۱۳۹۹ مهر ۱۶, چهارشنبه

پیکاسو سیم هاش قاطی اند. (۱)

 

 Rita Törnqvist-Verschuur | Schrijversgalerij - Literatuurmuseum

 

ریتا تورن کویست ـ فرشور 

(متولد ۱۹۳۵)

آمستردام، هلند

برنده جایزه «بوم طلائی»

(۱۹۹۳)

 

برگردان

میم حجری

 

·    در کلاس درس سکوت حکمفرما ست.

 

·    جلوی هرکس، صفحه کاغذی خالی قرار دارد و در عرض یک ساعت باید تصویری روی آن رسم شود.

 

·    نه تصویری ساده و پیش پا افتاده، بلکه تصویری برای مسابقه نقاشی.

 

·    موضوع نقاشی عبارت است از «دو سال صلح!»

 

·    در ۵ ماه مه جایزه اعطا خواهد شد و تا ۵ ماه مه، دو هفته مانده است.

 

·    من دلم می خواهد که تصویر شادی بکشم.

 

·    چیزی که با رهایش در پیوند باشد.

 

·    پرچم ها، پلاکات ها، گل های نارنجی رنگ، آدم های هوراکش، که در خیابان ها می دوند و به تماشاچی ها دستمال تکان می دهند، نان سفید که از آسمان می بارد و تانک هائی که قایق می برند.

 

·    چه باید نقاشی کنم؟

 

·    صدای اصطکاک مداد همکلاسی هایم بر کاغذ از هر طرف به گوش می رسد.

 

·    صفحه کاغذ من ـ اما ـ همچنان خالی است.

 

·    بالاخره، دست به کار می شوم.

 

·    عکس خیابانی را می کشم که مثل دریائی از آدم موج می زند، آدم های لاغر در لباس های کهنه، سربازان تفنگ به دست.

 

·    عکس موفی (آلمانی فلان فلان شده ای) را بدان اضافه می کنم که بر دوچرخه سواری شلیک می کند.

 

·    عکس اسب لاغر اسکلتواره ای را می کشم که ارابه ای پر از چغندر می برد.

 

·    بر شیشه ای ستاره ای را نقاشی می کنم.

 

·    ویترین مغازه ها در نقاشی من خالی اند.

 

·    چنین تصویری را، بلافاصله پس از جنگ، برای پدرم نقاشی کرده بودم.

 

·    عکس خود او ـ اما ـ در آن تصویر نبود.

 

·    اکنون عکس او را در وسط نقاشی ام می کشم.

 

·    پدرم بار سنگینی از هیزم به دوش می برد و خمیده راه می رود و زیر بار سنگین، به نوک کفش هایش چشم دوخته است.

 

·    نوک کفش های پدرم بالا آمده اند.

 

·    برای اینکه انگشتان پای پدرم هوراکش اند.

 

·    انگشتان پای او قبل از جنگ هم هوراکش بوده اند و اکنون، پس از جنگ، همچنان و هنوز هوراکش اند.

 

·    انگشتان پاهای او سال های سال است که سر بلند کرده اند و فریاد می زنند که «صلح خواهد شد!»

 

*****

 

·    فقط کلاس های پنجم، ششم و هفتم و کلاس های تربیتی عالی در مسابقه نقاشی شرکت می کنند.

 

·    کمیسیونی از معلمه ها و معلمین زیر ریاست آقای ولترز تشکیل خواهد شد.

 

·    ولترز گفت که اسم این جمع هیئت داوری است.

 

·    بعد واژه «هیئت داوری» را بر تخته سیاه نوشت.

 

·    هیئت داوری، از نقاشی های هر کلاس، سه نقاشی را انتخاب خواهد کرد، یعنی در مجموع ۱۵ نقاشی را.

 

·    بعد از میان آنها بهترین نقاشی انتخاب خواهد شد.

 

·    در سالن ورزش، صحنه ای تشکیل خواهد یافت، همانطور که برای مراسم جشن کریسمس تشکیل می شود و ولترز جایزه را اعطا خواهد کرد.

 

·    فقط یک برنده وجود خواهد داشت.

 

·    بعد از اعطای جایزه، همه می توانند به سالن کار دستی بروند.

 

·    پانزده نقاشی بهتر به دیوارهای آنجا نصب خواهد شد و به همه ما در آنجا لیموناد خواهند داد.

 

·    نقاشی من تقریبا تمام شده است، اما هنوز نه کامل به معنی واقعی کلمه.

 

·    کشف انگشتان هوراکش پدرم در نقاشی من، کار ساده ای نیست و دقت مشقت بار می طلبد.

 

·    من برای حل این مشکل، دلم می خواهد که کفش او را رنگ روشن توجه ربائی بزنم و یا اینکه عکس تیری را بر روی آن رسم کنم.

 

·    این اما کار خوبی نیست.

 

·    برای اینکه این کار کل نقاشی را خراب خواهد کرد.

 

·    پس بهتر است که پشت سر پدرم، عکس دختری را بکشم که شاخه خشکیده ای در دست دارد، چکمه های غول آسای مردانه پوشیده است و نوک کفش هایش کج و معوج سر بلند کرده اند و به پدرم اشاره می کنند.

 

·    حالا همه می توانند انگشتان پای هوراکش پدرم را ببینند.

 

·    هورا!

 ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر