• آقای کاف روزی از روزها به دوستش گفت:
• «مدت نه چندان زیادی است که من با مردی که در خانه روبروئی سکونت دارد، رابطه دارم.
• ولی حالا دیگر حوصله رابطه با او را ندارم.
• اما مسئله این است که نه برای تداوم رابطه دلیلی دارم و نه برای قطع رابطه.
• اخیرا کشف کرده ام که او به محض اینکه خانه را که قبلا در آن مستأجر بوده، خریده، بلافاصله درخت آلوی جلوی پنجره اتاقش را که مانع ورود نور به اتاقش می شد، ولی آلوهایش هنوز کال و نارس بودند، برانداخته.
• چطور است که این کار او را دلیلی برای قطع رابطه اعلام کنم، حداقل برای اقناع برون و یا حداقل برای اقناع درون؟»
• چند روز بعد، آقای کاف به دوستش گزارش داد:
• «رابطه با آشنای روبروئی را قطع کردم.
• فکرش را بکن!
• او ماه ها بود که از صاحبخانه سابق می خواست که درخت آلو را که مانع ورود نور به اتاق خانه اش می شد، براندازد.
• صاحبخانه اما حاضر به این کار نبود.
• برای اینکه می خواست که آلوهای درخت برسند تا بچیند.
• آشنای روبروئی به محض اینکه خانه را خریده، درخت را برانداخته، اگرچه آلوها هنوز کال و نارس بوده اند.
• من رابطه با او را به دلیل ناپیگیری اش قطع کردم.»
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر