(320 ـ 398)
(942
ـ 1020)
تحلیلی از شین میم شین
مقوله
فلسفی «هنر»
در
فلسفه فردوسی
شاهنامه
داستان
کاموس کشانی
بدیشان
نگه کرد خسرو بخشم
دلش
پر ز درد و پر از خون دو چشم
به
یزدان چنین گفت، کای دادگر
تو
دادی مرا هوش و رأی و هنر
همی
شرم دارم من از تو کنون
تو
آگه تری بی شک از چند و چون
·
معنی تحت اللفظی:
·
خسرو با دلی سرشار از درد، با دو
چشم پر خون و با خشم نگاه شان کرد.
·
بعد رو به یزدان کرد و گفت:
·
«ای دادگر، تو به من هوش و اندیشه و هنر اعطا
کرده ای.
·
من اکنون در مقابل تو شرمنده ام.
·
تو از چند و چون ماجرا بهتر از هر
کس باخبری.»
1
·
خسرو در این بند از شعر، برای هوش
و اندیشه و هنر منشاء ایزدی قایل می شود.
·
بسته به تعریفی که از یزدان در این
اسطوره به عمل می آید، می توان به منشاء هوش و اندیشه و هنر از دید آن پی برد.
2
تو
دادی مرا هوش و رأی و هنر
همی
شرم دارم من از تو کنون
تو
آگه تری بی شک از چند و چون
·
دلیل شرمندگی خسرو، ظاهرا، هوشمندی
و اندیشه مندی و هنرمندی او ست.
·
باید ببینیم.
3
بدو
گفت هومان که داد است، مرگ
سری
زیر تاج و سری زیر ترگ
اگر
مرگ باشد مرا، بی گمان
به
آوردگه به که آید زمان
بدست
سواری که دارد هنر
سپهبد
سر و گرد و پرخاشخر
گرفتند
هر دو عمود گران
همی
حمله برد آن بر این، این بر آن
·
معنی تحت اللفظی:
·
هومان به او گفت:
·
«مرگ با سری زیر تاج و سری زیر کلاه خود، داد
است.
·
اگر قرار باشد که بمیرم، بهتر آن است
که در میدان رزم به دست سواره ای سپهبد سر، پهلوان و جنگجو بمیرم تا به وقت فرا رسیدن
اجل.»
·
آنگاه، هر کدام گرز سنگین به دست
گرفتند و بر یکدیگر حمله ور شدند.
·
هنر در این بند شعر، به معنی تسلط نظری
و عملی به فوت و فن رزم بکار می رود.
4
ز
لشکر به شادی برآمد خروش
به
فرمان پیران نهادند گوش
سپهبد
چنین گفت با بخردان
که
ای نامور پرهنر موبدان
چه
سازیم و این را چه دانید رأی
که
اکنون ز دشمن تهی ماند جای
سواران
لشکر ز پیر و جوان
همه
تیز گفتند با پهلوان
که
لشکر گریزان شد از پیش ما
شکست
آمد اندر بداندیش ما
·
معنی تحت اللفظی:
·
از لشکر خروش
سرشته به شادی برخاست و به فرمان پیران گوش سپردند.
·
پیران با
خردمندان چنین گفت:
·
«ای جاودانه های نامور و پرهنر،
اکنون که میدان از دشمن تهی ماند، بنظرتان چه باید کرد؟»
·
سواران سپاه ـ خواه
پیر و خواه برنا ـ رو به پهلوان گفتند:
·
«لشکر دشمن پا به فرار گذاشت
و بدخواه ما مغلوب گشت.»
·
هنر در این بند
شعر نیز به معنی تسلط نظری و عملی بر فوت و فن پیکار بکار رفته است.
5
کنون
چون زمین سربسر لشکر است
چو
خاقان و منشور کنداور است
بمان
تا هنرها پدید آوریم
تو
در بستی و ما کلید آوریم
·
معنی تحت اللفظی:
·
اکنون که سراسر
زمین از سپاه پر است و پهلوانانی بسان خاقان و منشور (؟) حاضرند، پس بیا تا هنرنمائی کنیم.
·
تو در را بسته ای
و ما کلید بیاوریم و قفل آن را باز کنیم.
·
هنر در این بند
شعر نیز به معنی تسلط نظری و عملی به فوت و فن رزم بکار رفته است.
4
یکی
زابلی بود الوای نام
سبک،
تیغ کین برکشید از نیام
کجا
نیزهٔ رستم او داشتی
پس
پشت او هیچ نگذاشتی
بسی
رنج برده به کار عنان
بیاموخته
گرز و تیر و سنان
به
رنج و به سختی، جگر سوخته
ز
رستم هنرها بیاموخته
بدو
گفت رستم که بیدار باش
به
آورد این ترک، هشیار باش
مشو
غرق ز آب هنر های خویش
نگه
دار بر جایگه، پای خویش
چو
قطره بر ژرف دریا بری
به
دیوانگی ماند این داوری
·
معنی تحت اللفظی:
·
گردی از کابل به
نام الوای، به چالاکی تیغ کین از غلاف بیرون کشید.
·
او نیزه رستم را
به دست داشت.
·
در مکتب رستم آموزش
کامل دیده بود.
·
در راه آموزش کاربست
لگام و گرز و تیر و سنان رنج فراوان برده بود و سختی ها کشیده بود.
·
رستم به الوای
گفت:
·
«در نبرد با این ترک، بیدار و هشیار
باش.
·
به هنرهای رزمی
خود غره مشو و پای از جایگاه خویش بیرون مگذار.
·
کسی که قطره را با
دریای ژرف مقایسه کند، دیوانه است.»
·
هنر در این بند
از شعر نیز به معنی آموزش نظری و عملی فوت و فن رزم است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر