ویرایش و تحلیل
میم حجری
احمد شاملو
«این شعر، خطاب به پسرم که در آن هنگام هشت ساله بود،
در اعدام مبارزان
سازمان نظامی عموماً و مرتضی کیوان خصوصاً
نوشته شد.
مرتضی نزدیک ترین دوست
من بود.
انسانی والا با خلقیاتی کم نظیر و هوشمندیِ شگفتانگیز.
قتل
نابهنگامش هرگز برای من کهنه نشد
و
حتی
اکنون که این سطور را می نویسم
(دوم
مرداد ۱۳۵۷)
پس از ۳۵ سال
هنوز غمش چنان در دلم تازه است
که
انگار خبرش را
دمی پیش شنیده ام.»
۱
مرتضی
نزدیک ترین دوست
من بود.
دوست
به چه معنی است؟
ما
در رابطه با روابط میان ـ انسانی
با
۴ مفهوم
از
دیرباز
سروکار داشته ایم:
الف
آشنایی
این ساده ترین رابطه میان ـ انسانی است.
سلام و علیکی
گپی
رو بوسی الکی و سطحی و مکانیکی
همین و بس
ب
عشق
عشق
رابطه به معنی حقیقی کلمه نیست.
عشق
وابستگی
است.
عشق
دلبستگی یک طرفه
است.
پ
اگر عشق دو طرفه گردد،
به
دوستی
مبدل می شود.
دوستی
رابطه
است.
چون
دوطرفه
است.
دوستی
بر خلاف عشق
نه
خودپو
غریزی، طبیعی، احساسی، عاطفی، ژنه تیکی، اتیکی، استه تیکی و غیره
بلکه
آگاهانه
است.
مبتنی بر شناخت است.
سیاوش کسرایی
هم
می دانست:
سیاهه
سیاوش کسرایی
نان
به
یک نرخ
نمی ماند
در این بازار
آدمی
آدمی
نیز
به
یک ارج و بها
در
جوانی
پدرم
سنگک یک من یک شاهی بر خوانش بود
و
سنگک یک من یک شاهی بر خوانش بود
و
چه شب ها
که
به شوق
پاسداری می داد
بر
پاسداری می داد
بر
در
مجلس شورا
تا صبح
تا
تا
که
مشروطه نیفتد به کف استبداد
و
و
سرانجام
ز خونی که روان شد بر خاک
ساقه خشک
ساقه خشک
بر (میوه) رنگین داد
پدرم یک تن از جوخه آزادی بود
آفرین بود بسی بر پدرم
آفرین بود بسی بر پدرم
پس یک چند از آن دوره پر شور و خروش
مزد پیروزی ها
مزد پیروزی ها
را
پدرم
پهن می کرد به حوض خانه بساطی رنگین
گوش می داد
پهن می کرد به حوض خانه بساطی رنگین
گوش می داد
به
آواز قمر
و
و
به
تار درویش
و
و
به نقل و سخن یک دو سه تن از احباب (دوستان)
و
و
گوارای وجود
گلویی تر می کرد
گلویی تر می کرد
و
چنین شد
که
گل تنهای آزادی
گل نو ریشه بی حرمت و پاس
توی گلدان بلورین به سر رف خشکید
گل نو ریشه بی حرمت و پاس
توی گلدان بلورین به سر رف خشکید
کم کمک
(رفته رفته)
دور شد از ره
پدرم
پدرم
یک تن
از
جمله بی راهان شد
شرم بادا
شرم بادا
نفرین
پیر مرد
اینک
با
پایی سست
و
و
به
دستی
لرزان
می خرد سنگک را شخصا هر یک دانه چار ریال
می خرد سنگک را شخصا هر یک دانه چار ریال
نان به یک نرخ نمی ماند
در این بازار
آدمی نیز به یک ارج و بها
آدمی نیز به یک ارج و بها
و
نمی گردد تنها
این
بسیار فنون چرخ و فلک
می گردد
دوست می گردد
دوست می گردد
دشمن
با
تو
وز نیازی
وز نیازی
دشمن
کینه بگذاشته
کینه بگذاشته
می گردد دوست
کیست کدبانوی این خانه که هر روز از نو
به حساب عمل ما برسد
به حساب عمل ما برسد
گل
سر ما
بزند
یا سر ما
یا سر ما
بزند بر گل دار؟
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ت
رفاقت
رفاقت
عالی ترین، غنی ترین و قوی ترین رابطه میان ـ انسانی است.
۲
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ت
رفاقت
رفاقت
عالی ترین، غنی ترین و قوی ترین رابطه میان ـ انسانی است.
۲
مرتضی
نزدیک ترین دوست
من بود.
اگر
مرتضی کیوان
نزدیک ترین دوست الف بامداد باشد،
پس
آندو
باید
همدیگر
را
به خوبی بشناسند.
چه بهتر از این؟
ما
هم
می خواهیم بدانیم
که
مرتضی کیوان معروف
کیست؟
چه بسا
معروف ترین شخصیت ها
مبهم ترین، نامعلوم ترین و ناشناخته ترین افراد
اند.
ما
که
سگ هستیم و خیلی ادعا داریم،
از
مرتضی کیوان
چیزی جز بیتی شعر نخوانده ایم.
نامه هایی
از
او
انتشار یافته اند
که
حاوی هارت و پورت اند.
۳
مرتضی نزدیک ترین دوست
من بود.
انسانی والا با خلقیاتی کم نظیر و هوشمندیِ شگفتانگیز.
شناخت الف بامداد
از
نزدیک ترین دوستش،
در
هارت و پورتی
جا می گیرد.
هارت و پورتی
بی سر و ته:
انسانی والا
با
خلقیاتی اعلی
با
هوشی شگفت انگیز برای بعضی ها.
۴
اگر
مرتضی کیوان
هوش موشی
می داشت،
هرگز
با
الف بامداد معتاد
طرح دوستی نمی ریخت.
خدا
کند
که
خود
مرتضی معتاد نبوده باشد.
چون
نزدیک ترین دوست معتادان،
معتادان
اند.
تریاکی جماعت
عاشق دلباخته همدیگرند.
۵
قتل
نابهنگامش هرگز برای من کهنه نشد
و
حتی
اکنون که این سطور را می نویسم
(دوم
مرداد ۱۳۵۷)
پس از ۳۵ سال
هنوز غمش چنان در دلم تازه است
که
انگار خبرش را
دمی پیش شنیده ام.»
قتل نا به هنگامش؟
عجب مفاهیم بلیغی اشراف کیهانی
به خدمت می گیرند؟
مرتضی کیوان
شهیدی است و نه مقتولی.
ارتجاع دربار
قاتل
که
نبوده است
تا
سران و سرداران حزب توده
مقتول
تلقی شوند.
برای پهلوانان حزب توده
بازداشتگاه و زندان و میادین تیر و اعدام
نه
قتلگاه،
بلکه آوردگاه بوده اند.
۶
«از عموهایت»
(۱۳۳۴)
به یاد آر
عموهایت را می گویم
از مرتضی سخن میگویم.
برای سیاووش کوچک
احمد شاملو
نه
به خاطرِ آفتاب
نه
به خاطرِ حماسه
به
به
خاطرِ سایه یِ بامِ کوچکش
به
به
خاطرِ ترانه ای
کوچکتر از دستهای تو
کوچکتر از دستهای تو
نه
به خاطرِ جنگل ها
نه
به خاطرِ دریا
به
به
خاطرِ یک برگ
به
به
خاطرِ یک قطره
روشنتر از چشم های تو
روشنتر از چشم های تو
نه
به خاطرِ دیوارها ــ به خاطرِ یک چپر
نه
نه
به خاطرِ همه انسانها ــ به خاطرِ نوزادِ دشمن اش شاید
نه
به خاطرِ دنیا ــ به خاطرِ خانه ی تو
به
به
خاطرِ یقینِ کوچکت
که
که
انسان
دنیایی است
به
به
خاطرِ آرزوی یک لحظه ی من که پیشِ تو باشم
به
به
خاطرِ دست های کوچکت در دست های بزرگِ من
و
و
لبهای بزرگِ من
بر گونههای بی گناهِ تو
بر گونههای بی گناهِ تو
به
خاطرِ پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهله می کنی
به
خاطرِ شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفته ای
به
خاطرِ یک لبخند
هنگامی که مرا در کنارِ خود ببینی
هنگامی که مرا در کنارِ خود ببینی
به
خاطرِ یک سرود
به
خاطرِ یک قصه در سردترینِ شبها، تاریک ترینِ شب ها
به
خاطرِ عروسک های تو، نه به خاطرِ انسانهایِ بزرگ
به
خاطرِ سنگفرشی که مرا به تو می رساند، نه به خاطرِ شاهراه های دور دست
به
خاطرِ ناودان، هنگامی که می بارد
به
خاطرِ کندوها و زنبورهای کوچک
به
خاطرِ جارِ سپیدِ ابر در آسمانِ بزرگِ آرام
به
خاطرِ تو
به
خاطرِ هر چیزِ کوچک، هر چیزِ پاک
به
خاک افتادند
به یاد آر
عموهایت را می گویم
از مرتضی سخن میگویم.
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر