میم حجری
• تحلیل دوست مان از انقلاب سفید، تحلیلی رئالیستی و ستودنی است.
• ولی روند فروپاشی فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی فئودالی و تشکیل و توسعه فرماسیون مترقی تر، یعنی سرمایه داری در همه جای دنیا تقریبا کم و بیش همانند با ایران بوده است.
• از این حقیقت امر، هم خود دوست مان خبر دارند، هم بیست هزار مستشار آمریکائی خبر داشتند و هم تئوریسین های دربار.
• سرمایه داری نوپا به خیل عظیمی از بیکاران نیز نیاز داشت تا شرایط کاری کمرشکن و استثمار بی رحمانه را به طبقه کارگر تحمیل کند و به انباشت اولیه سرمایه سرعت و حدت بخشد.
• در کشورهای متروپول هنوز هم از ارتش ذخیره کار (توده های چندین میلیونی) برای بکرسی نشاندن اراده سرمایه استفاده می شود.
• در کشورهای عقب مانده از قافله تمدن (آلمان، ایتالیا و امثالهم) نیز گذار از فئودالیسم به سرمایه داری تقریبا چنین سیر و سرگذشتی داشته است.
• دولت نوین، یعنی دولت سرمایه داران دیکتاتوری طبقه حاکم نوین را نمایندگی می کند و مادیت می بخشد، یعنی بدان جامه عمل می پوشاند.
• اما این ادعای رایج که سرمایه ایمن نبود و خودسالاری سرمایه داران نااستوار و تنگ بود، باید بر اساس فاکت های مشخص اثبات شود.
• انباشت آغازین سرمایه ـ همه جای جهان ـ به قول خود دوست مان، نه با موعظه، بلکه با اعمال زور تحقق یافته است.
• شاید شیوه اداره جامعه شوروی در زمان استالین نیز از چنین واقعیت امری نشئت گرفته باشد.
• حزب کمونیست شوروی می بایستی وظایف بورژوائی انقلاب را نیز به انجام رساند.
• طبقات زیرین جامعه برای پیشرفت اجتماعی ـ چه بسا ـ بار بمراتب سنگین تری بدوش می کشند.
• ولی ببرکت زحمات آنان تاریخ گامی به جلو برمی دارد و فرزندان آنها در نهایت، از ثمرات زحمات پدران شان بهره مند می شوند.
• چنین نظراتی شایع بوده است، ولی هراس من این است که کلیشه ای باشند و بدون فاکت های روشن.
• تجربه شخصی من حاکی از آن است که سرمایه داری مدرن ایران تا آخرین لحظه از رژیم شاه ـ چه بسا بطرزی مستدل و مستند ـ دفاع کرده است.
• دیالک تیک طبقه حاکمه و دولت، هم شکوه و گلایه طبقه حاکم از دولت را و هم دفاع بی چون و چرا از آن را در بطن خود دارد.
• بدون ماشین سرکوب دولتی، استقرار نظام نو غیرممکن بود و بر خلاف توهم آنارشیست ها همیشه غیرممکن خواهد بود.
• طبقه سرمایه دار نوین این را بهتر از هرکس می دانست.
• بورژوازی نوین از دیرباز با بمب گذاری مجاهدین و دیگر گروه های مذهبی در فروشگاه های بزرگ و مؤسسات مطبوعاتی و غیره مواجه بود و به ضرورت دیکتاتوری دربار وقوف داشت و نمی توان آن را در براندازی شاه سهیم دانست، مگر اینکه دوست مان دلایل و مدارکی در دست داشته باشد.
• برای اثبات «همبائی و همدستی سرمایه داران مدرن با پیکارگران» به فاکت های واقعی و عینی نیاز مبرم هست.
• این فقط بورژوازی تجاری و بازاری و بخش عقب مانده مذهبی ـ نیمه فئودالی اقشار دیگر طبقه بورژوازی بود که به علل مختلف مادی و معنوی به حمایت از روحانیت برخاست و از سال ها پیش، ایدئولوژی فوندامنتالیستی در لفافه مدرن را از آن خود کرد و توسعه داد.
• بخش مدرن بورژوازی از آگاهی ژرفی برخوردار بود.
• بخشی از آن هرگز نتوانست و نخواست که با ایدئولوژی قرون وسطائی تن به سازش دهد و بخش دیگر آن پس از بی بازگشت گشتن رژیم سرنگون شده، تن به تمکین داد.
• این بی حرمتی بزرگی در حق بورژوازی مدرن ایران است.
• بورژوازی ـ برخلاف شایعات رایج ـ با شعورترین طبقه استثمارگر است، به منافع استراتژیک خود وقوف دارد و فقط دنبال سود و نگهبانی و نگهداری سرمایه نیست.
• این اولین بار است که من مفاهیم «در خود» و «برای خود» را در رابطه با بورژوازی می شنوم.
• دوست خردمندمان در سراسر این تحلیل پرمحتوا و ستایش انگیز یک چیز را از نظر دور می دارد و آن، تریاد ماده ـ مکان ـ زمان است.
• بورژوازی در عصر جدید با بورژوازی حتی در اواخر قرن نوزدهم تفاوت جهان بینانه ماهوی دارد، چه برسد با بورژوازی معاصر، در اواخر قرن بیستم.
• وقتی ما از مفهوم «برای خود» در مورد طبقه ای صحبت می کنیم، منظورمان خودآگاهی آن طبقه بر رسالت تاریخی خویش است.
• بورژوازی ـ بلحاظ تاریخی ـ دیری است که در بحران عمومی سرمایه داری دست و پا می زند، لب گور ایستاده و بخت یارش بوده که تا کنون ده کفن نپوسانده است.
• بورژوازی اکنون دیگر رسالت تاریخی ندارد که ما بتوانیم از مفهوم «برای خود» در باره اش استفاده کنیم.
• بورژوازی مدرن ایران نیز شعور طبقاتی خاص خود را داشت، ولی این شعور، نه شعور مبتنی بر آموزش های هومانیسم، روشنگری، رنسانس و انقلاب فرانسه، بلکه شعور ایراسیونالیستی از قبیل عرفان، اگزیستانسیالیسم، آگنوستیسیم، رلاتیویسم و غیره بوده است.
• اینها برداشت های شخصی منند.
• برای اثبات این نظرها نیز به بررسی تئوریک و امپیریک احتیاج است.
• برخورد دوست مان به بورژوازی مدرن مرا یاد برخورد چپنماهای سوویتوفیل می اندازد که طبقه کارگر را به شلاق انتقاد می بندند که چرا در دوره گورباچوف به «پدافند و پیکار» در راه دستاوردهای خونین انقلاب اکتبر بر نخاست.
• من به لیاقت تئوریک دوست مان احترامی عمیق قائلم و گرنه یاد آور می شدم که انسان ها در داربست دیالک تیک جبر و اختیار عمل می کنند.
• انسان آنقدر توانا ست که جبر عینی اجازه می دهد.
• توانائی های انسانی بی حد و بی سرحد نیستند.
• بحران اقتصادی ـ اجتماعی ـ سیاسی ـ ایدئولوژیکی می تواند طبقات اجتماعی را مفلوج سازد، تفرقه فکری را میان اعضای طبقه توسعه دهد و از اتحاد و عمل مشترک بازدارد.
• بویژه وقتی که تشکیلات و رهبری برای سازماندهی مقاومت فرو پاشیده باشد.
• اگر کسی بخواهد دست به انتقاد زند، قبل از طبقه حاکم باید رهبران و نمایندگان سیاسی و ایدئولوژیکی آن طبقه را مورد انتقاد قرار دهد.
• این تحلیل دوست مان، اصلا با واقعیات امور انطباق ندارند.
• دوست ما با مفاهیم ناروشن، مبهم و مه آلود کار می کنند.
• من راستش نمی دانم که در مفهوم «تهیدستان» کدام اقشار و طبقات اجتماعی جا می گیرند.
• من خودم را شخصا جزو تهیدستان می دانستم و کماکان می دانم.
• جالب اما جهان بینی دوست ما ست که لومپن ها را بکرات با تهیدستان کنار هم قرار می دهد و در ذهن خواننده تصور مبتنی بر یکسانی آنها را پدید می آورد.
• اگر منظور از «ولگردان»، لومپن پرولتاریا ست، بهتر است که دوست مان تصریح کند و گرنه اکثریت توده های بیکار ولگرد تلقی خواهند شد.
• اما یکی از ویژگی ها لومپن پرولتاریا «سازمانگریزی» است.
• سازمانگریزی حتی در صورتی که نه خودجوش بلکه آگاهانه صورت گیرد.
• تعجب آور است که چنین قشری اکنون بطور خود به خودی متشکل می شود و حتی با توده های غیرلومپن بلحاظ سازمانی متحد می گردد.
• نکته بعدی برداشت بکلی نادرست دوست مان از «سپاه بسیج» است.
• سپاه بسیج نه بطور خودپو، بلکه کاملا آگاهانه و سنجیده از سوی ارگان های دولتی و شبه دولتی تشکیل یافته است و تشکیل آن ـ قبل از همه ـ برای مقابله توده ای در برابر هجوم از خارج بوده است.
• بخش اعظم بسیج را دهقانان و دیگر زحمتکشان شهر و ده تشکیل می دهند.
• سپاه بسیج را نمی توان سپاه ولگردها و لومپن ها تلقی کرد، حتی اگر در مواقعی شیوه های رفتاری لومپنی از خود بروز دهند.
• نکته بعدی انتظار دوست مان از طبقه در حال سقوط در زمینه سازماندهی شهروندانی است که جزو ولگردها و تهیدستان محسوب نمی شوند.
• اقلیتی به نام بورژوازی مدرن، که املاک، خانه ها، کارخانه ها و اموالش در حال مصادره است و به بهانه های مختلف از قبیل بهائی و غیره، ترور و سلب مالکیت می شود و جانش در خطر مدام است، چگونه و چرا باید به سازماندهی شهروندان مرفه و با فرهنگ مورد نظر دوست مان بپردازد.
• علاوه بر این، خود بورژوازی مدرن مگر از حقوق اولیه، حقوق شهروندی و حقوق بشر چه می داند.
• تعلق طبقاتی به بورژوازی که بطور خود به خودی شعور طبقاتی مربوطه را پدید نمی آورد.
• اوتوماتیسمی در کار نیست و نمی تواند هم در کار باشد.
• شعور خودرو وجود ندارد.
• شعور همیشه از خارج بوسیله ایدئولوگ های طبقه به میان طبقه برده می شود.
• در فاصله میان فروپاشی هر نظام دولتی حاکم و تشکیل نظام جدید، همیشه و همه جا خلئی پیدا می شود که فرصتی برای غارت گروه های مسلح سازمان یافته عرضه می کند.
• بسیجیان را نمی توان جزو اوباشان و دزدان تلقی کرد.
• بسیج و کمیته های انقلاب برای مقابله با مقاومت واحدهای مسلح رژیم سرنگون شده و دشمن خارجی و برای برقراری امنیت اجتماعی پدید می آیند.
• در این جور مواقع طبقه در حال سقوط چاره ای جز عقب نشینی نمی بیند.
• دوست ما اینجا نیز تریاد یاد شده ماده ـ مکان ـ زمان را بکلی نادیده می گیرد.
• بورژوازی اروپا در کوره مبارزات طبقاتی طولانی بر ضد فئودالیسم و کلیسای کاتولیک آبدیده گشته بود.
• سیستم سرمایه داری از بطن سیستم فئودالی تولد می یافت.
• بورژوازی عصر جدید که مورد نظر دوست ما ست، طبقه ای انقلابی و مترقی بود و پیشرفت تاریخی را نمایندگی می کرد، رسالت تاریخی ـ جهانی داشت.
• بورژوازی آمریکا در قتل عام سرخپوستان به ارتش طبقه خویش متکی بود.
• بورژوازی مدرن ایران در دوران بحران عمومی سرمایه داری با انقلاب مشروطه، بعد با جنبش ملی شدن نفت و سرانجام با «انقلاب سفید» به قدرت می رسد.
• اگر بورژوازی عصر جدید بر آموزش «غول هائی» از قبیل کانت و هگل و فیشته و فویرباخ و هولباخ و صدها فرزانه دیگر تکیه داشت، بورژوازی ایران فاقد ایدئولوژی لیبرالی ـ انقلابی است.
• همانطور که قبلا ذکر شد، بورژوازی اکنون در مقیاس جهانی فاقد ایدئولوژی راسیونال و مترقی است.
• بورژوازی از اواخر قرن نوزدهم به احیای انواع و اقسام خرافه های قرون وسطی کمر بسته است.
• مقایسه بورژوازی معاصر ـ خواه در جهان سوم و خواه در متروپول ها ـ با بورژوازی عصر جدید، کمکی به حلاجی مسائل معاصر نمی کند.
• همه انتظارات دوست ما در این حکم، اوتوپیک اند و پایه واقعی ـ عینی ندارند.
• انتظار «نبردهای پى در پى با دربار، کلیسا و اشراف» از بورژوازی کنونی داشتن، خردمندانه نیست.
• لیبرالیسم اکنون برای خود بورژوازی ایدئالی دست نایافتنی است.
• بورژوازی اکنون فاقد ایدئولوژی مترقی است.
• من راستش این حکم را از دوست فرزانه مان انتظار نداشتم.
• اولا بحران فراگیر «انقلابی» ستون فقرات سازمان های دولتی را در هم می شکند.
• ثانیا پس از فروپاشی دیالک تیک سرلشکر و لشکر، لشکر چه می تواند کرد؟
• ثالثا معلوم نیست که چرا دوست دوست فرزانه ما از «انجام وظیفه ارتجاعی» سخن می گوید؟
• اگر رژیم شاه نماینده بورژوازی مدرن بود، دفاع از آن و برگرداندنش به قدرت نمی بایستی «ارتجاعی» قلمداد شود.
• رابعا ارتش و ساواک نه یکباره فروپاشید و نه یک باره تسلیم شد.
• ارتش زمانی گام به پس نهاد که مواضع ترک شده از سوی آن را نیروهای مذهبی پرکردند.
• ما در آذربایجان با مقاومت جدی ارتش مواجه می شویم، چون احتمال آن می رفت که نیروهای رادیکال جای خالی را پر کنند.
• فرار ارتشبدان و غیره و تسلیم ارتش نیز به احتمال قوی به دستور امپریالیسم جهانی صورت گرفته است.
• به این حکم دوست مان نظری عمیق باندازیم تا به متد سوبژکتیویستی ایشان پی ببریم.
• ایشان برای چند و چون سوبژکتیف بورژوازی ایران ـ چند و چونی که ذاتی بورژوازی بطور کلی است ـ نقش «چشمگیری در ناکامی و شکست» مقاومت بورژوازی مقاوم قائل می شوند.
• اولا محافظه کاری خصلت ذاتی بورژوازی در همه جا ست.
• ثانیا چگونه می توان رژیمی را به آسانی به قدرت برگرداند که اکثریت عظیم جمعیت کشور در سرنگونی اش شرکت فعال داشته است و یا با سقوطش حداقل مخالف نبوده است؟
• دوست عزیز ما عنصر آگاهی را چنان مطلق می کنند که برای خودپوئی حتی حق نفس کشیدن باقی نمی ماند.
• حوادث اجتماعی در بستر دیالک تیک آگاهی و خودپوئی صورت می گیرند.
• توده های شرکت کننده در قیام ضد سلطنتی حتما نباید به آخر و عاقبت کار خود آگاه باشند، حتما نباید چشم به فئودالیسم داشته باشند.
• حتی خود روحانیت تصور درستی از برنامه آتی نداشت.
• تحکیم حکومت اسلامی به تدریج صورت می گیرد و از همان آغاز با بحران روبرو بوده است.
• من در گرماگرم «انقلاب بهمن» سخن هائی از خرده بورژوازی تجاری شنیده ام که به ژرفای توهم و خوش خیالی آنها دلالت دارند.
• آنها مدینه فاضله ای را تصور می کردند که همه چیز ارزان و به وفور در دسترس همه خواهد بود.
• برداشت من از متد تحلیل دوست مان این است که ایشان نخست نظر نهائی خود را ساخته اند و برای اثبات آن نظر سوبژکتیف به اقامه دلیل می پردازند و به خم و راست کردن فاکت ها همت می گمارند.
• این طور نمی شود، تحلیل کرد.
• تحلیل علمی باید گام به گام بر اساس فاکت های مستدل واقعی صورت گیرد و در پایان نتیجه گرفته شود.
حکم اول
گسترش پیوسته ى پیوندهاى سرمایه دارى ازسویى، و تندى و ژرفاى چشمگیر «اصلاحات ارضى» از سوى دیگر، با پراکندن واپسین پیوندهاى «ارباب ـ رعیتى» شتاب بیکران گریز تهیدستان را از ده به شهر دو چندان ساخت.
آنچنان که سرمایه وصنعت نوبنیاد آن روزى، با همه ى شتاب بالایش، تنها توانا به ربایش بخش کوچکى از این سیل بیکاران گشت.
بخش بزرگتر در کنار و درون درزهاى شهرهاى بزرگ جاى گرفتند.
گسترش پیوسته ى پیوندهاى سرمایه دارى ازسویى، و تندى و ژرفاى چشمگیر «اصلاحات ارضى» از سوى دیگر، با پراکندن واپسین پیوندهاى «ارباب ـ رعیتى» شتاب بیکران گریز تهیدستان را از ده به شهر دو چندان ساخت.
آنچنان که سرمایه وصنعت نوبنیاد آن روزى، با همه ى شتاب بالایش، تنها توانا به ربایش بخش کوچکى از این سیل بیکاران گشت.
بخش بزرگتر در کنار و درون درزهاى شهرهاى بزرگ جاى گرفتند.
• تحلیل دوست مان از انقلاب سفید، تحلیلی رئالیستی و ستودنی است.
• ولی روند فروپاشی فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی فئودالی و تشکیل و توسعه فرماسیون مترقی تر، یعنی سرمایه داری در همه جای دنیا تقریبا کم و بیش همانند با ایران بوده است.
• از این حقیقت امر، هم خود دوست مان خبر دارند، هم بیست هزار مستشار آمریکائی خبر داشتند و هم تئوریسین های دربار.
• سرمایه داری نوپا به خیل عظیمی از بیکاران نیز نیاز داشت تا شرایط کاری کمرشکن و استثمار بی رحمانه را به طبقه کارگر تحمیل کند و به انباشت اولیه سرمایه سرعت و حدت بخشد.
• در کشورهای متروپول هنوز هم از ارتش ذخیره کار (توده های چندین میلیونی) برای بکرسی نشاندن اراده سرمایه استفاده می شود.
حکم دوم
انباشت سرآغازین سرمایه در ایران، با چهر ویژه ى فرادستى و خودکامگى شاه ودستگاه ادارى فرمانبر او هر گونه ایمنى سرمایه و خودسالارى سرمایه داران را نا استوار و تنگ کرده بود.
انباشت سرآغازین سرمایه در ایران، با چهر ویژه ى فرادستى و خودکامگى شاه ودستگاه ادارى فرمانبر او هر گونه ایمنى سرمایه و خودسالارى سرمایه داران را نا استوار و تنگ کرده بود.
• در کشورهای عقب مانده از قافله تمدن (آلمان، ایتالیا و امثالهم) نیز گذار از فئودالیسم به سرمایه داری تقریبا چنین سیر و سرگذشتی داشته است.
• دولت نوین، یعنی دولت سرمایه داران دیکتاتوری طبقه حاکم نوین را نمایندگی می کند و مادیت می بخشد، یعنی بدان جامه عمل می پوشاند.
• اما این ادعای رایج که سرمایه ایمن نبود و خودسالاری سرمایه داران نااستوار و تنگ بود، باید بر اساس فاکت های مشخص اثبات شود.
• انباشت آغازین سرمایه ـ همه جای جهان ـ به قول خود دوست مان، نه با موعظه، بلکه با اعمال زور تحقق یافته است.
• شاید شیوه اداره جامعه شوروی در زمان استالین نیز از چنین واقعیت امری نشئت گرفته باشد.
• حزب کمونیست شوروی می بایستی وظایف بورژوائی انقلاب را نیز به انجام رساند.
• طبقات زیرین جامعه برای پیشرفت اجتماعی ـ چه بسا ـ بار بمراتب سنگین تری بدوش می کشند.
• ولی ببرکت زحمات آنان تاریخ گامی به جلو برمی دارد و فرزندان آنها در نهایت، از ثمرات زحمات پدران شان بهره مند می شوند.
حکم سوم
اینان، با همه ى درآمدهاى سرشارى که می داشتند، آینده ى خود وسرمایه شان را ناروشن و نا استوار می دیدند، خواستار کاهش چیرگى لجام گسیخته شاه ودست اندازى نابهنجار دولت در کار تولید و سرمایه بودند.
به سخن دیگر خودسالارى و خودگردانى سرمایه را خواستار بوده و آنرا پیشنهاده ى بایسته اى در راستاى ماندگارى خود وسرمایه شان می پنداشتند.
با چنین باور و پندارى هیچگاه همه ى توان و دارایى خود را در درون بکار نمی بردند، همانا در کنار سرمایه اى که در درون بکار می گرفتند، کم و بیش برابر آنرا به بیرون در بانک ها و بنیادهاى بازرگانى انبار می کردند.
ستیز پنهان ـ و گاه ـ آشکار اینان نه با همگى سامان سیاسى و اقتصادى آن روز، همانا با دستگاه فرمانروایى خودکامه اى بود که پهنه ى کنش مالى و اقتصادى اینان را اندک و تنگ می ساخت.
تهیدستان و دیگر گروه هاى ناسازگار، سیاهى لشگر ومهرههاى رایگانى بودند که به پیشداشت اینان یارى می رساندند.
اینان، با همه ى درآمدهاى سرشارى که می داشتند، آینده ى خود وسرمایه شان را ناروشن و نا استوار می دیدند، خواستار کاهش چیرگى لجام گسیخته شاه ودست اندازى نابهنجار دولت در کار تولید و سرمایه بودند.
به سخن دیگر خودسالارى و خودگردانى سرمایه را خواستار بوده و آنرا پیشنهاده ى بایسته اى در راستاى ماندگارى خود وسرمایه شان می پنداشتند.
با چنین باور و پندارى هیچگاه همه ى توان و دارایى خود را در درون بکار نمی بردند، همانا در کنار سرمایه اى که در درون بکار می گرفتند، کم و بیش برابر آنرا به بیرون در بانک ها و بنیادهاى بازرگانى انبار می کردند.
ستیز پنهان ـ و گاه ـ آشکار اینان نه با همگى سامان سیاسى و اقتصادى آن روز، همانا با دستگاه فرمانروایى خودکامه اى بود که پهنه ى کنش مالى و اقتصادى اینان را اندک و تنگ می ساخت.
تهیدستان و دیگر گروه هاى ناسازگار، سیاهى لشگر ومهرههاى رایگانى بودند که به پیشداشت اینان یارى می رساندند.
• چنین نظراتی شایع بوده است، ولی هراس من این است که کلیشه ای باشند و بدون فاکت های روشن.
• تجربه شخصی من حاکی از آن است که سرمایه داری مدرن ایران تا آخرین لحظه از رژیم شاه ـ چه بسا بطرزی مستدل و مستند ـ دفاع کرده است.
• دیالک تیک طبقه حاکمه و دولت، هم شکوه و گلایه طبقه حاکم از دولت را و هم دفاع بی چون و چرا از آن را در بطن خود دارد.
• بدون ماشین سرکوب دولتی، استقرار نظام نو غیرممکن بود و بر خلاف توهم آنارشیست ها همیشه غیرممکن خواهد بود.
• طبقه سرمایه دار نوین این را بهتر از هرکس می دانست.
• بورژوازی نوین از دیرباز با بمب گذاری مجاهدین و دیگر گروه های مذهبی در فروشگاه های بزرگ و مؤسسات مطبوعاتی و غیره مواجه بود و به ضرورت دیکتاتوری دربار وقوف داشت و نمی توان آن را در براندازی شاه سهیم دانست، مگر اینکه دوست مان دلایل و مدارکی در دست داشته باشد.
حکم چهارم
همبایى وهمدستى سرمایه داران با دیگر پیکارگران در این برش، نه آگاهانه و از پیش دانسته، همانا کورکورانه بود.
همبایى وهمدستى سرمایه داران با دیگر پیکارگران در این برش، نه آگاهانه و از پیش دانسته، همانا کورکورانه بود.
• برای اثبات «همبائی و همدستی سرمایه داران مدرن با پیکارگران» به فاکت های واقعی و عینی نیاز مبرم هست.
• این فقط بورژوازی تجاری و بازاری و بخش عقب مانده مذهبی ـ نیمه فئودالی اقشار دیگر طبقه بورژوازی بود که به علل مختلف مادی و معنوی به حمایت از روحانیت برخاست و از سال ها پیش، ایدئولوژی فوندامنتالیستی در لفافه مدرن را از آن خود کرد و توسعه داد.
• بخش مدرن بورژوازی از آگاهی ژرفی برخوردار بود.
• بخشی از آن هرگز نتوانست و نخواست که با ایدئولوژی قرون وسطائی تن به سازش دهد و بخش دیگر آن پس از بی بازگشت گشتن رژیم سرنگون شده، تن به تمکین داد.
حکم پنجم
تنها انگیزه اینان افزودن سود ونگهبانى و نگهدارى سرمایه شان بود.
تنها انگیزه اینان افزودن سود ونگهبانى و نگهدارى سرمایه شان بود.
• این بی حرمتی بزرگی در حق بورژوازی مدرن ایران است.
• بورژوازی ـ برخلاف شایعات رایج ـ با شعورترین طبقه استثمارگر است، به منافع استراتژیک خود وقوف دارد و فقط دنبال سود و نگهبانی و نگهداری سرمایه نیست.
حکم ششم
افزون برآن سرمایه داران این برش هنوز چون رسته اى براىخود و با آگاهى طبقاتى سرمایه دار استوارى نیافته بودند:
چیزى که به زمان و پیوندهاى فشرده تر سرمایه و سرمایه دارى نیاز داشت.
افزون برآن سرمایه داران این برش هنوز چون رسته اى براىخود و با آگاهى طبقاتى سرمایه دار استوارى نیافته بودند:
چیزى که به زمان و پیوندهاى فشرده تر سرمایه و سرمایه دارى نیاز داشت.
• این اولین بار است که من مفاهیم «در خود» و «برای خود» را در رابطه با بورژوازی می شنوم.
• دوست خردمندمان در سراسر این تحلیل پرمحتوا و ستایش انگیز یک چیز را از نظر دور می دارد و آن، تریاد ماده ـ مکان ـ زمان است.
• بورژوازی در عصر جدید با بورژوازی حتی در اواخر قرن نوزدهم تفاوت جهان بینانه ماهوی دارد، چه برسد با بورژوازی معاصر، در اواخر قرن بیستم.
• وقتی ما از مفهوم «برای خود» در مورد طبقه ای صحبت می کنیم، منظورمان خودآگاهی آن طبقه بر رسالت تاریخی خویش است.
• بورژوازی ـ بلحاظ تاریخی ـ دیری است که در بحران عمومی سرمایه داری دست و پا می زند، لب گور ایستاده و بخت یارش بوده که تا کنون ده کفن نپوسانده است.
• بورژوازی اکنون دیگر رسالت تاریخی ندارد که ما بتوانیم از مفهوم «برای خود» در باره اش استفاده کنیم.
• بورژوازی مدرن ایران نیز شعور طبقاتی خاص خود را داشت، ولی این شعور، نه شعور مبتنی بر آموزش های هومانیسم، روشنگری، رنسانس و انقلاب فرانسه، بلکه شعور ایراسیونالیستی از قبیل عرفان، اگزیستانسیالیسم، آگنوستیسیم، رلاتیویسم و غیره بوده است.
• اینها برداشت های شخصی منند.
• برای اثبات این نظرها نیز به بررسی تئوریک و امپیریک احتیاج است.
حکم هفتم
نه دزدى و زورگویى، همانا بزدلى ونا استوارى سرمایه داران در پدافند و پیکار براى سرمایه و دارایى خود، ویژگى نشست سرمایه دارى در ایران بود.
با نخستین تازش تهیدستان پهنه ى کارزار را ترک کرده پابرهنه به بیرون گریختند.
نه دزدى و زورگویى، همانا بزدلى ونا استوارى سرمایه داران در پدافند و پیکار براى سرمایه و دارایى خود، ویژگى نشست سرمایه دارى در ایران بود.
با نخستین تازش تهیدستان پهنه ى کارزار را ترک کرده پابرهنه به بیرون گریختند.
• برخورد دوست مان به بورژوازی مدرن مرا یاد برخورد چپنماهای سوویتوفیل می اندازد که طبقه کارگر را به شلاق انتقاد می بندند که چرا در دوره گورباچوف به «پدافند و پیکار» در راه دستاوردهای خونین انقلاب اکتبر بر نخاست.
• من به لیاقت تئوریک دوست مان احترامی عمیق قائلم و گرنه یاد آور می شدم که انسان ها در داربست دیالک تیک جبر و اختیار عمل می کنند.
• انسان آنقدر توانا ست که جبر عینی اجازه می دهد.
• توانائی های انسانی بی حد و بی سرحد نیستند.
• بحران اقتصادی ـ اجتماعی ـ سیاسی ـ ایدئولوژیکی می تواند طبقات اجتماعی را مفلوج سازد، تفرقه فکری را میان اعضای طبقه توسعه دهد و از اتحاد و عمل مشترک بازدارد.
• بویژه وقتی که تشکیلات و رهبری برای سازماندهی مقاومت فرو پاشیده باشد.
• اگر کسی بخواهد دست به انتقاد زند، قبل از طبقه حاکم باید رهبران و نمایندگان سیاسی و ایدئولوژیکی آن طبقه را مورد انتقاد قرار دهد.
حکم هشتم
سازمان یابى خود جوش و نا پخته ولگردان و تهیدستان را در برزن و خیابان تماشا کردند، همانا در برابر اینان، که سپس نام «سپاهِ بسیج» بخود دادند، هیچگونه گامى درسوى سازماندهى شهروندان بر نداشتند.
سازمان یابى خود جوش و نا پخته ولگردان و تهیدستان را در برزن و خیابان تماشا کردند، همانا در برابر اینان، که سپس نام «سپاهِ بسیج» بخود دادند، هیچگونه گامى درسوى سازماندهى شهروندان بر نداشتند.
• این تحلیل دوست مان، اصلا با واقعیات امور انطباق ندارند.
• دوست ما با مفاهیم ناروشن، مبهم و مه آلود کار می کنند.
• من راستش نمی دانم که در مفهوم «تهیدستان» کدام اقشار و طبقات اجتماعی جا می گیرند.
• من خودم را شخصا جزو تهیدستان می دانستم و کماکان می دانم.
• جالب اما جهان بینی دوست ما ست که لومپن ها را بکرات با تهیدستان کنار هم قرار می دهد و در ذهن خواننده تصور مبتنی بر یکسانی آنها را پدید می آورد.
• اگر منظور از «ولگردان»، لومپن پرولتاریا ست، بهتر است که دوست مان تصریح کند و گرنه اکثریت توده های بیکار ولگرد تلقی خواهند شد.
• اما یکی از ویژگی ها لومپن پرولتاریا «سازمانگریزی» است.
• سازمانگریزی حتی در صورتی که نه خودجوش بلکه آگاهانه صورت گیرد.
• تعجب آور است که چنین قشری اکنون بطور خود به خودی متشکل می شود و حتی با توده های غیرلومپن بلحاظ سازمانی متحد می گردد.
• نکته بعدی برداشت بکلی نادرست دوست مان از «سپاه بسیج» است.
• سپاه بسیج نه بطور خودپو، بلکه کاملا آگاهانه و سنجیده از سوی ارگان های دولتی و شبه دولتی تشکیل یافته است و تشکیل آن ـ قبل از همه ـ برای مقابله توده ای در برابر هجوم از خارج بوده است.
• بخش اعظم بسیج را دهقانان و دیگر زحمتکشان شهر و ده تشکیل می دهند.
• سپاه بسیج را نمی توان سپاه ولگردها و لومپن ها تلقی کرد، حتی اگر در مواقعی شیوه های رفتاری لومپنی از خود بروز دهند.
• نکته بعدی انتظار دوست مان از طبقه در حال سقوط در زمینه سازماندهی شهروندانی است که جزو ولگردها و تهیدستان محسوب نمی شوند.
• اقلیتی به نام بورژوازی مدرن، که املاک، خانه ها، کارخانه ها و اموالش در حال مصادره است و به بهانه های مختلف از قبیل بهائی و غیره، ترور و سلب مالکیت می شود و جانش در خطر مدام است، چگونه و چرا باید به سازماندهی شهروندان مرفه و با فرهنگ مورد نظر دوست مان بپردازد.
• علاوه بر این، خود بورژوازی مدرن مگر از حقوق اولیه، حقوق شهروندی و حقوق بشر چه می داند.
• تعلق طبقاتی به بورژوازی که بطور خود به خودی شعور طبقاتی مربوطه را پدید نمی آورد.
• اوتوماتیسمی در کار نیست و نمی تواند هم در کار باشد.
• شعور خودرو وجود ندارد.
• شعور همیشه از خارج بوسیله ایدئولوگ های طبقه به میان طبقه برده می شود.
حکم نهم
هرگونه درازدستى اوباشان به خانه و هستى شان را با پستى وسرافکندگى پذیرفتند، همانا به هیچگونه کوششى در سوى برپایى گروه هاى پدافند خیابانى همراستا با بسیجیان بر نیامدند.
هرگونه درازدستى اوباشان به خانه و هستى شان را با پستى وسرافکندگى پذیرفتند، همانا به هیچگونه کوششى در سوى برپایى گروه هاى پدافند خیابانى همراستا با بسیجیان بر نیامدند.
• در فاصله میان فروپاشی هر نظام دولتی حاکم و تشکیل نظام جدید، همیشه و همه جا خلئی پیدا می شود که فرصتی برای غارت گروه های مسلح سازمان یافته عرضه می کند.
• بسیجیان را نمی توان جزو اوباشان و دزدان تلقی کرد.
• بسیج و کمیته های انقلاب برای مقابله با مقاومت واحدهای مسلح رژیم سرنگون شده و دشمن خارجی و برای برقراری امنیت اجتماعی پدید می آیند.
• در این جور مواقع طبقه در حال سقوط چاره ای جز عقب نشینی نمی بیند.
حکم دهم
نشست سرمایه دارى در کشورهاى اروپا و آمریکا گواه نگارش خونین ترى از پهنه ى این پیکار است.
درآمریکا انباشت سرآغازین سرمایه به بهاى کم و بیش نابودى همه ى دودمان سرخ پوستان و شمار انبوهى از خردهدارندگان و پاره اى بیشمار از نوسرمایه داران پا گرفت.
اینان تفنگ در دست از دارایى و خانه و زمین خود در برابر سیاه-، سفید- و سرخ پوست با همه ى توانایى خود پاسدارى کردند.
این روند درانگستان با کشتار و شکنجه، زندان و گوش بریدن صدها هزار از تهیدستان و شورشیان پایان یافت.
فرازهاى انقلاب بزرگ فرانسه گواه پیکارهاى خونین «بورژوازى» با فرادستان «فئودال» بود.
پیروزى اینان نه آسان و نه یکباره بدست آمد.
تنها استوارى و پایدارى اینان در نبرد هاى پى در پى با دربار، کلیسا و اشراف، توانا به دگرگشت سامان آن روزى و فرادستى اینان گشت.
در ایران همه ى رخدادها بگونه اى دگرگون شده و ناسازگار رخ نمود.
نشست سرمایه دارى در کشورهاى اروپا و آمریکا گواه نگارش خونین ترى از پهنه ى این پیکار است.
درآمریکا انباشت سرآغازین سرمایه به بهاى کم و بیش نابودى همه ى دودمان سرخ پوستان و شمار انبوهى از خردهدارندگان و پاره اى بیشمار از نوسرمایه داران پا گرفت.
اینان تفنگ در دست از دارایى و خانه و زمین خود در برابر سیاه-، سفید- و سرخ پوست با همه ى توانایى خود پاسدارى کردند.
این روند درانگستان با کشتار و شکنجه، زندان و گوش بریدن صدها هزار از تهیدستان و شورشیان پایان یافت.
فرازهاى انقلاب بزرگ فرانسه گواه پیکارهاى خونین «بورژوازى» با فرادستان «فئودال» بود.
پیروزى اینان نه آسان و نه یکباره بدست آمد.
تنها استوارى و پایدارى اینان در نبرد هاى پى در پى با دربار، کلیسا و اشراف، توانا به دگرگشت سامان آن روزى و فرادستى اینان گشت.
در ایران همه ى رخدادها بگونه اى دگرگون شده و ناسازگار رخ نمود.
• دوست ما اینجا نیز تریاد یاد شده ماده ـ مکان ـ زمان را بکلی نادیده می گیرد.
• بورژوازی اروپا در کوره مبارزات طبقاتی طولانی بر ضد فئودالیسم و کلیسای کاتولیک آبدیده گشته بود.
• سیستم سرمایه داری از بطن سیستم فئودالی تولد می یافت.
• بورژوازی عصر جدید که مورد نظر دوست ما ست، طبقه ای انقلابی و مترقی بود و پیشرفت تاریخی را نمایندگی می کرد، رسالت تاریخی ـ جهانی داشت.
• بورژوازی آمریکا در قتل عام سرخپوستان به ارتش طبقه خویش متکی بود.
• بورژوازی مدرن ایران در دوران بحران عمومی سرمایه داری با انقلاب مشروطه، بعد با جنبش ملی شدن نفت و سرانجام با «انقلاب سفید» به قدرت می رسد.
• اگر بورژوازی عصر جدید بر آموزش «غول هائی» از قبیل کانت و هگل و فیشته و فویرباخ و هولباخ و صدها فرزانه دیگر تکیه داشت، بورژوازی ایران فاقد ایدئولوژی لیبرالی ـ انقلابی است.
• همانطور که قبلا ذکر شد، بورژوازی اکنون در مقیاس جهانی فاقد ایدئولوژی راسیونال و مترقی است.
• بورژوازی از اواخر قرن نوزدهم به احیای انواع و اقسام خرافه های قرون وسطی کمر بسته است.
• مقایسه بورژوازی معاصر ـ خواه در جهان سوم و خواه در متروپول ها ـ با بورژوازی عصر جدید، کمکی به حلاجی مسائل معاصر نمی کند.
• همه انتظارات دوست ما در این حکم، اوتوپیک اند و پایه واقعی ـ عینی ندارند.
• انتظار «نبردهای پى در پى با دربار، کلیسا و اشراف» از بورژوازی کنونی داشتن، خردمندانه نیست.
• لیبرالیسم اکنون برای خود بورژوازی ایدئالی دست نایافتنی است.
• بورژوازی اکنون فاقد ایدئولوژی مترقی است.
حکم یازدهم
ارتش که گویا در سراسر گیتى ابزارى پا برجا در دست فرمانروایان در سرکوبى دشمنان، دگراندیشان و شورشیان می باشد، پس از فرار بزرگ ارتشداران، در درازاى چند هفته از هم پاشید.
ارتشبدان و سپهبدان گریختند و بیشترینِ پایه آن به شورشیان پیوست.
بگفته ى دوستى، اینان در انجام «وظیفه ارتجاعى» خود نیزاستوار نبودند.
ارتش که گویا در سراسر گیتى ابزارى پا برجا در دست فرمانروایان در سرکوبى دشمنان، دگراندیشان و شورشیان می باشد، پس از فرار بزرگ ارتشداران، در درازاى چند هفته از هم پاشید.
ارتشبدان و سپهبدان گریختند و بیشترینِ پایه آن به شورشیان پیوست.
بگفته ى دوستى، اینان در انجام «وظیفه ارتجاعى» خود نیزاستوار نبودند.
• من راستش این حکم را از دوست فرزانه مان انتظار نداشتم.
• اولا بحران فراگیر «انقلابی» ستون فقرات سازمان های دولتی را در هم می شکند.
• ثانیا پس از فروپاشی دیالک تیک سرلشکر و لشکر، لشکر چه می تواند کرد؟
• ثالثا معلوم نیست که چرا دوست دوست فرزانه ما از «انجام وظیفه ارتجاعی» سخن می گوید؟
• اگر رژیم شاه نماینده بورژوازی مدرن بود، دفاع از آن و برگرداندنش به قدرت نمی بایستی «ارتجاعی» قلمداد شود.
• رابعا ارتش و ساواک نه یکباره فروپاشید و نه یک باره تسلیم شد.
• ارتش زمانی گام به پس نهاد که مواضع ترک شده از سوی آن را نیروهای مذهبی پرکردند.
• ما در آذربایجان با مقاومت جدی ارتش مواجه می شویم، چون احتمال آن می رفت که نیروهای رادیکال جای خالی را پر کنند.
• فرار ارتشبدان و غیره و تسلیم ارتش نیز به احتمال قوی به دستور امپریالیسم جهانی صورت گرفته است.
حکم دوازدهم
ناخودباورى، بزدلى و نا استوارى کمابیش همه ى سرمایه دارى ایران و برگزیدگان سیاسى و ارتشى شان یکى از مایه هاى چشمگیر ناکامى و شکست آن گروه اندک از بورژوازى ایران بود، که با برگزیدن شاپور بختیار امید به ماندگارى در پهنه ى پیکار و برگرداندن روندى داشت که به فروپاشى همه ى سامان ان روزى انجامید.
ناخودباورى، بزدلى و نا استوارى کمابیش همه ى سرمایه دارى ایران و برگزیدگان سیاسى و ارتشى شان یکى از مایه هاى چشمگیر ناکامى و شکست آن گروه اندک از بورژوازى ایران بود، که با برگزیدن شاپور بختیار امید به ماندگارى در پهنه ى پیکار و برگرداندن روندى داشت که به فروپاشى همه ى سامان ان روزى انجامید.
• به این حکم دوست مان نظری عمیق باندازیم تا به متد سوبژکتیویستی ایشان پی ببریم.
• ایشان برای چند و چون سوبژکتیف بورژوازی ایران ـ چند و چونی که ذاتی بورژوازی بطور کلی است ـ نقش «چشمگیری در ناکامی و شکست» مقاومت بورژوازی مقاوم قائل می شوند.
• اولا محافظه کاری خصلت ذاتی بورژوازی در همه جا ست.
• ثانیا چگونه می توان رژیمی را به آسانی به قدرت برگرداند که اکثریت عظیم جمعیت کشور در سرنگونی اش شرکت فعال داشته است و یا با سقوطش حداقل مخالف نبوده است؟
حکم سیزدهم
در کنار سرمایه داران، رسته ها و گروههاى دیگر مردمى هم، هر یک از نگر و جایگاه اجتماعى خود، با شتاب بر نشست سرمایه دارى سازگار نبودند.
خرده سرمایه داران ودستورزان در رویارویى با سرمایه بزرگ و کالاهاى یارانه شده ى وارداتى، تاب ایستادگى نداشتند و هرروزه جایگاه خود را نااستوارتر و آینده را تیره تر می دیدند.
از درآمد سرشار نفت، هزار گونه یارانه به فراوردهاى وارداتى داده می شد، بگونه اى که دستورزان و فراورندگان کوچک تاب و توان برابرى با آنان را نداشتند.
اینان نیز چون تهیدستان شهرى، به گذشته و ایمنى سپرى شده جایگاه و زندگى خود می اندیشیدند و از روند تند و ویرانگر سرمایه دارى دلخوش نبودند.
فراورندگان وفروشندگان کوچک از یارى اقتصادى دولت بىبهره بودند.
وام ها ویارانه هاى دولتى نه به اینان، همانا بیشتر به سازمان هاى بزرگ صنعتى و تجارى داده می شد.
دستمایه اندک و ناچیز اینان تاب ایستادگى دربرابر هماوردهاى بزرگ صنعتى و تجارى را نداشت.
درچنین زمینه ى سیاسى و اقتصادى، نیستى و ورشکستى بیشترِ این گروه سر نوشته بود.
ازاین رو خرده گیرى و ستیز اینان نیز ـ همچون تهیدستان شهرى ـ چشم به گذشته و ایمنى و تراز پنداشته ى گذشته شان داشت.
ستیز و پیکار اینان هم با سامان آن روزى نه براى گسترش و گشادن توان هاى پیشرفته ى سرمایه دارى، همانا برانگیخته از گرایش به گذشته و کوشش در باسازى سامان واپسمانده گذشته بود.
در کنار سرمایه داران، رسته ها و گروههاى دیگر مردمى هم، هر یک از نگر و جایگاه اجتماعى خود، با شتاب بر نشست سرمایه دارى سازگار نبودند.
خرده سرمایه داران ودستورزان در رویارویى با سرمایه بزرگ و کالاهاى یارانه شده ى وارداتى، تاب ایستادگى نداشتند و هرروزه جایگاه خود را نااستوارتر و آینده را تیره تر می دیدند.
از درآمد سرشار نفت، هزار گونه یارانه به فراوردهاى وارداتى داده می شد، بگونه اى که دستورزان و فراورندگان کوچک تاب و توان برابرى با آنان را نداشتند.
اینان نیز چون تهیدستان شهرى، به گذشته و ایمنى سپرى شده جایگاه و زندگى خود می اندیشیدند و از روند تند و ویرانگر سرمایه دارى دلخوش نبودند.
فراورندگان وفروشندگان کوچک از یارى اقتصادى دولت بىبهره بودند.
وام ها ویارانه هاى دولتى نه به اینان، همانا بیشتر به سازمان هاى بزرگ صنعتى و تجارى داده می شد.
دستمایه اندک و ناچیز اینان تاب ایستادگى دربرابر هماوردهاى بزرگ صنعتى و تجارى را نداشت.
درچنین زمینه ى سیاسى و اقتصادى، نیستى و ورشکستى بیشترِ این گروه سر نوشته بود.
ازاین رو خرده گیرى و ستیز اینان نیز ـ همچون تهیدستان شهرى ـ چشم به گذشته و ایمنى و تراز پنداشته ى گذشته شان داشت.
ستیز و پیکار اینان هم با سامان آن روزى نه براى گسترش و گشادن توان هاى پیشرفته ى سرمایه دارى، همانا برانگیخته از گرایش به گذشته و کوشش در باسازى سامان واپسمانده گذشته بود.
• دوست عزیز ما عنصر آگاهی را چنان مطلق می کنند که برای خودپوئی حتی حق نفس کشیدن باقی نمی ماند.
• حوادث اجتماعی در بستر دیالک تیک آگاهی و خودپوئی صورت می گیرند.
• توده های شرکت کننده در قیام ضد سلطنتی حتما نباید به آخر و عاقبت کار خود آگاه باشند، حتما نباید چشم به فئودالیسم داشته باشند.
• حتی خود روحانیت تصور درستی از برنامه آتی نداشت.
• تحکیم حکومت اسلامی به تدریج صورت می گیرد و از همان آغاز با بحران روبرو بوده است.
• من در گرماگرم «انقلاب بهمن» سخن هائی از خرده بورژوازی تجاری شنیده ام که به ژرفای توهم و خوش خیالی آنها دلالت دارند.
• آنها مدینه فاضله ای را تصور می کردند که همه چیز ارزان و به وفور در دسترس همه خواهد بود.
• برداشت من از متد تحلیل دوست مان این است که ایشان نخست نظر نهائی خود را ساخته اند و برای اثبات آن نظر سوبژکتیف به اقامه دلیل می پردازند و به خم و راست کردن فاکت ها همت می گمارند.
• این طور نمی شود، تحلیل کرد.
• تحلیل علمی باید گام به گام بر اساس فاکت های مستدل واقعی صورت گیرد و در پایان نتیجه گرفته شود.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر