• آقای کوینر از دره ای می گذشت.
• ناگهان متوجه شد که پاهایش خیس می شوند.
• آنگاه فهمید که دره در واقع نه دره، بلکه خلیجی است و زمان، زمان مد دریا ست.
• بلافاصله از رفتن خودداری کرد و به دنبال زورقی گشت.
• و تا زمانی که به دنبال زورق می گشت، قدم از قدم بر نداشت.
• اما چون زورقی در دیدرس نیافت، از امید بدان دل برکند.
• بعد امیدوار شد که آب دریا دیگر بالاتر نیاید.
• وقتی که آب به چانه اش رسید، از این امید واهی نیز دل برکند و به شنا پرداخت.
• و در این حیص و بیص دریافت که خود زورقی است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر