قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری
• آقای کاف که طرفدار نظم در روابط انسانی بود، عمرش در مبارزه سپری شد.
• روزی از روزها، بار دیگر، گرفتار مشکلی ناخوشایند شد و مجبور گشت که شباهنگام به جاهای مختلفی در شهر سر بزند که از یکدیگر فاصله زیادی داشتند.
• چون مریض شده بود، از دوستی پالتوئی خواست.
• دوستش قول تهیه پالتو را داد، اگرچه خود می بایستی قراری را لغو کند.
• حال آقای کاف، شباهنگام چنان وخیم شد که رفتن بر سر قرارها بی فایده گشت و انجام کار مهمتری ضرورت پیدا کرد.
• آقای کاف اما علیرغم فرصت اندک به قول خود وفا کرد، با سماجت تام و تمام بر سر قرار رفت و پالتوئی را که دیگر لازم نداشت، بموقع از دوستش گرفت.
• چون مریض شده بود، از دوستی پالتوئی خواست.
• دوستش قول تهیه پالتو را داد، اگرچه خود می بایستی قراری را لغو کند.
• حال آقای کاف، شباهنگام چنان وخیم شد که رفتن بر سر قرارها بی فایده گشت و انجام کار مهمتری ضرورت پیدا کرد.
• آقای کاف اما علیرغم فرصت اندک به قول خود وفا کرد، با سماجت تام و تمام بر سر قرار رفت و پالتوئی را که دیگر لازم نداشت، بموقع از دوستش گرفت.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر