۱۳۹۵ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

سیری در جفنگیات صمد بهرنگی (22)


اهمیت ادبیات کودک
صمد بهرنگی
 (۱۳۱۸  -  ۱۳۴۷)   
ویرایش و تحلیل از
گاف سنگزاد

کاش می توانستم
احمد شاملو


·        نورالدین سالمی ـ پزشک خصوصی شاملو ـ شأن نزول این شعر را هم از او پرسیده است.
·        شاملو در پاسخ به پرسش او، کابوسی را به خاطر می آورد که در بحث با همکار توده ای اش از سر گذرانده است:
·        «هیچی.
·        با آن دندان جلوئی افتاده اش، آمده بود و می گفت:
·        «انقلاب سفید حاوی بخش مهمی از شعارهایی است که حزب توده داده است.»
·        (نقل به مضمون) 
·        من هم پس از بحث با او، این شعر را سرودم و انداختم تو سطل آشغال.»
·        (دکتر نورالدین سالمی، «بامداد در آینه»)  

1
من درد در رگانم،
حسرت در استخوانم،
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
 
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد
تا قطره ای به تفتگی خورشید، جوشید از دو چشمم .
 از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم.

·        معنی تحت اللفظی:
·        درد در رگانم، حسرت در استخوانم و چیزی شبیه آتش در جانم پیچید.
·        تار و پود وجودم را انگار، چیزی به هم فشرد و به صورت قطره ای به داغی خورشید، از دو چشمم جوشید.
·        از اشک تلخ خویش ساغری سر کشیدم.

2

·        در همین بند اول این شعر شاملو، ضعف و عجز و استیصال تئوریکی شاعر، زبانه می کشد.

·        شاملو ظاهرا در مقابل استدلال تجربی ـ تئوریکی ـ منطقی قوی همکار توده ای اش آچمز شده و در بن بست استدلالی ـ امپیریکی ـ سوسیولوژیکی (جامعه شناسی) گیر کرده و به سبب پیدا نکردن راه خروج از بن بست، به گریه افتاده است.

·        ما در این بند شعر با گذار از ضعف استدلالی ـ امپیریکی ـ سوسیولوژیکی به ذلت پسیکولوژیکی سر و کار داریم:
·        قافیه بر شاملو در چالش نظری با توده ای استثنائی ـ انقلابی تنگ آمده و در نتیجه تحت فشار روحی و روانی شدید قرار گرفته و از فرط پریشانی به نوشیدن اشک تلخ تر از زهر خویش پرداخته است.

·        حالا می توان به عظمت ضربه ای پی برد که انقلاب سفید بر نمایندگان ارتجاع فئودالی وارد آورده است.

3
من درد در رگانم،
حسرت در استخوانم،
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
 
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد
تا قطره ای به تفتگی خورشید، جوشید از دو چشمم .
 از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم.

·        استثنائیت همکار توده ای شاملو از آن رو ست که خیلی از توده ای ها ـ حتی توده ای های بی چون و چرائی نظیر سیاوش کسرائی ـ به دلایل احتمالا تجربی ـ عاطفی به محتوای ضد فئودالی غول آسای انقلاب سفید پی نبرده بودند و یا اگر پی برده بودند، سکوت پیشه کرده بودند.

·        از وضع دندان های همکاری توده ای شاملو می توان به فقر مادی او و خانواده اش پی برد.

·        این اما به چه معنی است؟ 

4

·        این بدان معنی است که او علیرغم کشف خصلت ضد فئودالی انقلاب سفید، در سنگر توده ای خود باقی مانده است.
·        یعنی به دنبال پول و پله و پله های ترقی مقامی ـ منصبی نرفته است.
·        ما در این مورد با دیالک تیکی سر و کار پیدا می کنیم که سعدی ـ البته به دلیل تجربی و نه علمی ـ توسعه داده است: 

اندرون از طعام، خالی دار،
تا در آن، نور معرفت بینی

ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

·        معنی تحت اللفظی:
·        پرخوری مکن تا شناسنده باشی.

·        فقر مادی فقط یک روی مدالی است، که روی دیگرش می تواند غنای معرفتی ـ نظری باشد.

·        همکار توده ای شاملو، پول لازم برای تهیه دندان نداشته، شاید حتی فرصت اندیشیدن به فقر دندان و نان نداشته است.
·        ولی علیرغم آن، «میدان دید باز و وسیعی» (فروغ فرخزاد) داشته است.

5
·        البته او تنها نبوده است.
·        اساتید دانشگاهی ـ توده ای هم بوده اند که به ماهیت ضد فئودالی انقلاب سفید واقف بوده اند.
·        یادشان به یاد باد.    

·        حتی گروهی از رهبری حزب توده در تبعید به این مسئله پی برده بودند و به میهن برگشته بودند تا از محتوای ضد فئودالی ـ ضد روحانی انقلاب سفید حمایت کنند.

·        امپریالیسم و دربار اما تاب تحمل حزب توده و رهبران حزب توده را نداشتند و همه را بازداشت و اعدام کرده بودند.

·        ضعف اساسی انقلاب سفید در خصلت آنتی کمونیستی آن بود.
·        با آنتی کمونیسم نمی توان بر ضد فئودالیسم و روحانیت و خرافه و مذهب مبارزه کرد.

·        مراجعه کنید به آنتی کمونیسم (کمونیسم ستیزی) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

6

من درد در رگانم،
حسرت در استخوانم،
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
 
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد
تا قطره ای به تفتگی خورشید، جوشید از دو چشمم .
 از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم.

·        در کانون این شعر شاملو نیز به همان سان که در کانون بخش اعظم اشعار او مشاهده می شود، «من» نخبه ئیستی او ایستاده و هیتلرانه، عربده می کشد.

·        ترفند ایده ئولوژیکی ـ استه تیکی شاملو اینجا نیز «بدر بردن گلیم (اعتبار) خویش از سیل حادثه»  است:
·        شاملو در چالش نظری شکست خورده و ورشکست شده است.
·        این اما مانع آن نمی شود که خویشتن خویش را ایدئالیزه کند.


7

·        اگر احیانا محمد زهری و یا سیاوش کسرائی در چالش نظری شکست می خوردند، به جای ایدئالیزه کردن ایراسیونالیستی خویشتن خویش، به حقیقت عینی تمکین می کردند و به بطلان موضع فکری خویش، اعتراف.

·        فرق، تفاوت و تضاد روشنفکر توده و حزب توده با روشنفکران طبقات اجتماعی انگل همین جا ست.

·        منگرائی، معیار تمیز سگان توده از اعضای طبقه حاکمه و اجامر وابسته به طبقه حاکمه است.

·        ضد دیالک تیکی منگرائی، نه فروتنی فئودالی، بلکه جامعه گرائی است، توده گرائی است.

·        ما در این مورد با دیالک تیک فرد و جامعه، با دیالک تیک شخصیت و تاریخ (پله خانف)، با دیالک تیک ایدئولوگ و طبقه، با دیالک تیک «من» و «همنوع من» سر و کار داریم.

·        منم منم سر دادن، منگرائی، اگوئیسم، خودستائی، خودنمائی،  وجه مشترک بارز فاشیسم و فوندامنتالیسم است.

8

من درد در رگانم،
حسرت در استخوانم،
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
 
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد
تا قطره ای به تفتگی خورشید، جوشید از دو چشمم .
 از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم.

·        شاملو در این بند شعر، ترفند ایده ئولوژیکی دیر آشنای دیگری را برای منگرائی فاشیستی خویش به خدمت می گیرد:
·        این همان ترفندی است که فوندامنتالیسم شیعی از دیر باز به خدمت گرفته است.

·        این ترفند ایده ئولوژیکی ـ سنتی را عوامفریب دیگری به نام آیت الله طالقانی در سخنرانی نماز جمعه در دانش کاه تهران،  در انتقاد از خود افشا کرده است:
·        مظلوم نمائی

9

·        انتساب صفت «مظلوم» به حسین ابن علی به همین نیت بوده است:
·        به نیت عوامفریبی بوده است.

·        آماج اجامر طبقه حاکمه فئودالی ـ روحانی، بازی با پسیکولوژی (روانشناسی) توده های مولد و زحمتکش و سوء استفاده از آن بوده است.

·        توده ماهیتا طرفدار مظلومین است.
·        برای اینکه خود مظهر بی چون و چرای مظلومین و ستمدیدگان تاریخ جامعه طبقاتی است.

10
من درد در رگانم،
حسرت در استخوانم،
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
 
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد
تا قطره ای به تفتگی خورشید، جوشید از دو چشمم .
 از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم.

·        شاملو در این بند شعر، بسان اجامر فوندامنتالیستی، مظلوم نمائی می کند.
·        مظلوم نمائی شاملو اما به منگرائی غلیظی سرشته است.

·        شاملو ضمنا همه چیز خود را، از اشک تا حسرت ایدئالیزه می کند.
·        به عرش اعلی می برد.
·        تا حدی فراتر از حد و مرز تصور بشری، ماکسیمالیزه می کند.
·        اشک و حسرت شاملو به چیزی از جنس کیمیا استحاله می یابد.

·        به چیزی که فقط شامل حال نخبگان کمیاب کاینات، شرف های بی همتای کیهان، بامدادان اول و آخر می شود و نه شامل حال هر کس و ناکسی.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر