• آقای کوینر با خانم هنرپیشه ای دوست بود که از ثروتمندی هدیه دریافت می کرد.
• از این رو، او در باره ثروتمندان با آقای کوینر اختلاف نظر داشت:
• آقای کوینر بر آن بود که ثروتمندان آدم های بدی اند.
• دوست دختر او اما می گفت که ثروتمندان همگی بد نیستند.
• چرا او فکر می کرد که ثروتمندان همگی بد نیستند؟
• او نه به این دلیل که یکی از آنها برایش هدیه می داد، بلکه به این دلیل که خود او هدیه یکی از آنها را قبول می کرد، چنین می اندیشید.
• چون او بر این باور بود که از آدم های بد هدیه نمی گیرد.
• آقای کوینر پس از تأمل در این باره، باور نداشت، به آنچه که هنرپیشه در باره خودش باور داشت.
• آقای کوینر ار فرصت استفاده کرده بود و داد می زد:
• «بگیر پول شان را!
• آنها هدیه ها را نخریده اند، بلکه دزدیده اند.
• اموال مسروقه سارقین را بگیر تا بتوانی هنرپیشه خوبی باشی!»
• «نمی توانم پول نداشته باشم و هنرپیشه خوبی باشم؟»
• هنرپیشه پرسید.
• آقای کوینر گفت:
• «نه!
• نه، نه، هزار بار نه!»
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر