محمدرضا شفیعی کدکنی
درنگی
از
ربابه
۱
در کجای جهان، در قرن بیستم،
اگر
فرّخی یزدی
(غرض شخص او نیست، بلکه منظور شاعری آزاده و میهن دوست و شجاع از طراز اوست)
کشته میشد، کسی از گورجای او بیخبر میماند؟من ـ زور کدکنی از این موعظه، چیز به کلی دیگری است که بعدها خواهیم دید.
ولی
مگر مثلا در آلمان و یا اسپانیا و امریکا و ایتالیا
خلایق از گورجای هگل، لورکا، اسکار وایلد و گرامشی
خبر دارند؟
از دانشجوی آلمانی که دکترا می گرفت، پرسیده بودند:
مارکس
را می شناسی؟
گفته بود:
منظورت برادران مارکس است و یا مارکس روسی؟
تازه شعور آلمانی ها صد برابر شعور امریکایی ها ست.
۲
نمیدانم شما تاکنون به این نکته توجه کردهاید که هیچکس نمیداند جای به خاکسپاری فرخی یزدی کجا بوده است؟
این دیگر قبر فرخی سیستانی نیست که مربوط به یازده قرن پیش از این باشد و بگویند در حملهی تاتار از میان رفته است.
این دیگر قبر فرخی سیستانی نیست که مربوط به یازده قرن پیش از این باشد و بگویند در حملهی تاتار از میان رفته است.
فرخی یزدی در سال تولد من و همسالان من کشته شده است
و شاید قاتلان او،
که آن جنایت را در زندان قصر مرتکب شدند،
هنوز زنده باشند.
عمر طبیعی نسل قاتلان او چیزی حدود ۹۰ ـ ۹۵ سال است.اکنون
من ـ زور کدکنی از حافظه تاریخی، روشن می شود.
حافظ تاریخی
در قاموس استاد دانش کاه تهران،
نه
حافظه تاریخی،
بلکه حافظه ای است که شامل گورجای شعرای چند سال قبل باشد.
و گرنه چه فرقی بین گورجای فرخی یزدی و سیستانی و غیره باید باشد.
نکته دیگر در این مقاله کدکنی،
سیر وسفر او در خطه منفرد و یا خاص و بی اعتنایی به عالم عام است:
کدکنی
مهره می بیند
عضو می بیند
و
نه
طبقه.
به همین دلیل
از
قاتلان فرخی دم می زند
و
نه
از
طبقه حاکمه ای
که
قاتلان
مأمورین معذورش هستند.
و این کوته بینی و سطحی اندیشی
عیب بزرگی است
که
دور از ما باد.
۳
چرا هیچکس نمیداند که قبر فرخی یزدی کجاست؟
خواهید گفت:
«شاید در فلان گورستانی بوده است که اینک تبدیل به پارک شده است.»
در آن صورت این پرسش تلختر به میان خواهد آمد که چرا ما این چنین ناسپاس و فراموشکاریم
که محلی که فرخی یزدی در آن مدفون شده است
تبدیل به پارک شود و یک سنگ یادبود برای او در آن پارک نگذاریم؟
در قاموس کدکنی
ملت کذایی ایران
ملتی ناسپاس و فراموشکار است.
چون
گورجای فرخی را نمی داند و سنگ یادبودی برای او ننهاده است.
انگار
توده مردم در ایران
مثل اعضای طبقات حاکمه
علاف و انگلند
تا گورجای میلیون ها شاعر
را
پیدا کنند
و
زیرات کنند و به خاطر بسپارند و سر منقل پوز دهند
و
یا سنگ یادبودی برای آنها بگذارند.
تازه
با دانستن گورجای شعرا که شق القمر نمی شود.
نهادن سنگ یادبودی برای شعرا و ادبا و فقها و علما
که
هنر نیست.
هنر چیست؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر