۱۳۹۹ آبان ۲۴, شنبه

جادوگر کوچولو و کانگورو

چپ‌دستی یا راست‌دستی حیوانات مهم است؟/ کانگوروها چپ‌دستند یا راست‌دست؟
 

قصص جادوگر کوچولو

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری

 

·    در اواسط تابستان زرین، که هوا چندان گرم بود، که ماهی ها در آب ها عرق می کردند، جادوگر کوچولو به راه افتاد.

 

·    «آه، خسته شدم»، آهی کشید و گفت.

·    و چون دیگر توان حرکت نداشت، عصای جادویش را بیرون آورد و «اجی، مجی، لاترجی»، بر زبان راند.

·    «من دوچرخه لازم دارم.

·    دوچرخه ای که مرا با سرعت به پیش ببرد

 

·    در آن واحد، دوچرخه ای پیدا شد.

 

·    جادوگر کوچولو پرید روی زین دوچرخه و سرحال و شاد به پا زدن آغاز کرد.

 

·    طولی نکشید که به کوهی بلند رسید.

 

·    «از این کوه نمی توانم با دوچرخه بالا بروم»، جادوگر کوچولو با خود گفت.

 

·    عصای جادویش را بیرون آورد و اوراد جادو را ـ به آسانی آب خوردن ـ  بر زبان راند:

·    «اجی مجی لاترجی!

·    من به یک ماشین نیاز دارم که مرا به پیش ببرد

 

·    هنوز حرفش را به آخر نبرده بود که ماشینی ویراژ کشان جلوی پایش توقف کرد.

 

·    جادوگر کوچولو سوار شد و به راه افتاد.

 

·    اما پس از چندی بنزین ماشین تمام شد و  از رفتن باز ماند.

 

·    «بهتر بود، اگر خری می داشتم»، جادوگر کوچولو اندیشید.

·    «خر می تواند از کوه بالا برود و نیازی به بنزین ندارد

 

·    «اجی مجی لاترجی!» را، برای بار سوم بر زبان راند.

·    «من به یک خر چهارپای مهربان خاکستری رنگ نیاز دارم

 

·    نسیمی وزید و در مقابل جادوگر کوچولوکانگوروئی سبز شد.

 

·    «سلام!»،کانگورو مؤدبانه گفت.

 

·    «من اما خری سفارش دادم»، جادوگر کوچولو گفت.

 

·    «می دانم»،کانگورو با دهان پر از برگ جواب داد.

·    «خرها ـ امروز در خطه جادو ـ به گردش در ابرهای صورتی رنگ رفته اند و به جای خر من آمده ام

 

·    «هوم!»، جادوگر کوچولو گفت.

 

·    «اما چطور می توانم سوارت بشوم؟»

 

·    «کاری ندارد»،کانگورو گفت.

·    «تو در توبره من می نشینی

 

·    جادوگر کوچولو در توبرهکانگورو نشست و آن با جهش های بلند به پیش تاخت.

 

·    «آه، چه خوب!»، جادوگر کوچولو گفت.

·    «سفر در توبرهکانگورو خوش آیندترین سفرها در دنیا ست.»

 

·    کانگرو سرعت گرفت و با جهشی غول آسا از روی رود پرید.

 

*****

·    پنج روز و پنج شب جادوگر کوچولو در توبرهکانگورو به سفر ادامه داد.

 

·    «در آنسوی دریاها»،کانگورو گفت.

·    «خطهکانگوروها ست.

·    دلم برای خواهران و برادرانم تنگ شده است

·    و قطرات اشکش بر دریا ریخت.

 

·    اشک ریختن بر دریا مسئله ای نیست.

·    چون دریا ـ در هر حال ـ خیس است.

 

·    جادوگر کوچولو ـ اما ـ  تحمل ناراحتیکانگورو را نداشت.

 

·    «اجی مجی لاترجی!»، گفت و بلافاصله کشتی کوچولویی پدیدار شد.

 

·    جادوگر کوچولو کشتی کوچولو را روی آب دریا گذاشت و فوت کرد.

 

·    کشتی رفته رفته بزرگ و بزرگتر شد.

·    آن سان کهکانگورو توانست سوارش شود.

 

·    «سفر به خیر!»، جادوگر کوچولو گفت.

·    «پیش به سوی خطهکانگوروها!

·    سفر خوش، دوست خوب و زحمتکش من

 

·    عصای جادو را بلند کرد و مرغ دریائی سیمرنگی را جادو کرد، تاکانگورو را به ساحل دریا راهنمائی کند.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر