۱۳۹۹ آبان ۲۵, یکشنبه

جادوگر کوچولو و فیل

 فیل سفید

قصص جادوگر کوچولو

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری
 

·    وقتی گل های بزرگ و زرد آفتابگردان می شکوفند، جادوگر کوچولو به قدم زدن در مزارع گل های آفتابگردان می پردازد و احساس شادی و خوشبختی می کند.

 

·    روزی از روزها که جادوگر کوچولو ترانه بر لب به گردش مشغول بود، به فیلی برخورد کرد.

 

·    «سلام!»، جادوگر کوچولو گفت.

·    «اهل کجائی؟»

 

·    «علیک السلام!»، فیل در جوابش گفت.

·    «من ـ راستش را بخواهی ـ اهل آفریقا هستم.

·    و حالا ـ احتمالا ـ راهم را گم کرده ام و از اینجا سر در آورده ام!»

 

·    چون جادوگر کوچولو و فیل از یکدیگر خوش شان می آید، پیمان دوستی با هم می بندند.

 

·    هر روز با هم در طول خیابان راه می روند و وقتی جادوگر کوچولو خسته می شود، سوار خرطوم فیل می شود.

 

·    اما افسوس، که فیل بسیار غول آسا ست و جادوگر کوچولو دچار مشکل می شود.

 

·    وقتی آندو به روستائی می رسند، که قصد اقامت در آن داشته اند، فیل تشنه می شود و استخر ده را تا قطره آخرمی نوشد.

 

·    از این رو، مردم عصبانی می شوند و به جادوگر کوچولو بد و بیراه می گویند و از ده بیرونش می کنند.

 

·    فیل به دنبال جادوگر کوچولو به راه می افتد.

 

·    فیل در روستای بعدی، گل های یاسمن را می خورد و در روستای دیگر کرت های سبزی را لگدکوب و خراب می کند و در جای دیگر، درخت گلابی را از ریشه می کند.

 

·    جادوگر کوچولو از نردبامی بالا می رود و چشم در چشم فیل می دوزد.

 

·    «این که رسم و راه زندگی نیست!»، جادوگر کوچولو به فیل می گوید.

·    «تو باید خودت را اصلاح کنی!»

 

·    «من فکر می کنم»، فیل می گوید.

·    «من فکر می کنم که من برای این سامان بیش از حد بزرگم!»

 

·    «شاید بهتر آن باشد»، جادوگر کوچولو می اندیشد و می گوید.

·    «که تو به آفریقا برگردی!»

 

·    «من اما راه برگشت را دیگر بلد نیستم»، فیل می گوید و با خرطومش، قطره اشکی را از چشم چپش پاک می کند.

 

·    جادوگر کوچولو ـ از این رو ـ تصمیم می گیرد که فیل را به نیروی جادو به آفریقا برگرداند.

 

·    «اول او را به نیروی جادو به هوا می برم»، جادوگر کوچولو با خود می گوید.

·    «بعد به ارتعاشی او را به آفریقای دور می فرستم.»

 

·    اما او به غول آسائی و سنگینی فیل نمی اندیشد.

 

·    «اجی مجی لا ترجی!»، می گوید و فیل ناگهان بر روی چناری قرار می گیرد.

 

·    جادوگر کوچولو اما هر تلاشی هم که به خرج می دهد، نمی تواند، فیل را بالاتر ببرد.

 

·    از این رو، فیل را دو باره ـ به زور جادو ـ پائین می آورد.

 

·    آنگاه تلاش تازه ای را آزمایش می کند.

 

·    «اجی مجی لا ترجی!»، جادوگر کوچولو می گوید.

 

·    و فیل مثل بادکنکی غول آسا در هوا به پرواز در می آید.

 

·    با ورد سوم ـ حتی ـ به ابر سپید کوچولویی تبدیل می شود.

 

·    جادوگر کوچولو ـ اما ـ متوجه می شود که این کارها نمی توانند کارساز باشند.

 

·    «تو باید با قطار بروی!»، جادوگر کوچولو به فیل می گوید و او را به ایستگاه راه آهن می برد.

 

·    «یک فیل به مقصد آفریقا!»، جادوگر کوچولو به بلیط فروش می گوید.

 

·    «ما فیل حمل و نقل نمی کنیم»، بلیط فروش می گوید.

 

·    «می دانم!»، جادوگر کوچولو می گوید.

·    «اما این فیل، فیل معمولی نیست.

·    این فیل، فیل غمزده ای است!»

 

·    بلیط فروش از روی عینکش به فیل می نگرد و اندوهمندی فیل را به چشم خود می بیند و فوری بلیطی به دست جادوگر کوچولو می دهد.

 

·    چون کمتر کسی حاضر می شود، که فیل غمزده ای را در ایستگاه راه آهن تنها و سرگردان به حال خود رها کند.

 

·    بدین طریق ـ دو باره ـ همه چیز رو به راه می شود.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر