سرچشمه:
صفحه فیسبوک
فرناز
جعفرزادگان
منبع:
صفحه فیسبوک فرزین
·
بی کمترین
شک و تردید، حق با گوسفندها ست.
·
چرا و به
چه دلیل؟
الف
·
چون
چوپان در واقع و در عمل، دوستدار صمیمی و جانفشان گوسفندها و بره ها ست و به ازای
پشیزی، برای تغذیه بهتر و بهزیستی گوسفندها و بره ها از آسایش خویش صرفنظر می کند
و به تحمل رنج و مشقت طاقت سوز جسمی و روحی تن در می دهد.
ب
·
چون
چوپان در هیرارشی (سلسله مراتب) جامعه نه کمترین دشمنی
با گوسفند دارد و نه کمترین دوستی با قصاب.
·
حتی قصاب،
خصومتی با گوسفند ندارد.
· چون خود
قصاب نیز در هیرارشی جامعه، گوسفند واره ای بیش نیست که کنده و کارد و ساطور و چارمیخ
به دست دارد تا شکم خود و خانواده خود را بلکه سیر کند.
1
·
حریف
عزیزی، دیروز بحق یادآور شده بود:
حریف
« تو با استعاره و تشبیه در شعر مخالف که نیستی.
هستی؟
بدون آن ها نمی توان شعر گفت.»
·
به قول
معروف، «در مثل مناقشه نیست»:
· نه منظور
از «گوسفند»، گوسفند است و نه منظور از «چوپان»، چوپان و نه منظور از «قصاب»،
قصاب.
·
حق هم با
حریف است و هم با افکار عمومی جاری در شاهرگ لایتناهی زمان.
·
اما
بالاخره چه باید کرد، وقتی که پدیده ها و روندهای طبیعی به هر نیت خیر و شری، سوسیالیزه (اجتماعی
واره) و یا حتی هومانیزه (انسان واره) می شوند؟
·
چرا و به
چه دلیل بنی بشر از طبیعت اول به طبیعت دوم (جامعه و انسان) گریز می زند و برعکس؟
2
مثال تجربی
مثال تجربی
·
حریفی روزی
در دانشگاه فرنگ در گفت و گو با همکلاسی اش گفته بود که مردان خرپول پنجاه ـ شصت
ساله، دختران 18 ـ 19 ساله را به «همسری» برمی گزینند و چنین پدیده ای در دهه های
اغازین قرن بیست و یکم شرم انگیز است.
·
حریف آواره
دیار فرنگ بود و از فقر فرهنگی فرنگیان ـ از خرد و کلان ـ بی خبر بود.
3
·
فرنگی
فرهنگفقیر، در آن واحد پاشنه پایش را کشیده بود و از جامعه و جهان به اصطلاح متمدن،
وارد طبیعت رها در توحش، شده بود و شرزه شیر پیری را نشانش داده بود که با شیربچگان
نوباوه جفتگیری می کرد.
·
ناتورالیزاسیون
ممنوع و نامجاز پدیده های اجتماعی به همین می گویند.
·
چنین
کاری اصولا مجاز نیست، چون جامعه ربط تعیین کننده ای به طبیعت ندارد!
·
چون بنی
بشر دهها هزار سال پیش ببرکت کار و در روند کار به خرد رهائی بخش دست یافته، از
طبیعت رها در توحش، فاصله گرفته و اجتماعی گشته است.
4
·
پس از
لحظه ای حریف آواره در دیار فرنگ، دختر دانشجوئی را نشان داده بود که فکر می کرد،
دوستش دارد.
·
فرنگی برآشفته
بود و به پرخاش گفته بود:
·
«شرم نمی کنی؟
·
این از
تو حداقل 5 سال کوچکتر است!»
·
حریف
پرسیده بود:
·
مگر شرزه
شیر پیر حق نداشت از خیل نوباوگان همنوع خویش، جفت برگزیند؟
·
حریف نمی
دانست که «آدم، آدم است!» و به قول آموزگار اکتبر، حتی قوانین غیر قابل انکار ریاضی
را می تواند انکار کند، اگر منافعش ایجاب کند!
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر