۱۴۰۲ آذر ۱۰, جمعه

خود آموز خود اندیشی (۸۱۱)

   Bild

شین میم شین

باب دوم

در احسان

حکایت نوزدهم

بخش چهارم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۷۳)

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!

 

۱

کسی را که نزدیک ظنت بد او ست

چه دانی که صاحب ولایت خود او ست.

 

معنی تحت اللفظی:

کسی به نظرت آدم بدی می آید، شاید ولی عصر باشد.

 

سعدی

در این بیت شعر،

 پس از مفاهیم «فقیر» و «حقیر»، مفهوم «بد» را وارد عرصه می کند و خواننده به طور اوتوماتیک، چه بداند و چه نداند، چه بخواهد و چه نخواهد، فقیر و حقیر را با بد یکسان می شمارد.

سعدی

 اکنون احتمال این را می دهد، که بد مظنون شاید اهل ولایت باشد.

او بدین طریق از غیر قابل شناسائی بودن انسانها دفاع می کند و خرد و معرفت بشری را در این زمینه هیچ می شمارد.

 

این یکی از گشتاورهای اصلی در جهان بینی حافظ است.

سعدی

 اکنون فرق چندانی با حافظ سرتاپا خردستیز (ایراسیونالیست) و ندانمگرا ندارد:

 

حافظ

با هیچکس نشانی ز آن دلستان ندیدم

یا من خبر ندارم، یا او نشان ندارد.

معنی تحت اللفظی:

هیچگسی حاوی نشانی از آن دلبر ندارد.

قضیه

از دو حالت زیر خالی تیست:

یا من توان شناخت او را ندارم

و

یا او اصلا نشان ندارد.

 

نشان

یکی از مفاهیم مهم نیما ست.

 

حافظ

در این بیت غزل،

 مثل سعدی و به احتمال قوی، تحت تأثیر او،

در انبوهه مردم به دنبال «مردی» (دلستانی) موهوم می گردد و در هیچکس نشانی از او نمی بیند.

 

چرا؟

برای اینکه حافظ به تأثیر متقابل چیزها در یکدیگر باور ندارد.

او که خود آیینه دار کارکشته و حرفه ای است،

 به تئوری انعکاس باور ندارد.

او نمی داند که چیزها، پدیده ها و سیستم ها آیینه یکدیگرند، در یکدیگر تأثیر می گذارند و از یکدیگر تأثیر می پذیرند. 

 

او به دیالک تیک نشانه و چیز باور ندارد.

او نمی خواهد بپذیرد که چیزی نمی تواند وجود داشته باشد و بی نشان باشد و نشانی نمی تواند وجود داشته باشد و حاکی از وجود چیزی نباشد.

 

این را هر جانوری می داند، ولی خواجه شیراز نمی خواهد بداند.

 

سگ،

 یعنی اذل موجودات به نظر سعدی،

این را می داند.

سگ مثل همه حیوانات دیگر، بخش اعظم نیرویش را صرف نشانه جوئی و نشانه گذاری می کند.

 

حافظ به دلستانی ایمان آورده، که نشانی ندارد و یا نشانی دارد و او از آن بی خبر مانده است.

جانور ـ حتی ـ در غیاب نشان به وجود دلستان نمی تواند باور داشته باشد.

از این رو ست که دلستانهای جانوران استراتژی های بیشماری برای نشانه گذاری توسعه داده اند.

 

قبیله ای از سوسکها طبل می کوبند و برای دلستان خود از محل خود خبرمی دهند.

 طبلی که صدایش را دلباختگان از فرسنگها می شنوند.

 

اما دلستان سعدی و حافظ

خود را در میان اراذل و اوباش قائم کرده است و حاضر به نشانه گذاری نیست.

حافظ،

حتی بدتر از سعدی،

 نمی داند که دلستان اصولا نشانی دارد و یا او از نشان دلستان خبر ندارد.

تناقض را باش.

اگر کسی نشانی از دلستان نمی شناسد و حتی بدتر از آن به بود و نبود نشان واقف نیست،

چگونه می تواند ادعا کند که در هیچکس نشانی از او نمی بیند.

 

وقتی اوبژکت (موضوع) شناخت به کلی نامعلوم باشد و هیچ خصوصیتی از آن در دست سوبژکت شناسنده نباشد، او چگونه می تواند در این و آن به دنبال نشانی از آن بگردد؟

این چیزی جز ندانمگرائی سرشته به خردستیزی نیست.

 

ادامه دارد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر