۱۳۹۴ تیر ۱۸, پنجشنبه

سیری در جهان بینی حکیم ابوالقاسم فردوسی (55)


(320 ـ 398)
(942 ـ 1020)
تحلیلی از شین میم شین

مقوله فلسفی «هنر»
در فلسفه فردوسی

شاهنامه
داستان کاموس کشانی

بدیشان نگه کرد خسرو بخشم
دلش پر ز درد و پر از خون دو چشم

به یزدان چنین گفت، کای دادگر
تو دادی مرا هوش و رأی و هنر

همی شرم دارم من از تو کنون
تو آگه‌ تری بی‌ شک از چند و چون

·        معنی تحت اللفظی:
·        خسرو با دلی سرشار از درد، با دو چشم پر خون و با خشم  نگاه شان کرد.
·        بعد رو به یزدان کرد و گفت:
·        «ای دادگر، تو به من هوش و اندیشه و هنر اعطا کرده ای.
·        من اکنون در مقابل تو شرمنده ام.
·        تو از چند و چون ماجرا بهتر از هر کس باخبری.»

1
·        خسرو در این بند از شعر، برای هوش و اندیشه و هنر منشاء ایزدی قایل می شود.
·        بسته به تعریفی که از یزدان در این اسطوره به عمل می آید، می توان به منشاء هوش و اندیشه و هنر از دید آن پی برد.

2
تو دادی مرا هوش و رأی و هنر

همی شرم دارم من از تو کنون
تو آگه‌ تری بی‌ شک از چند و چون

·        دلیل شرمندگی خسرو، ظاهرا، هوشمندی و اندیشه مندی و هنرمندی او ست.

·        باید ببینیم.

3
بدو گفت هومان که داد است، مرگ
سری زیر تاج و سری زیر ترگ

اگر مرگ باشد مرا، بی ‌گمان
به آوردگه به که آید زمان

بدست سواری که دارد هنر
سپهبد سر و گرد و پرخاشخر

گرفتند هر دو عمود گران
همی حمله برد آن بر این، این بر آن

·        معنی تحت اللفظی:
·        هومان به او گفت:
·        «مرگ با سری زیر تاج و سری زیر کلاه خود، داد است.
·        اگر قرار باشد که بمیرم، بهتر آن است که در میدان رزم به دست سواره ای سپهبد سر، پهلوان و جنگجو بمیرم تا به وقت فرا رسیدن اجل.»

·        آنگاه، هر کدام گرز سنگین به دست گرفتند و بر یکدیگر حمله ور شدند.

·        هنر در این بند شعر، به معنی تسلط نظری و عملی به فوت و فن رزم بکار می رود.

4
ز لشکر به شادی برآمد خروش
به فرمان پیران نهادند گوش

سپهبد چنین گفت با بخردان
که ای نامور پرهنر موبدان

چه سازیم و این را چه دانید رأی
که اکنون ز دشمن تهی ماند جای

سواران لشکر ز پیر و جوان
همه تیز گفتند با پهلوان

که لشکر گریزان شد از پیش ما
شکست آمد اندر بداندیش ما

·        معنی تحت اللفظی:
·        از لشکر خروش سرشته به شادی برخاست و به فرمان پیران گوش سپردند.
·        پیران با خردمندان چنین گفت:
·        «ای جاودانه های نامور و پرهنر، اکنون که میدان از دشمن تهی ماند، بنظرتان چه باید کرد؟»

·        سواران سپاه ـ خواه پیر و خواه برنا ـ رو به پهلوان گفتند:
·        «لشکر دشمن پا به  فرار گذاشت  و بدخواه ما مغلوب گشت.»

·        هنر در این بند شعر نیز به معنی تسلط نظری و عملی بر فوت و فن پیکار بکار رفته است.

5
کنون چون زمین سربسر لشکر است
چو خاقان و منشور کنداور است

بمان تا هنرها پدید آوریم
تو در بستی و ما کلید آوریم

·        معنی تحت اللفظی:
·        اکنون که سراسر زمین از سپاه پر است و پهلوانانی بسان خاقان و منشور (؟)  حاضرند، پس بیا تا هنرنمائی کنیم.
·        تو در را بسته ای و ما کلید بیاوریم و قفل آن را باز کنیم.

·        هنر در این بند شعر نیز به معنی تسلط نظری و عملی به فوت و فن رزم بکار رفته است.

4
یکی زابلی بود الوای نام
سبک، تیغ کین برکشید از نیام

کجا نیزهٔ رستم او داشتی
پس پشت او هیچ نگذاشتی

بسی رنج برده به کار عنان
بیاموخته گرز و تیر و سنان

به رنج و به سختی، جگر سوخته
ز رستم هنرها بیاموخته

بدو گفت رستم که بیدار باش
به آورد این ترک، هشیار باش

مشو غرق ز آب هنر های خویش
نگه ‌دار بر جایگه، پای خویش

چو قطره بر ژرف دریا بری
به دیوانگی ماند این داوری

·        معنی تحت اللفظی:
·        گردی از کابل به نام الوای، به چالاکی تیغ کین از غلاف بیرون کشید.
·        او نیزه رستم را به دست داشت.
·        در مکتب رستم آموزش کامل دیده بود.
·        در راه آموزش کاربست لگام و گرز و تیر و سنان رنج فراوان برده بود و سختی ها کشیده بود.
·        رستم به الوای گفت:
·        «در نبرد با این ترک، بیدار و هشیار باش.
·        به هنرهای رزمی خود غره مشو و پای از جایگاه خویش بیرون مگذار.
·        کسی که قطره را با دریای ژرف مقایسه کند، دیوانه است.»

·        هنر در این بند از شعر نیز به معنی آموزش نظری و عملی فوت و فن رزم است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر