۱۴۰۱ فروردین ۱۴, یکشنبه

سیری در شعری از سیاوش کسرایی تحت عنوان «آرش کمانگیر» (۵۲)

 Siyavash Kasraei.jpg

 

تحلیلی

از

شین میم شین

 

آرش کمانگیر

(شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۳۷)

  

درنگ آورد و یک دم شد به لب خاموش

نفس در سینه ها ـ بی تاب ـ می زد جوش

«ز پیشم مرگ

ـ نقابی سهمگین بر چهره ـ

 می آید

به هر گام هراس افکن

مرا با دیده ی خونبار می پاید

به بال کرکسان گرد سرم پرواز می گیرد

به راهم می نشیند، راه می بندد

به رویم، سرد می خندد

به کوه و دره می ریزد طنین زهرخندش را

و بازش، باز می گیرد»

 

·    سیاوش در این بند شعر، از جهان بینی مارکسیستی ـ لنینیستی آرش پرده برمی دارد.

·    عظمت حماسه آرش کمانگیر در غنای تئوریکی خارق العاده آن است.

·    سیاوش در این اثر دوره جوانی خویش (در ۳۲ سالگی اش) از سوئی به مسائل نظری بسیار مهمی پاسخ می دهد که از سوی فلسفه بورژوائی واپسین تئوریزه و نمایندگی شده و مد روز گشته اند.

·    از سوی دیگر به مسائل نظر بسیار مهمی پیشاپیش پاسخ می دهد که دو دهه بعد، از سوی نمایندگان آوانتوریستی متعلق به طبقات اجتماعی واپسین مطرح خواهد شد و زمینه را برای فاجعه پیروزی ضد انقلاب فئودالی ـ فوندامنتالیستی هموار خواهد ساخت.  

 

 

۱

درنگ آورد و یک دم شد به لب خاموش

نفس در سینه ها ـ بی تاب ـ می زد جوش

 

·    سیاوش در این بند شعر، از پیوند دیالک تیکی آرش و توده پرده برمی دارد:

·    درنگ آرش برای تئوریزه کردن سمتگیری سیاسی خویش، نفس توده را در سینه های بی تاب به جوش می آورد.

·    هراس توده از آن است که قهرمان به هر دلیلی به زانو در آید و از انجام رسالت محوله شانه خالی کند.

 

·    سیاوش در همین جمله کوتاه از عظمت و اهمیت نقش شخصیت در تاریخ پرده برمی دارد:

·    درست است که در دیالک تیک شخصیت و تاریخ، (فرد و جامعه، قهرمان و توده، جزء و کل)، نقش تعیین کننده در تحلیل نهائی از آن  تاریخ (جامعه، توده، کل)  است، ولی اولا شخصیت هیچ کاره و هیچ واره نیست، ثانیا در لحظات تاریخی معینی اهمیت خارق العاده ای کسب می کند.

   

۲

ز پیشم مرگ

نقابی سهمگین بر چهره می آید

به هر گام هراس افکن

مرا با دیده ی خونبار می پاید

 

·    سیاوش از قول آرش، دیالک تیک بقا و فنا را مطرح می سازد و نسبت به اقطاب آن موضع می گیرد.

 

·    همین دیالک تیک را پس از انقلاب بورژوائی سفید، آخوندی به نام امیر پرویز پویان در جزوه رقت باری به نام «رد تئوری بقا» خردستیزانه به شکل دیالک تیک واره هیچ و همه چیز بسط و تعمیم خواهد داد و در سنت طبقات اجتماعی ارتجاعی واپسین به ستایش از مرگ خواهد پرداخت و به تحقیر زندگی خواهد رسید.

 

·    وقتی گفته می شود که سیاوش به مسائل تئوریکی ئی پیشاپیش پاسخ می دهد که دهها سال بعد طرح خواهند شد، منظور همین است.

·    سیاوش مرگ را در هیئت هیولای هراس انگیزی تصور و تصویر می کند که در جلوی چشمان آرش پرسه می زند و با دیدگان خونبار او را می پاید.

 

۳

به بال کرکسان گرد سرم پرواز می گیرد

به راهم می نشیند، راه می بندد

به رویم، سرد می خندد

به کوه و دره می ریزد طنین زهرخندش را

و بازش، باز می گیرد

 

·    هیولای مرگ با بال کرکس ها پرواز می کند، راه بر قهرمان خلق می بندد، به رویش سرد می خندد و زهرخندش را به کوه و دره می ریزد و همین کرد و کارش را به کرات تکرار می کند.

·    به قول به آذین، «زندگی حق خود را می خواهد.»

 

۴

دلم از مرگ بیزار است

که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است

 

·    سیاوش اکنون نسبت به دیالک تیک بقا و فنا درست بر عکس نمایندگان آوانتوریسم چپ و راست، به نفع بقا موضع می گیرد و تنفر خویش از مرگ را جار می زند.

 

·    طرفداری از زندگی و پیکار برای انسانی سازی شرایط زیست یکی از گشتاورهای اصلی در ایدئولوژی پرولتاریا ست.

 

·    ژاله اصفهانی ـ یکی دیگر از رهروان بزرگ راه توده  ها ـ همین ایده را به طرز ستایش انگیز دیگری نمایندگی می کند:

 

ژاله اصفهانی

 

درخت آمده از پشت در به دیدن من
که بشنود خبر لب به جان رسیدن من


ولی درخت نداند

که

 من چه جانسختم
هزار ساله درختم،
که

هر چه باد خزانی کند پریشانم
زنو شکوفه دهم، باز هم جوانه کنم
و هر جوانه ی نو را پر از ترانه کنم


·    تحقیر زندگی و تجلیل از مرگ یکی از ایدئال های طبقات اجتماعی واپسین از هر نوع است:

·    این گرایش ایدئولوژیکی در بینش فاشیسم و فوندامنتالیسم عریانتر از همه آشکار می گردد.

 

·    به همین دلیل است که  نیهلیسم را هم فاشیسم نمایندگی و عملی می کند و هم فوندامنتالیسم.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر