۱۳۹۰ مرداد ۱۵, شنبه

خوش قولی

قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری

• آقای کاف که طرفدار نظم در روابط انسانی بود، عمرش در مبارزه سپری شد.

• روزی از روزها، بار دیگر، گرفتار مشکلی ناخوشایند شد و مجبور گشت که شباهنگام به جاهای مختلفی در شهر سر بزند که از یکدیگر فاصله زیادی داشتند.

• چون مریض شده بود، از دوستی پالتوئی خواست.
• دوستش قول تهیه پالتو را داد، اگرچه خود می بایستی قراری را لغو کند.

• حال آقای کاف، شباهنگام چنان وخیم شد که رفتن بر سر قرارها بی فایده گشت و انجام کار مهمتری ضرورت پیدا کرد.

• آقای کاف اما علیرغم فرصت اندک به قول خود وفا کرد، با سماجت تام و تمام بر سر قرار رفت و پالتوئی را که دیگر لازم نداشت، بموقع از دوستش گرفت.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر