۱۳۹۴ تیر ۱۴, یکشنبه

سیری در جهان بینی حکیم ابوالقاسم فردوسی (52)

جغد: سمبل خرد
(320 ـ 398)
(942 ـ 1020)
تحلیلی از شین میم شین

مقوله فلسفی «هنر»
در فلسفه فردوسی

شاهنامه
بخش 16
(پادشاهی کیخسرو شصت سال بود)

از این هر سه،  گوهر بود، مایه ‌دار
که زیبا بود، خلعت کردگار

·        معنی تحت اللفظی:
·        گوهر بنیادی ترین اینها (هنر و نژاد و گوهر) است.
·        برای اینکه گوهر، خلعت کردگار به انسان است و به همین دلیل، زیبا ست. 

1
·        خلعت به جامه ای اطلاق می شد که امرا و سلاطین به عنوان تجلیل به کسی می دادند.
·        فردوسی گوهر را خلعت خدا می داند.

2
از این هر سه،  گوهر بود، مایه ‌دار
که زیبا بود، خلعت کردگار

·        بنظر حکیم طوس، در دیالک تیک هنر ـ نژاد ـ گوهر، نقش تعیین کننده از آن گوهر است.

·        دلیلش این است که گوهر برخلاف نژاد و هنر، منشاء ایزدی دارد.

·        فردوسی با قایل شدن نقش تعیین کننده به گوهر، فاتحه ای بلند بر تئوری نژادی می خواند و هومانیسم بی غل و غش را بر پرچم ایده ئولوژیکی خویش می نگارد.

·        منشاء ایزدی قایل شدن به گوهر به معنی بی اعتنائی به خاستگاه و امتیازات  و تبار طبقاتی است.
·        به معنی نمایندگی هومانیسم است.

·        ما باید با مقولات فلسفه فردوسی در روند تحلیل دیالک تیکی شاهنامه عمیق تر و دقیق تر آشنا شویم و آشنا خواهیم شد.

3
چو هر سه بیابی، خرد بایدت
شناسندهٔ نیک و بد بایدت

·        معنی تحت اللفظی:
·        وقتی که هر سه را داشتی، باید خرد کسب کنی و بتوانی از عهده تمیز خیر از شر برآیی.

·        در فلسفه حکیم طوس، داشتن گوهر و نژاد و هنر، هنوز کافی نیست.
·        انسان کامل، باید خرد نیز داشته باشد و قادر به تمیز خیر از شر باشد.

·        ماهیت راسیونالیستی فلسفه حکیم طوس همین جا آشکار می گردد.

·        به همین دلیل می توان و باید فردوسی را پیشاهنگ راسیونالیسم (خردگرائی) محسوب داشت.

4
چو این چار با یک تن آید به هم
بر آساید از آز وز رنج و غم

·        معنی تحت اللفظی:
·        وقتی گوهر و نژاد و هنر و خرد در فردی جمع آید، او از آز و رنج و غم آسوده می گردد.

·        بنظر حکیم طوس، پیش شرط رهائی از آز و رنج و غم، داشتن گوهر و نژاد و هنر و خرد است.

5
مگر مرگ کز مرگ خود، چاره نیست
وز این بدتر از بخت پتیاره نیست.

پتیاره به مخلوقات اهریمنی اطلاق می شد 
 که
 برای تباه کردن آفریدگان اهورمزدا پدید آمده اند.

·        تنها چیزی که رهائی از آن محال است، مرگ و مرگ خویشتن است.
·        بدتر از مرگ، پتیاره ای وجود ندارد:

الف
مگر مرگ کز مرگ خود، چاره نیست

·        حکیم طوس، بدین ترتیب، اولا قانون لایزال پیدایش ـ رشد ـ زوال را تعلیم می دهد:
·        از مرگ رهایشی امکان پذیر نیست.

ب
·        حکیم عملا مقوله فلسفی نفی را به شکل مرگ بسط و تعمیم می دهد و ناگزیر و جبری محسوب می دارد.
·        نمی توان به هیچ ترفندی به حکیم حق ندارد.
·        اگر نفی نبود، توسعه ای در هستی بطور کلی صورت نمی گرفت.
·        چون هر نفیی (مرگی) خود به معنی بالاتر رفتن در نردبام ترقی است.

·        قانون نفی نفی یکی از قوانین مهم دیالک تیک ماتریالیستی است که روند و روال توسعه (تکامل) عینی چیزها، پدیده ها و  سیستم های هستی را توضیح می دهد.

6
وز این بدتر از بخت پتیاره نیست.

·        حکیم ضمنا مرگ را بدترین پتیاره تلقی می کند.
·        می توان گفت که حکیم بطور اوبژکتیو، حتمیت مرگ را می پذیرد، ولی بطور سوبژکتیو، مرگ را می کوبد.
·        مرگ را بخت پتیاره محسوب می دارد.

·        این به معنی پاسداری بی خلل از زندگی است.
·        این مرزبندی دیگر حکیم با ایده ئولوژی همه انواع طبقات اجتماعی واپسین است که ستایشگر مرگند.

7

·        همه نمایندگان ایده ئولوژی طبقات اجتماعی واپسین از فئودالیسم و فاشیسم تا فوندامنتالیسم ـ بدون استثناء ـ مبلغان و مدافعان و حتی عمله مرگ اند.

·        نیچه نیهلیسم روس را مورد ستایش قرار می دهد.
·        چون به نیهلیسم نظری قناعت نمی ورزند.
·        بلکه به نیهلیسم عملی روی آورده اند.


·        نیهلیسم عملی مفهوم گل و گشادی است که انواع مختلف مرگ در آن می گنجند:
·        از انتحار داوطلبانه تا سکس، دوئل، مسابقات ماشین سواری، جنگ و همنوع ستیزی

8
·        فوندامنتالیسم نیز فرمی از نیهلیسم است.
·        فوندامنتالیسم انسان را به بمب متحرک مبدل می سازد تا همراه با نفی خویش، دهها و یا صدها تن از همنوعان خویش را نفی کند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر