما و پیروان او جای خاصی
به خود اختصاص داده اند.
·
سیمین دانشور نیز کتاب معروفش را با پرسش زیر
خاتمه می دهد :
·
«در راه که می آمدی، سحر را ندیدی؟»
·
شاعر در این شعر، صبح را با آزادی دوست پیوند
می دهد.
·
زندانی ها را معمولا صبح آزاد می کنند و نه
شب.
·
صبح به این دلیل، امیدانگیز تر از شب است.
·
تشبیه ابروی دوست به محراب از سعدی و حافظ به
یادگار مانده است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر