۱۳۹۴ تیر ۱۹, جمعه

سیری در جهان بینی پرویز نتل خانلری (10)


پرویز ناتل خانلری
تحلیلی از
یدالله سلطانپور  

عقاب
ادامه

من گذشتم به شتاب از در و دشت
به شتاب، ایام از من بگذشت

·        معنی تحت اللفظی:
·        من به تندی از دشت و صحرا گذشتم.
·        روزها هم به تندی از من گشت.

·        منظور عقاب (خانلری) از گذشت روزها این است که پیر شده است.
·        خانلری واژه  شتاب را به معنی تند بکار می برد و نه به معنی عجله.
·        چون نه روزها عجله ای دارند و نه عقاب.

1
گر چه از عمر، ‌دل سیری نیست
مرگ می آید و تدبیری نیست

·        معنی تحت اللفظی:
·        اگرچه کسی از زندگی سیر نمی شود، ولی مرگ از راه می رسد و  چاره ای جز تن در دادن بدان نیست.

·        در این بیت خانلری، همان خرافه تئولوژی (فقه)  تبلیغ می شود که سعدی و حافظ و دیگر فقها و شعرای اشرافیت بنده دار و فئودال تبلیغ کرده اند:
·        در روز الست به پیشانی هر کس و هر چیز، به قلم قضا و با جوهری نامرئی، سرنوشتی نقش بسته است.
·        تعداد روزهای عمر او و محل پرداخت روزی مقرره او و نحوه و نوع مرگ او همه پیشاپیش تعیین شده اند.

·        در آثار سعدی و حافظ این خرافه ها وسیعا و مفصلا تشریح می شوند.

·        مراجعه کنید به تحلیل آثار و اشعار سعدی و حافظ و غیره در تارنمای دایرة المعارف روشنگری 

2
گر چه از عمر، ‌دل سیری نیست 
مرگ می آید و تدبیری نیست

·        در این خرافه آنچه نادیده می ماند، تریاد عام و جهانشمول پیدایش ـ رشد ـ زوال است.
·        آنچه به باد فراموشی سپرده می شود، دیالک تیک وجود است:
·        وجود هر چیز و هر کس دیالک تیکی از حیات و ممات است:
·        همان اکسیژنی که ممد حیات است، همزمان مخرب ذات (آرش برومند) است.
·        همان اکسیژنی که اسباب صرفنظرناپذیر ساخت است، ضمنا اسباب سوخت است.

·        مرگ در هیئت عزرائیل و عمالش از راه نمی رسد و کسی را قبض روح نمی کند.
·        این خود موجوداتند که بتدریج زوال می یابند تا از نو تجزیه شوند و در فرم های متنوع و متفاوت دیگر از نو ترکیب شوند.
·        مثلا جسد سگی به عناصر شیمیائی تجزیه می شود و پس از ترکیب دیگرگونه به صورت سیبی در می آید.

3
گر چه از عمر، ‌دل سیری نیست 
مرگ می آید و تدبیری نیست

·        فلاکت جامعه ما همین جا ست که روشنفکران طبقه حاکمه که ضمنا معماران روح (شعور) جامعه اند،  بلحاظ ایده ئولوژیکی فرقی با روشنفکران قرون وسطای فئودالی ندارند و همان خرافات کپک زده را تبلیغ می کنند.
·        احتمالا بخشی از همین شعر خانلری در کتب درسی وارد شده و به ذهن کودکان مردم رخنه شده است.
·        بدین طریق خرافه عمر دراز کلاغ ها اشاعه تمامکشوری یافته اند، بسان دیگر خرافات دست و پاگیر فلج کننده.
·        اینکه در قرن بیستم موجودات تنفر انگیز عهد عتیق، اداره جامعه ای را به دست می گیرند و فاجعه می آفرینند، ضمنا به دلیل اشاعه وسیع ایده ئولوژی همان موجودات عهد عتیق است.

4
·        خانلری اصلا نمی اندیشد که چرا عزرائیل و عمالش، صد سال پیش پس از سی و یا چهل سال در خانه افراد را می زدند و قبض روحش می کردند، ولی اکنون پس از 70 و یا 80 سال به سراغ شان می روند.
·        احتمالا اساتید خرافی اندیش عقب مانده دانش ـ کاه ها خیال می کنند، که عزرائیل هم پیر شده و عاجز از راه رفتن است.  

5
من و این شهپر و این شوکت و جاه
عمرم از چیست بدین حد کوتاه؟

تو بدین قامت و بال ناساز
به چه فن یافته ای عمر دراز؟

·        معنی تحت اللفظی:
·        من با اینهمه جلال و جبروت چرا عمر کوتاهی دارم.
·        تو اما با قد و قامت کوتاه، به چه ترفندی عمر دراز کسب کرده ای؟

·        در این دو بیت خانلری، بی شرمی و بی حیایی فئودالی آشکارا تبیین می یابد:

الف
من و این شهپر و این شوکت و جاه
عمرم از چیست بدین حد کوتاه؟

·        در این بیت شعر، عقاب (اعضای طبقه حاکمه) در نهایت خود پرستی (اگوئیسم)، خود خشنودی و خودستائی عرض اندام می کند.
·        این اراذل و اوباش واقعا هم چنین می اندیشند.
·        واقعا هم خود را در نهایت خریت و کراهت مظهر جلال و جبروت تصور می کنند.
·        در آثار روشنفکران طبقه حاکمه واضح تر از همه جا می توان  شاهد این حقیقت امر گشت.
·        آثار جلال آل احمد و احمد شاملو و غیره نمایشگاه این بی شرمی و بی حیائی فئودالی اند.

ب
من و این شهپر و این شوکت و جاه
عمرم از چیست بدین حد کوتاه؟

·        عقاب (اعضای طبقه حاکمه) فکر می کند، که به دلیل شهپر و شوکت و جاه غصب شده اش باید جاودانه باشد.
·        از این رو، عمر خود را که چه بسا چند برابر عمر کلاغ است، کوتاه تصور می کند و دنبال اکسیر حیات و آب اسکندر می گردد.

·        فلاکت طبقه حاکمه اما ذلت معنوی او ست.
·        بدبختی طبقه حاکمه ذلت فکری و فرهنگی او ست.
·        اعضای طبقه حاکمه با این توهم خود ساخته زندگی می کنند که توده های مولد و زحمتکش عمر درازی دارند.
·        عقاب اکنون با طناب همان توهم طبقاتی به سراغ کلاغ آمده است.
·        غافل از این که کلاغ چه بسا در حسرت یک دهم عمر عقاب ها بسر می برد.

ت
تو بدین قامت و بال ناساز
به چه فن یافته ای عمر دراز؟

·        حالا تحقیر علنی، رو در رو و بی شرمانه طبیب توسط بیمار آغاز می شود.
·        کسی که باب الحوایج عقاب است، علنا به مثابه مظهر زشتی اعلام می شود.
·        زشتی که از قضا عمر درازی دارد.

·        قانون طبیعت انگار واژگون شده است:
·        زشتی که به خاطر ظاهرش حق حیات ندارد، به چه دلیل باید عمر درازی داشته باشد؟

·        این پسیکولوژی اجتماعی طبقه حاکمه است.
·        اگر کسی با اشرافیت بنده دار و فئودال و حضرات بورژوا چند روزی همنشین و همدم و همسفر و همسفره شود، به این پسیکولوژی اجتماعی آنها پی می برد.

6
پدرم نیز به تو دست نیافت
تا به منزلگه جاوید شتافت

·        معنی تحت اللفظی:
·        پدر من حتی که به منزلگاه ابدی رفته، نتوانست به اندازه تو عمر کند.

·        خانلری در این بیت شعر، زهر خرافه دیگری را در مفهوم تئولوژیکی ـ قرون وسطائی «منزلگه جاوید» به کام مردم و بویژه کودکان مردم می ریزد:
·        در این مفهوم فقهی (تئولوژیکی) دنیا، یعنی جهان مادی لایزال، ازلی و ابدی در نهایت نادانی و بی شرمی، فانی قلمداد می شود و عقبی، یعنی جهان واهی در آنسوی مرگ، ابدی جا زده می شود.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر