قصه
ی شهر سنگستان
از این اوستا
(1344)
ویرایش و
تحلیل از
ربابه نون
قهرمان
قصه ی غصه
غریبم،
قصه ام ـ چون غصه ام ـ بسیار
سخن،
پوشیده بشنو، اسب من مرده است و اصلم پیر و پژمرده است
غم
دل با تو گویم، غار
کبوترهای
جادوی بشارتگوی
نشستند
و «تواند بود» و «باید بود» ها گفتند
بشارت
ها به من دادند و سوی آشیان رفتند
·
معنی تحت اللفظی:
·
ای غار، غریبم و قصه ام بسان غصه ام، لا تحد و لا تحسی است.
·
سخن سربسته می گویم:
·
اسب من مرده و اصل من پیر است و پژمرده.
·
غم دل با تو می گویم.
·
کفتر های مژده رسان جادوئی، بر
شاخه های سدر نشستند و شعار های «می تواند شود» و «باید شود» سر دادند.
·
اخبار مسرت بخش به من دادند و به
سوی آشیان رفتند.
1
غریبم،
قصه ام ـ چون غصه ام ـ بسیار
·
اکنون نوبت به قهرمان قصه غصه
رسیده است.
·
قهرمان قصه غصه بشارت های کفترهای
سحر آمیز را شنیده است.
·
قهرمان قصه غصه اما تنها و بی کس و
بی پناه است.
·
به همین دلیل همدم و همصحبت ندارد.
·
بی مخاطب است و به ناچار با غار
سخن می گوید.
·
سؤال این است که غار را چگونه پیدا
کرده است و منظور از غار چیست؟
2
·
نشانی غار تار و تنها را هم کفتر
های جادو بطور غیر مستقیم به او داده اند:
تواند
بود
پس
از این کوه تشنه، دره ای ژرف است
در
او، نزدیک غاری تار و تنها، چشمه ای روشن؟
3
غریبم،
قصه ام ـ چون غصه ام ـ بسیار
سخن،
پوشیده بشنو، اسب من مرده است و اصلم پیر و پژمرده است
غم
دل با تو گویم، غار
·
قهرمان قصه غصه، از تخریب دیالک
تیک اسب و اصل گزارش می دهد:
·
هم اسب او مرده و هم اصل او پژمرده
است.
·
ضربه وارده بر جامعه مخرب و مهیب
بوده است:
·
تبر بر ریشه رهایش اجتماعی فرود آمده
است.
·
آن سان که دیگر احیای سکنه شهر
سنگستان میسر نیست.
·
هوشنگ ابتهاج (سایه) ـ شاعر شعر
نیرومند امید ـ در مرثیه ای دیگر به مناسبت ضربه ای مهیب تر، از کشتار امید در دل
ها سخن خواهد گفت.
4
کبوترهای
جادوی بشارتگوی
نشستند
و «تواند بود» و «باید بود» ها گفتند
بشارت
ها به من دادند و سوی آشیان رفتند
·
قهرمان قصه غصه خواب نبوده است.
·
اشارت ها و بشارت های کفتر های
جادو را شنیده است.
·
اما فاقد اوپتیمیسم (خوشبینی) آنها
بویژه کفتر اول ست:
5
من
آن کالام را دریا فرو برده
گله
ام را گرگ ها خورده
من
آن آواره ی این دشت بی فرسنگ
من
آن شهر اسیرم، ساکنانش سنگ
·
معنی تحت اللفظی:
·
من شبیه بازرگانی ام که کشتی ام
غرق شده و سرمایه ام در دریا فرو رفته است.
·
من شبیه چوپانی ام که گله ام را
گرگ ها دریده اند.
·
من آواره این دشت بی حد و مرزم.
·
من شبیه شهری ام که سکنه اش سنگ گشته
اند.
·
همه اوصافی را که کفتر دوم حدس زده
بود، قهرمان قصه غصه تأیید می کند:
کفتر دوم
پریشانی غریب
و خسته، ره گم کرده را ماند
شبانی، گله اش
را گرگ ها، خورده
و گرنه تاجری،
کالاش را دریا فرو برده
6
ولی
گویا دگر این بینوا شهزاده باید دخمه ای جوید
دریغا،
دخمه ای در خورد این تنهای بدفرجام نتوان یافت
·
معنی تحت اللفظی:
·
من بینوا باید اکنون دخمه ای پیدا
کنم.
·
دریغ از این که دخمه ای درخور من
بدفرجام یافت نمی شود.
·
این حاکی از آن است که قهرمان قصه
غصه بی پناه و بی سرپناه است.
·
آواره دیار غربت است.
7
کجایی
ای حریق، ای سیل، ای آوار؟
اشارت
ها درست و راست بود، اما بشارت ها
·
معنی تحت اللفظی:
·
ای آتش، ای سیل، ای زلزله کجایید؟
·
اشاره ها راست و درست بودند، ولی مژده
ها ناراست و نادرست بودند.
·
در این دو جمله شاعر، نهایت نومیدی
قهرمان قصه غصه تبیین می یابد.
8
ببخشا
گر غبار آلود راه و شوخگینم (چرک آلود)، غار
درخشان
چشمه پیش چشم من جوشید
فروزان
آتشم را باد خاموشید
فکندم
ریگ ها را ـ یک به یک ـ در چاه
همه
امشاسپندان را ـ به نام ـ آواز دادم، لیک
به
جای آب، دود از چاه سر بر کرد، گفتی دیو می گفت:
«آه»
·
معنی تحت اللفظی:
·
ای غار، ببخش مرا که گرد آلود و
چرکین در درگاهت ایستاده ام:
·
در پیش چشمانم، چشمه درخشانی جوشید
و آتشم را باد خاموش ساخت.
·
هفت ریگ چشمه را برداشتم و یک به
یک در چاه انداختم و امشاسپندان را به نام آواز دادم، ولی به جای آب، از چاه دود بیرون
آمد.
·
آن سان که انگار، دیو، آه می کشید.
9
·
حالا صحت اشارت ها و سقم بشارت ها
معلوم می شود:
الف
ببخشا
گر غبار آلود راه و شوخگینم (چرک آلود)، غار
درخشان
چشمه پیش چشم من جوشید (خوشید؟ خشک شد)
فروزان
آتشم را باد خاموشید
·
درخشان چشمه موعود توسط کفتر اول، جلوی
چشم قهرمان قصه غصه احتمالا نمی جوشد، بلکه می خوشد.
·
یعنی خشک می شود.
·
چون در غیر این صورت، او می بایستی
در آب چشمه آبتنی کند و قرن های دلمردگی را از خویش بزداید.
·
آنگاه دیگر نمی بایستی غبار آلود و
چرکین نزد غار رود:
از
اینجا تا کنار چشمه راهی نیست
چنین
باید که شهزاده در آن چشمه بشوید، تن
غبار
قرن ها دلمردگی از خویش بزداید
ب
ببخشا
گر غبار آلود راه و شوخگینم (چرک آلود)، غار
درخشان
چشمه پیش چشم من جوشید (خوشید؟ خشک شد)
فروزان
آتشم را باد خاموشید
·
چشمه روشن ظاهرا خشک می شود و آتش او
را باد خاموش می سازد.
·
اشارت ها درست و راست از کار در می
آیند، ولی بشارت ها نادرست و ناراست.
پ
فکندم
ریگ ها را ـ یک به یک ـ در چاه
همه
امشاسپندان را ـ به نام ـ آواز دادم، لیک
به
جای آب، دود از چاه سر بر کرد، گفتی دیو می گفت:
«آه»
·
قهرمان قصه غصه، ریگ ها را در چاه می
افکند و امشاسپندان را به نام به حمایت فرا می خواند، ولی بشارت ها تحقق نمی
یابند:
·
به جای آب و تشکیل چشمه روشن، دود
از چاه بلند می شود.
·
بدون چشمه، امید تبدیل برهوت به بهشت
بر باد می رود.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر