جمعبندی از
مسعود بهبودی
حزب توده عملا از بین رفته است
1
این اما مانع آن نمی شود که ساز و مان راه گار و گور
با فوتبال و بی فوتبال
سی سال تمام
بر جنازه اش یورش برد.
2
راه گار و گور کمترین تفاوتی با حزب توده کیانوری ندارد.
3
شالگونی
که صد سر و گردن بهتر از بقیه است
روی دیگری مدال کیانوری است.
4
شالگونی بسان کیانوری نه سواد دارد و نه صداقت.
5
کیانوری با سوادتر و صادق تر از شالگونی بوده است.
6
اگرچه شالگونی با سواد ترین فرد در این ساز و مان است.
7
راه گار و گور
اصلا جهان بینی ندارد.
8
راه گار و گور
کمترین آشنائی با فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی ندارد.
9
شالگونی آیاتی از این و آن را ازبر است
و هر از گاهی تحویل هواداران بی خبر از خرد خود می دهد.
10
چپ عیران ماهیتا فئودالی ـ فاشیستی بوده است.
11
تنها نماینده چپ اصیل
حزب توده بوده است و بهتر از همه بوده است.
12
اگر حزب توده
چپ فئودالی ـ فاشیستی عیران را تضعیف کرده باشد،
باید مورد قدر دانی قرار گیرد.
ما فکر نمی کنیم که چنین باشد.
13
جهان بینی و مشی حزب توده را
توده ای ها تحلیل می کنند.
تحلیل دیالک تیکی می کنند.
14
توده اکنون حزب ندارد.
15
ولی به عوض حزب، سگ دارد.
سگی که خود پرورده است.
16
اگر کسی کر نباشد
می تواند پارسش را بشنود.
نمونه ای از تحلیل توده ای ها از حزب توده:
شبانه های پنجره
فدریکو گارسیا لورکا
به یاد خوزه سیریا و اسکالانتا
ترجمه از ناصر فرداد
از پنجره به بیرون خم شدم
و دیدم تیغ باد را
مشتاق جدا کردن سر از تنم.
تمام آروزهایم
ـ سرهای بی چشم را ـ
زیر این گیوتین نامرئی گذاردم.
عطر لیمو ها
لحظۀ عظیم را سرشار کرد
و باد
به حریر ابریشم بدل شد.
پایان
شعر فوق العاده زیبائی است
ترجمه آن اما بی عیب و ایراد نیست.
«تمام آروزهایم
ـ سرهای بی چشم را ـ
زیر این گیوتین نامرئی گذاردم. (نهادم؟)»
این بند شعر بیشک محتوای معنوی دیگری داشته است.
درود بر فکر و اندیشه وقلم هایی
که اینگونه مطالب را مینویسند.
ویدا
در این جمله مختصر ویدا
برخورد خود ویژه روشنفکران ایرانی
(یعنی کسانی که هنوز توان خواندن و نوشتن دارند)
ـ اعم از چپ و یا راست
اعم از مذهبی و یا لائیک ـ
تبیین می یابد:
1
تمرکز مطلق حواس بر صاحبنظر
ضمن توجه سرسری به نظر
2
حمایت هندوانه ای از صاحبنظر
و یا تخریب بی رحمانه صاحبنظر
ضمن عدم حمایت از نظر و یا پرهیز از انتقاد از نظر
ای ظریف الدوله،
ایران ملک بابایت نبود
تا ببخشی این و آن را بی سؤال و بی جواب
حریف
اسکندر پس از حمله به ایران مستأصل بود.
از مشاوران خود پرسید که چگونه بر مردمی که از مردم من بیشتر می فهمند حکومت کنم؟
یکی از مشاوران می گوید:
کتاب های شان را بسوزان
خردمندان شان را بکش
اما او مشاور جوان و باهوشی داشت که می گوید:
نیازی به چنین کاری نیست
از میان مردم ایران
کسانی را که نمی فهمند به کارهای بزرگ بگمار و
آنهایی که می فهمند به کارهای پست.
نفهم ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود
فهمیده ها یا به سرزمین های دیگر کوچ خواهند کرد، یا خسته و سرخورده ،عمر خود را تا لحظه مرگ
در گوشه ای از آن سرزمین درانزوا سپری خواهند کرد.
چقدر تکرار تاریخ سخت است
وچقدر آشنا ست این حکایت.
پایان
این جوک از سطل ننه ات طلب ها ست، حریف
مهد فلسفه و علم
یونان بوده و نه عیران
فدائیان اسلام و خلق و عکسعریت و عقلیت و غیره
بسان مجاهدین خلق و اسلام و لیملام و دیمدام و غیره
همه از دم منشاء فئودالی داشته اند
عمدتا پس از انقلاب سفید تشکیل شده اند.
نمایندگان فاشیسم و فوندامنتالیسم بوده اند.
هدف از تشکیل اینها غلبه بر انقلاب بورژوائی سفید بوده است.
شکست انقلاب سفید
برگشت در تاریخ ایران است و نه پیشرفت
البته اکنون هم ارتجاع فئودالی ـ فوندامنتالیستی ـ روحانی
و هم عکسعریت و عقلیت و لیملام
همه بورژوا شده اند
مراجعه کنید به دیالک تیک منفرد (خاص) و عام در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
به قول کلاوس هولتس کامپ
روانشناس مارکسیست از دانشگاه آزاد برلین
با هر تبری که بر تنه درخت فرود می آوری،
سیگنال هائی در زمینه های زیر به کارگاه مغزت
ارسال می شوند:
1
راجع به چند و چون تنه
2
راجع به چند و چون تبر
3
راجع به کندی و تیزی تیغه تبر
4
راجع به درازی و کوتاهی دسته تبر
5
راجع به صحت و سقم تصورات پیشینت
در رابطه با تنه و تبر و دسته و تیغه تبر و نحوه فرود آوردن تبر
6
در رابطه با لیاقت معرفتی (شناخت) خودت
7
این بدان معنی است که
کار به خودشناسی و محیط زیست خود شناسی منجر می شود
8
ببرکت سیگنال مربوط به پوکی تنه است که در مغز
مفهوم «پوکی» و بلافاصله واژه مربوط بدان تشکیل می یابد.
9
این روند یعنی انعکاس واقعیت عینی در آئینه دل و یا ضمیر و یا روح آدمی
10
شناخت بشری از گردنه دشوار
دیالک تیک اوبژکت شناخت (درخت) و سوبژکت شناخت (دهقان) می گذرد.
11
تبر پل پیوند میان اوبژکت و سوبژکت است.
12
این تئوری مارکسیستی ـ لنینیستی شناخت است.
13
برای درک معنی آیه ای که از تزهای فویرباخ آورده اید
مراجعه کنید به سوبژکت در تاریخ
در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
من اکنون اینجا هستم
در قلب هیچکجا.
حریف
اینکه هم ایرئالیستی است و هم ایراسیونالیستی است.
هم ضد واقع بینی است و هم ضد عقلی است:
1
اولا «اینجا» نافی «هیچکجا» ست.
2
ثانیا چیزی در خارج از چارچوب زمان و مکان
نمی تواند وجود داشته باشد.
3
زمان و مکان اتریبوت (صفات ممیزه) ماده اند.
خیلی ممنون از حسن نظر و تقویت روحی در این واویلا
که خلایق به ارسال دسته گل های رنگارنگ مجازی ـ فیس آبادی قناعت می کنند
تا «دم» را نجات دهند و «عمر» را بر باد دهند.
تئوری غنیمتدانی دم همین است که
عمر نیشابور اکیدا توصیه کرده است.
دردها گاهی عظیم اند و تسلی ناپذیرند
برای اینکه نمی توان به هیچ طریق و ترفندی
آنها را طبیعی و عقلی تلقی کرد و تسلی یافت.
1
چشمه اشک ها اما
دیر یا زود
خشک می شوند و فاجعه آغاز می شود.
2
آنگاه دیگر نمی توان آتش درد را
به شطی از اشک خاموش ساخت.
3
حدیث چشم های کویری تشنه باران اشک
از این قرار است.
سخت است فهماندن نکته ای
به کسي
که منافعش در نفهمیدن است
زهره
1
ایراد اصلی این جور سخنان
این است که مؤلف خود را علامه ی دهر تصور می کند
و بقیه را کره ی خر.
2
به همین دلیل دعوی پیغمبری دارد
و می خواهد نکاتی را به بعضی ها بفهماند.
3
ضمنا فهمیدن و نفهمدین چیزها را
امری سوبژکتیو (دلبخواهی، ارادی) جا می زند.
4
این جور کارها نوعی خودفریبی و ضمنا عوامفریبی اند.
5
همین سخن زهره را می توان برای روشن شدن مسئله خودفریبی زهره مورد تأمل قرار داد:
6
درک حقیقت عینی
از طریق انعکاس واقعیت عینی در آئینه ذهن
امکان پذیر می گردد.
7
برای شناخت سیب
ارگان های حسی انسان
سیگنال ها و یا علائمی را به کارگاه مغز می فرستند.
8
در اثر این علائم
تصویری از سیب در ذهن تشکیل می یابد
و شناخت نسبی آن امکان پذیر می گردد.
9
این انعکاس اما از فیلترهای طبقاتی می گذرد
و میزان درک حقیقت عینی
بسته به جایگاه اجتماعی و پایگاه طبقاتی آدم ها ست.
10
به همین دلیل جایگاه اجتماعی و پایگاه طبقاتی انسان ها
ـ در تحلیل نهائی ـ
تعیین کننده درجه نیل آنها به حقیقت عینی است.
11
این در مورد همه انسان ها صادق است.
12
زهره چنان وانمود می کند
که انگار خودش تافته جدا بافته ای است.
13
از این خبرها نبست.
14
از هر پست هر کس
مثلا از هر سخن و شعر و ترانه و تندیس و نقاشی و عکس هر کس می توان به ماهیت طبقاتی او پی برد.
15
آنگاه دیگر لایک ها و هندوانه ها مؤثر نمی افتند
و فاتحه بلند بالائی بر خودفریبی ها و عوامفریبی ها
خوانده می شود.
16
این سخن زهره اما درست است.
از قضا درست ترین سخنی است که
تاکنون در فیسبوک منتشر شده است.
17
مسئله این است که این حقیقت امر
شامل حال همه افراد بشری می شود:
منافع مادی هر کس موتور و تعیین کننده ی
درجه حقیقت افکار او ست.
18
این نظر زهره
نظری مارکسیستی ـ لنینیستی است.
19
نظر شما
«نظر هر کس برای خودش محترم است.»
اما نادرست است:
20
بگذارید تجربه ای نقل شود:
نوجوانی می گفت:
«اگر خواهرش با نری رابطه داشته باشد
ناموس ایل و تبارش در خطر می افتد
و او برای دفاع از ناموس کذائی
باید خواهرش را بکشد.»
21
دوستانش گفتند:
«نظر هر کس برای خودش محترم است»
و دم نزدند.
22
از قضا خواهرش عاشق جوانی شد و با او رابطه برقرار کرد.
23
روزی سر خواهر بر روی دیوار بالای در خانه شان بود
تا ناموس حفظ شود و شد.
24
بعضی ها
از بعضی چیزها
عذاب می برند و درس می گیرند
در نتیجه روشنگری پیشه می کنند
حتی اگر احدی سخن شان را نخواند.
25
حتی اگر
آغاز دوستی های مجازی و حقیقی
پایان آنها باشد.
26
می توان دهها مثال تراژیک از این قبیل زد.
27
ولی به قول زهره
هر حقیقتی را همه نمی توانند بپذیرند و نمی پذیرند.
28
دست خودشان نیست.
29
منافع طبقاتی معینی
مانع درک حقیقت عینی می شود
و منافع طبقاتی معین دیگر
رهگشای درک حقیقت عینی می گردد.
سؤال بود،
حریف الدوله دیلمی
به سؤال «استاد» فقط می توان جواب داد.
صلاحیت؟
اینها صلاحیت اداره طویله ای را حتی ندارند
«به کجا، چنین شتابان؟»
صفر از سفیر پرسید.
ـ «به جهان بربریت.
هوس سفر نداری؟»
ـ «دل من گرفته زینجا.
چه کنم که بسته پای ام، به مدار واقعیت.»
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر