۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (۷۶)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

1
محمود کیانوش
او‌ من‌ طـبیعی خـود را از روسـتای بی ‌طمع‌ و بی‌ تزویر برداشت و به‌ شهر بزرگ آمد.

·        محمد زهری، بزعم کیانوش، «من» طبیعی اش را برمی دارد و راه می افتد.
·        «من» اخلاقی و «واقعی» اش را ظاهرا یا فراموش می کند که با خود ببرد و یا عمدا مورد صرفنظر قرار می دهد.

·        وقتی از طرز تفکر دوئالیستی محمود کیانوش سخن می رود، به همین دلیل است.
·        او میان «من» های درونی محمد زهری دیوار می کشد و رابطه فی مابین «من» های شاعر  را قطع می کند.
·        آن سان که محمد زهری می تواند یکی از آنها را به همراه خود ببرد و دیگری را به امید خدا رها کند.

·        البته منظور کیانوش چی دیگری است که نمایندگان پسیکولوژیسم سرهم بندی کرده اند و می کنند.
·        ولی قادر به تکرار مو به موی جفنگ آنها نیست.   

2
او‌ من‌ طـبیعی خـود را از روسـتای بی ‌طمع‌ و بی‌ تزویر برداشت و به‌ شهر بزرگ آمد.

·        محمد زهری بزعم کیانوش «من» طبیعی خود را از «روستای بی طمع و بی تزویر به شهر» می برد.

·        روستای گرفتار در گند و جهل و نکبت، زیر قلم سحرانگیز کیانوش ایدئالیزه می شود.
·        به عرش اعلی برده می شود.
·        و شهر، عملا و بی نیاز از سخنی حتی به اسفل السافلین سقوط می کند و به جهنم دره ای شباهت پیدا می کند.

·        روستا به جولانگاه فراغت از آز و تزویر جا زده می شود و شهر ابلیس واره می گردد و مظهر آز و تزویر قلمداد می شود.

3
·        این در تحلیل نهائی همان طرز «تفکر» ارتجاعی روحانیت فئودالی و جلال آل احمد و صمد بهرنگی و غیره است.

·        اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی در سراسر تاریخ و در سرتاسر جهان از شهر هراس سرشته به نفرت و انزجار داشته است.
·        دلیل این هراس و انزجار ارتجاع فئودالی ـ روحانی از شهر تشکیل بورژوازی (طبقه متوسط، کاست سوم) در شهرها بوده که خصم طبقاتی فئودالیسم و روحانیت محسوب می شد.

4

·        ما با این هراس و انزجار هم در آثار سعدی آشنا می شویم و هم اشعار شهریار و غیره و هم حتی در آثار نیما یوشیج.

·        به احتمال قوی، همین دلبستگی به روستا و انزجار از شهر حلقه ی  تئوریکی رابط میان نیما و جلال و شهریار بوده است.
  
·        البته شکی نیست که دلایل انزجار نیما ماهیتا ربطی به دلایل انزجار جلال و شهریار و بهرنگی و غیره نداشته اند.

5
·        جلال آل احمد همین هراس و انزجار از شهر را گلوبالیزه می کند، تمام ارضی می کند و از آن، تضاد شرق گرسنه و مخروبه و عقب مانده با غرب سیر و آباد و پیشرفته را استخراج می کند و دست به عوامفریبی وسیع می زند.
·        جلال به تبعیت از «علمای» فاشیسم، جهان را به روستا و شهر طبقه بندی می کند و مقوله سوبژکتیو شهر را با جوامع صنعتی چه کمونیستی و چه کاپیتالیستی پر می کند.
·        بدین ترفند جهان عقب مانده در فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی ماقبل سرمایه داری همزمان بر ضد دو سیستم اجتماعی ـ اقتصادی سوسیالیستی و سرمایه داری سنگر می کند و جبهه می گیرد.

6
·        تضاد فوندامنتالیسم با جوامع سرمایه داری و سوسیالیستی را و ضمنا تضاد فوندامنتالیسم شیعی به رهبری خمینی با بورژوازی مدرن و حزب توده را در پرتو این تئوری بهتر می توان درک کرد:
·        فوندامنتالیسم شیعی و سنی هم تا مغز استخوان ضد کمونیستی است و هم عمیقا ضد امپریالیستی است.

·        فوندامنتالیسم امروزه هم در جمهوری خلق چین دست به ترور می زند و هم در جوامع سرمایه داری.

7
محمود کیانوش
او‌ من‌ طـبیعی خـود را از روسـتای بی ‌طمع‌ و بی‌ تزویر برداشت و به‌ شهر بزرگ آمد.

·        در قاموس محمود کیانوش نیز روستا ایدئال و زیبا و فریبا ست:
·        بی آز و بی تزویر است.
·        شهر ولی آزمند و تزویرمند است.

·        وقتی گفته می شود که در کشور ما هژمونی ایده ئولوژیکی از هزاران سال قبل تا کنون در انحصار طبقه حاکمه بوده، منظور همین است.

·        این ایده ئولوژی ارتجاعی فئودالی ـ روحانی است که از زبان محمود کیانوش تبیین می یابد.
·        فرق هم نمی کند که او در کدام سنگر طبقاتی و سیاسی باشد.
·        هژمونی ایده ئولوژیکی طبقاتی ـ خواه و ناخواه ـ کار خود را می کند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر