علی محمد مؤدب (1355)
كارشناس ارشد الهیات
سرچشمه:
http://sejjil.blogfa.com
تحلیلی
از روزبه مهرگان
·
رادارها
·
کاری به
کار مرغ های دریایی ندارند
·
حتی اگر
آن ماهی
·
روح
دخترکی باشد
·
که از
هواپیمایی مسافربری
·
به آب
افتاده باشد
·
از مرغ
های دریایی
·
از ماهی
ها
·
از پریان
·
از موج
ها
·
که
لجوجانه و کودک وار
·
سر به
سینه ناو های غریبه می کوبند
·
بپرس و
برایم بنویس:
·
«این
آمریکا چیست؟»
·
عبدالحمید!
·
«که پشت
همه دیوار های خانه ما
·
پشت
دیوار های قصرشیرین و بندرعباس و تایباد
·
کمین
کرده و با دوربین های هیز نظامی اش
·
شانه ها
و گیسوهای درختان ما را دید می زند!»
·
«این
آمریکا چیست؟»
·
عبدالحمید!
·
«که
پنجره های رایانه شخصی من
·
ـ که
چهارصد و هفتاد هزار تومان
·
بدهکارم
کرده –
·
رو به او
باز می شوند!»
·
«چیست
این آمریکا؟
·
که بعضی
ها با یک بغل ریش
·
از خدا
نمی ترسند و از آمریکا می ترسند
·
درست است
·
که من
بیشتر از تو
·
هواپیما
سوار شده ام
·
اما تو
بیشتر از من می فهمی
·
ناسلامتی
تو هر صبح
·
در
دودخانه ای وضو می گیری
·
که به
دریا های آزاد می ریزد!»
·
محکم باش،
مرد!
·
که دیروز
دایی شدی و فردا بابا می شوی
·
ما برای
گریه و تماشای غروب به دنیا نیامده ایم
·
در
توضیحات شناسنامه همه ما نوشته اند:
·
«این
دیوانه تا آمد
·
به دنیا
خندید!»
·
حالا این
چه وضعی است که من
·
پناه
گرفته ام پشت میزی در میدان آرژانتین
·
در بن
بست شانزدهم شرقی
·
و تو از
راه رودخانه
·
به دریا
می روی و می آیی
·
تا
زیردریایی های آمریکایی
·
اشک هایت
را بو نبرند
·
شوخی
نکن،
·
عبدالحمید!
·
بی خیال
غنی سازی آزمایشگاهی و صنعتی
·
نمی
گذاریم حتی یکی از کلمه های مان را
·
به
گوانتانامو ببرند:
·
آخر ما
به زبانی نفس می کشیم
·
که یکی
از لغاتش
·
عاشورا ست
·
نه عربی
·
نه فارسی
·
به زبان
ذوالفقار حیدر کرار
·
به زبان
خون مطهر حسین
·
خیالاتی
شده اند
·
کاندولیزا
و جورج
·
اینجا
صحنه بازی رایانه ای نیست
·
اینجا
ایران است:
·
که
بندرعباسش پرتغالی ها را چلانده
·
و بوشهرش
انگلیسی ها را
·
در
تبریزش روس ها یخ کرده اند
·
و در
خرمشهرش
·
عراقی ها
عرق
·
مگر نه
موش های کور مغول
·
حتی گربه
های ما را جویدند؟
·
پس چگونه
است
·
که ایران
هنوز شیر است؟
·
و منگل
ها
·
حتی
یکبار هم به جام جهانی نرفته اند؟
·
چگونه در
برابر بیانیه های شورای امنیت سجده کنیم؟
·
ما
همانانیم
·
که قرآن
را گرفتیم و بوسیدیم
·
اما دستان
مطلای خلیفه ها را بریدیم
·
بی خیال
کدوها
·
که کشتی
ها و هواپیماها
·
به دوبی
و کانادا می برند
·
بی خیال
گلابی های گندیده
·
قلمت را
بردار و از کبوتر ها بنویس
·
از ماسه
های متبرک ساحل
·
ما برای
گریه و تماشای غروب
·
به دنیا
نیامده ایم
·
و برای
شنیدن اخبارBBC و CNN
·
به دنیا
نیامده ایم
·
تا
چرندیات فوکویاما را ترجمه کنیم
·
صبح
نزدیک است و امت واحده باید طلوع کند
·
بلند شو،
·
عبدالحمید!
·
و از
چهره سرخ سیب های لبنان بخوان:
·
«الا ان
حزب الله هم الغالبون!»
پایان
·
در تحلیل این شعر از تلاش
برای تحلیل شعر سوی یدالله سلطان پور، تحت عنوان «ایدئولوژی تشیع «سرخ» در آئینه شعر معاصر (2)» (http://hadgarie.blogspot.de/2011/12/2_16.html?spref=fb) تنها دو نکته توجه مرا به
خود جلب کرده است:
نکته اول
رد پای
کمتر شاعری از شعرای بزرگ معاصر در آن به چشم می خورد
·
در نگاه اول شاعری غول آسا به نظر می آید.
·
شاعری که به آنچنان درجه ای از خود آگاهی فردی
رسیده است که به تمامی خودش را و تنها خودش را به نمایش می گذارد.
·
هیچ شاعری شاید نتوان یافت که به چنین مقامی نائل
آمده باشد.
1
·
در شعر شاعری خود ساخته چون نیما حتی می توان رد
پای شاعران پیشکسوت پیشین مثلا ابوالقاسم لاهوتی را یافت:
سرگرد ابوالقاسم لاهوتی (۱۲۶۴
- ۱۳۳۶)
شاعر پرولتری و فعال سیاسی در
دوران انقلاب مشروطه.
ابوالقاسم لاهوتی از اعضای حزب کمونیست ایران (دهه ۱۹۲۰) بود
در دوران دیکتاتوری رضاشاهی، تحت
تعقیب قرار گرفت و غیابا محکوم به اعدام گردید ولی موفق به فرار به شوروی
گردید.
او در کرمانشاه روزنامه بیستون را منتشر میکرد.
ابوالقاسم لاهوتی در سال ۱۳۰۵
هجری برابر با ۱۲۶۴
خورشیدی در کرمانشاه به دنیا آمد.
وی نام مستعار میرزا احمد الهام
برای خود برگزید و اشعار نخستین وی در روزنامه حبل المتین به چاپ رساند.
از نخستین کسانی است که قالبهای شعری را درنوردید و به زبانی ساده
و روان شعر گفت.
از وی مجموعهای شامل قطعه، غزل و مقداری تصنیف بر جای ماندهاست.
وی مدتی سمت وزیر فرهنگ و هنر تاجیکستان شوروی را برعهده داشت.
در تاجیکستان تئاتر و اپرا
را پایه گذاری کرد.
وی همچنین معاون ماکسیم گورگی در هييت رئيسه کانون نویسندگان شوروی بود.
وی هرگز به ایران
بازنگشت و عاقبت در فروردین ماه سال ۱۳۳۶
خورشیدی در مسکو
درگذشت.
وی در گورستان نووودویچی مدفون گشته است.
پدر پیشه کفش دوزی داشت و شاعر و
آزادی خواه بود.
می تراود
مهتاب
می درخشد
شبتاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم
دهکده مردی تنها
کوله
بارش بر دوش
می گوید با خود:
«غم این
خفته چند خواب در چشم ترم می شکند.»
****
سرو ريشي
نتراشيده و رخساري زرد
زرد و باريك چو ني
سفره اي
كرده حمايل، پتويي بر سر دوش
ژندهاي
بر تن وي.
كهنه
پيچيده به پا، چونكه ندارد پاپوش
در سرِ
جاده ري
2
·
حال چه شده است که شاعری با چنین قدرتی ظاهر می
شود!
·
واقعیت این است که پیدا نکردن رد پای هیچ شاعر در
اشعار علی محمد مؤدب، نه امتیاز مثبتی برای ایشان، بلکه درست بر عکس، نقطه ضعفی
جدی است.
·
چرا؟
·
لازمه اینکه شاعری با طبع شعر بالا تحت تاثیر
شاعری از نسل گذشته و یا معاصر قرار گیرد، داشتن ارتباط عاطفی عمیق با شعر یا شاعر
است.
·
شاعر حزب الله چه ارتباط عاطفی می تواند با نیما،
سیاوش، فروغ و ... داشته باشد؟
·
او مطمئنا اشعار این شاعران بزرگ را می خواند، اما
با دافعیتی مثال زدنی.
·
در تمام طول مدتی که این اشعار را می خواند، تنها
ستیز و ستیز است که بر اندیشه اش حکم می راند و در تمام مدت در حال پس زدن بار
معنایی این اشعار به سر می برد.
·
اگر غیر از این بود، علی محمد مؤدب دیگر نمی
توانست به صورت شاعر حزب الله ظاهر شود.
·
ای کاش رد پای شاعران معاصر در اشعار مؤدب قابل
رد یابی بود.
·
همین شاعر نه تنها با تمامی وجودش با شاعران
معاصر بیگانه است، بلکه براحتی آب خوردنی می تواند، با حداکثر ارفاقی که برای شان
قائل شد، حداقل از شنیدن حکم اعدام یکایک این شاعران، خمی هم به ابرو نیاورد.
نکته دوم
بار عاطفی
این شعر
·
مگر همراهان لاجوردی در شکنجه بی رحمانه از صدیق
ترین فرزندان این آب و خاک بار عاطفی نسبت به یکدیگر نداشته اند.
·
بار عاطفی که خلاصه به همسنگران و کسانی باشد که
با تو هم اندیشه و هم نظرند، می تواند بار عاطفی از نوع فاشیستی آن باشد.
·
هر عاطفه ای عاطفه نیست و نمی تواند باشد.
خال مه
رویان سیاه و فلفل کرمان سیاه
هر دو
جان سوزند، اما این کجا و آن کجا
·
بار عاطفی که سایه ای از هومانیسم را بر دوش نکشد،
بار عاطفی که توجهش به آن انسان هائی نباشد که رهایی انسان را مد نظر دارند، حتی
اگر چون او نیندیشند، بار عاطفی جهت دار و یک سویه ای است که در نهایت به سرکوب دگر
اندیشان منجر می شود.
·
بار عاطفی می بایست تمامی انسان های مبارز را
پوشش بدهد.
·
به گونه ای که بتواند به جبهه ای وسیع ارتقا
بیابد.
·
چه جبهه ای ضد دیکتاتوری یا جبهه ای خلقی.
·
تنها دشمنان مردم به سرکردگی امپریالیسم نمی
توانند وزش نسیم این بار عاطفی را بر پشت خود احساس نمایند.
·
بار عاطفی حاکم بر این شعر نه بار عاطفی ئی است که
میدان وسیعی از توده ها را پوشش می دهد، بلکه بار عاطفی دی است که دیکتاتوری افسار
گسیخته را در کنه خود به همراه دارد.
·
آیا در "اما دستان مطلای خلیفه ها را
بریدیم" این عاطفه جهت دار برای تقویت خشونتی بی در و پیکر خود نمایی نمی
کند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر