۱۳۹۳ خرداد ۳۱, شنبه

جهان و جهان بینی هوشنگ ابتهاج (51)

امیر هوشنگ ابتهاج (سایه)
(اسفند 1306)
تحلیل واره ای از
شین میم شین

  

اگه زیبایی نبود دنیا مفت نمی‌ارزید.

همه ا‌ش رنج و عذاب و بدی و شر و شور و غارت و بیماری و مرگ بود.



·        طرز تفکر متافیزیکی و دوئالیستی سایه از همین جمله او آشکار می گردد.

·        سایه چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی را در انفراد آنها می بیند و نه در داربست دیالک تیکی شان.



1
 اگه زیبایی نبود دنیا مفت نمی‌ارزید.



·        سعدی بلحاظ بینشی از سایه و از خیلی از شعرا و نویسندگان پر آوازه کشور عه هورا بمراتب پیشرفته تر است.

·        اگرچه او بیش از 700 سال، قبل از سایه زیسته است.

·        وقتی از شباهت غریب سعدی به مارکس و انگلس سخن می رود، به همین دلیل است.

·        جای سعدی واقعا خالی است و تصور این حقیقت امر روان آدمی را به آتش می کشد.

·        سایه فکر می کند که زیبائی می تواند بدون زشتی و یا زشتی بدون زیبائی وجود داشته باشد.

·        اگر سایه به تجارب زندگی خویش حتی نظر می کرد، متوجه این حقیقت امر دیالک تیکی می گشت که سعدی هفت قرن قبل تئوریزه کرده است:



گل و خار و گنج و مار و غم و شادی به هم اند.



·        این تصور سعدی معنائی جز دیالک تیکیت هستی ندارد:

·        دیالک تیک گل و خار

·        دیالک تیک گنج و مار

·        دیالک تیک غم و شادی

·        و ضمنا دیالک تیک زشت و زیبا


·        حتی طاووس در نهایت زیبائی به قول عوام الناس پاهای زشت دارد.



2
 همه ا‌ش رنج و عذاب و بدی و شر و شور و غارت و بیماری و مرگ بود.



·        سایه در مقابل همه اقطاب دیالک تیکی، زیبائی انتزاعی و سوبژکتیف خود را قرار می دهد و فکر می کند که به کشف مهمی نایل آمده است.

·        سایه فراموش می کند که رنج خود دیالک تیک لذت و ریاضت است.

·        تئوری مارکس و انگلس و لنین پیشکش.


·        اگر سایه کتابچه ده و یا دوازده صفحه ای به آذین تحت عنوان «کاوه آهنگر» را بدقت خوانده بود، به همین دیالک تیک پی برده بود:

·        به آذین روند کار کاوه را بطرز استه تیکی ـ هنرمندانه ی ستایش انگیزی به مثابه دیالک تیک ریاضت و لذت تصور و تصویر می کند:

·        او کار عرقریز کاوه را قابل مقایسه با روند عشق بازی در بستر با همسر تصور و تصویر می کند.


·        رنج بی گنج وجود ندارد که سایه به نادرستی تصور می کند.

·        ریاضت بی لذت وجود ندارد.



3

زندگی همه ا‌ش رنج و عذاب و بدی و شر و شور و غارت و بیماری و مرگ بود.



·        بدی محض و مطلق هم وجود ندارد:

·        بدی در دیالک تیک نیکی و بدی وجود دارد.

·        شر در دیالک تیک خیر و شر.

·        بیماری در دیالک تیک تندرستی و بیماری

·        مرگ در دیالک تیک زندگی و مرگ


·        ضد دیالک تیکی همه چیزهای نامطلوب را سایه زیبائی انتزاعی قلمداد می کند.



4

تصور مرگ می ‌دونید چقدر زندگی رو تلخ می‌کنه؟



·        اگر کسی به تفکر دوئالیستی خو کرده باشد، طبیعی است که هر قطب دیالک تیکی را تلخ تلقی کند.

·        هدایت و شاملو و نیهلیست ها و فاشیست ها برعکس سایه ستایشگر مرگ اند و زندگی را نفرت انگیز استنباط می کنند.

·        روی دیگر مدال دوئالیسم همیشه از همین قرار است:



متاغ کفر و دین بی مشتری نیست 
گروهی آن، گروهی این پسندند.



·        بی آنکه ملتفت باشند که میان کفر و دین رابطه دیالک تیکی برقرار است.

·        مرگ همانقدر تلخ و یا شیرین است که زندگی.



5
 حافظ می ‌گه خودتو با زیبایی مشغول کن.
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
خوشدلی که می‌ گه همینه.
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست.
رخ تو یعنی خلاصه‌ ی زیبایی.
این فلسفه ‌ی حافظه



·        زیبائی در قاموس حافظ را باید بطرزی فاکتمند کشف کرد.

·        یعنی با تحلیل دیالک تیکی اشعار او.


·        زیبائی مورد نظر حافظ، به احتمال قوی، زیبائی فرمال و صوری است.

·        تمام فکر و ذکر حافظ روی و موی و چشم و ابروی و قد و قامت و عشوه و ناز و کرشمه و ادا و اطوار شاهد و ساقی است.

·        همه این عناصر چیزهای فرمال و صوری اند.



·        کسروی احتمالا همین جنبه های بینشی مبتذل حافظ را بحق به نقد کشیده است.

·        صورت پرستی که هنر نیست.


·        امروزه بورژوازی واپسین (بورژوازی امپریالیستی) همین جنبه های به اصطلاح زیبا را در مقیاس تمام ارضی تبلیغ می کند و به عنوان معیار معیارها (فریدون تنکابنی) جا می زند.

·        پلی بوی یکی از هزاران دکه پول آور همین زیبائی مورد نظر حافظ است.



6
حافظ می ‌گه خودتو با زیبایی مشغول کن.
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
خوشدلی که می‌گه همینه.
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست.
رخ تو یعنی خلاصه‌ ی زیبایی.
این فلسفه‌ی حافظه



·        زیبائی فرمال محض نه زیبا، بلکه چه بسا تهوع آور است.


·        اگر کسی ذره ای خرد در کله داشته باشد، با زیبایان کذائی پلی بوی و دیگر کنسرن های سکس، حتی لحظه ای نمی تواند سر یک میز بنشیند و گپ بزند، چه رسد به سر کردن عمر خویش با یکی از آنها.


·        سایه می تواند مصاحبه هائی را که با زیبارویان پلی بوی و غیره به عمل آمده در تلویزیون و یا انترنت بشنود و ببیند که قضیه از چه قرار است.


·        زیبائی مورد نظر حافظ همین زیبائی مورد نظر طبقات اجتماعی واپسین است.

·        رخ و پر و پاچه زیبای کسی، چه نر و چه ماده، اگر به قول سعدی با سیرت زیبائی همراه نباشد به درد همزیستی نمی خورد.


·        حافظ نماینده ایدئولوژیکی طبقات اجتماعی واپسین است.

·        به همین دلیل از زیبائی حقیقی زندگی غافل است.



7
 مرا به کار جهان هرگز التفات نبود 
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست



·        در این بیت، جهان بنظر حافظ چیزی بی ارج و ارزش است.


·        جهان اما چیست؟


·        جامعه و جهان محصول کار مادی و فکری عرقریز توده ها ست.

·        این انرژی جسمی و روحی و فکری توده ها ست که از برهوتی باغی، گلستانی، مدرسه ای، بیمارستانی، چشمه ای، استخری، خانه ای پدید آورده است.


·        جامعه و جهان طبیعت دوم است.

·        طبیعتی است که روح توده های مولد و زحمتکش در آن نفوذ کرده است و آن را بر طبق نیازهای  مادی و روحی انسانی تحول بخشیده است.


·        بی التفاتی حافظ و همه نمایندگان همه طبقات اجتماعی ارتجاعی واپسین به جامعه و جهان دلیل تعلقات طبقاتی آنها ست.

·        طبقات اجتماعی واپسین از سر تا پا انگل و پارازیت و علاف اند و از قبل کار توده های مولد و زحمتکش ارتزاق می کنند.

·        شیوه تفکر آنها و معیارهای ارزشی آنها نتیجه شیوه زیست آنها ست.



8
اثری از بهمن محصص 
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست



·        تنها چیز ارزشمندی که برای اعضای طبقات اجتماعی واپسین می ماند، سکس است.

·        سکس برای اعضای این طبقات اجتماعی حاجت الحاجات است.

·        سکس به زیست انگلی و بی محتوای آنها معنای لحظه ای و واهی می بخشد.

·        سکس به زندگی توخالی آنها محتوای واهی می بخشد.


·        به همین دلیل بسان خروس از این اوبژکت سکس به اوبژکت دیگر سکس می پرند.

·        به تعویض زنان و خواهران و دختران و مادران خویش حتی مبادرت می ورزند تا بلکه اجنه درون را آرام سازند.


·        سکس ولی نمی تواند به زندگی توخالی محتوا ببخشد.



·        از این رو، همه از دم به ضریح امامزاده ی یأس و پوچی و نیهلیسم و انتحار و مرگ و کشتار دخیل می بندند.
·        یکی از دلایل همرزمی اراذل و اوباش فاشیستی از متروپول ها با اراذل و اوباش فوندامنتالیستی و امپریایلستی همین خلأ معنوی زیست آنها ست.
 

·        به قول البر کامو با خودکشی، بر ضد پوچی زیست دست به طغیان می زنند و حسابی شق القمر می کنند.


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر