مرد و مرکب
از این اوستا
(1344)
ادامه
ویرایش و
تحلیل از
ربابه نون
پوده
یعنی کهنه، پوسیده
سوده
یعنی فرسوده، سایش یافته
بور
یعنی تباره شده
کنه
اصل، گوهر
اندی
یعنی شاید
·
گامخواره جاده ی هموار
·
بر زمین خوابیده بود آرام و آسوده
·
چون نوار سالخوردی، پوده و سوده
·
و فراخ دشت بی فرسنگ
·
ساکت از شیب فرازی، دره ای، کوهی
·
لکه ای، بوته، درختی، تپه ای از چیزی، انبوهی
·
که نگاه بی پناه و بور را لختی به خود خواند
·
یا صدایی را به سویی باز گرداند،
·
چون دو کفه ی عدل، عادل بود، اما خالی افتاده
·
در دو سوی خلوت جاده
·
جلوه ای هموار از همواری، از کنه (؟) تهی، بودی چو نابوده
·
هیچ، بیهوده
·
همچنان، شب با سکوت خویش خلوت داشت
·
مانده از او نور باقی خسته اندی پاس
·
مرد و مرکب گرم رفتن لیک
·
ماندگی نپذیر
·
خستگی نشناس
·
رخش رویین گرچه هر سو گرد باد می انگیخت
·
لکن از آنجا که چون ابر بهار چارده اندام، باران عرق می
ریخت.
·
«مرد و مرکب»، گفت راوی :
·
«الغرض، القصه، می رفتند همچون باد
·
پشت سر شان، سیلی از گل راه می افتاد
·
لکه ای در دوردست راه، پیدا شد
·
ها، چه بود این؟
·
کس نمی بیند، ندید آن لکه را شاید»
·
گفت راوی:
·
«رفت باید، تا چه باشد
·
یا چه پیش آید.»
دیرک
یعنی ستون خیمه
·
در کنار دشت، گامی چند دور از آن نوار رنگ فرسوده
·
سوده ی پوده
·
در فضای خیمه ای چون سینه ی من تنگ
·
اندر او آویخته مثل دلم، فانوس دوداندودی از دیرک
·
با فروغی چون دروغی که ش نخواهد کرد باور، هیچ
·
قصه باره (قصه باور) ساده دل کودک
·
در پریشانبوم گرداگرد خود گم، پاره پوره تنگ هم دو بستر
افتاده است
·
بستر دو مرد
·
سرد
فیلک
تیری
که پیکان آن دو شاخ باشد .
سرند
نوعی
غربال
·
گفت راوی:
·
«آنچه آنجا بود
·
بود چون دارندگانش خسته و فرسوده، گرد آلود
·
نیز چون دارندگانش از وجود خویشتن بیزار
·
نیز چون دارندگانش رنجه از هستی
·
واندر آن مغموم دم، نه خواب، نه بیدار، مست خستگی هایی
که دارد کار،
·
ریخته، واریخته هر چیز
·
حاکی از «ای، من گرفتم هر چه در جایش
·
پتک، آنجا، کلنگ آنجای، اینهم بیل
·
هوم، که چی؟
·
اینجا هم از اهرم
·
فیلک اینجا و سرند اینجا
·
چه نتیجه، هه
·
بیا
·
آخر که
·
نهم جای
·
خب، یعنی
·
طناب خط و
·
چه
·
زنبیل
·
اینهمه آلات رنج است، ای، پس اسباب راحت کو؟»
·
گفت راوی:
·
«راست خواهی، راست می گفت آن پریشانبوم با ایشان
·
واندر آن شب نیز گویی گفت و گویی بود شان با هم
·
من شنیدستم چه می گفتند
·
همچو شب های دگر دشنامباران کرده هستی را
·
خسته و فرسوده می خفتند
·
در فضای خیمه، آن شب نیز
·
گفت و گویی بود و نجوایی
·
یادگار، ای، با تو ام، خوابی تو یا بیدار؟
·
من دگر تاب ام نماند، ای یار
·
چند مان بایست تنها در بیابان بود
·
نوشید این غبار آلود؟
·
چند مان بایست کرد این جاده را هموار؟»
ادامه دارد.
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر