بهار غلامحسینی
(الهه)
(۱۳۱۳ – ۱۳۸۶)
درنگی
از
میم حجری
عشق او سرشت من
چشم او عدوی جان
وه که سرنوشت من
در کف عدو بود.
معنی تحت اللفظی:
عشق او ماهیت و ذات من و چشم او دشمن جان من است.
از این رو، می توان گفت که دشمن تعیین کننده سرنوشت من است.
تفاوت فرمال این بند شعر با بندهای پیشین آن، همقافیه بودن دو مصراع آن از دو بیت متفاوت است که شیوایی خاصی به تصنیف و ترانه اعطا می کند:
عشق او سرشت من
وه که سرنوشت من
شاعر در این بند تصنیف، رابطه عاشق را با معشوق توصیف می کند:
او
دیالک تیک عاشق و معشوق
را
به شکل دیالک تیک عشق و نفرت بسط و تعمیم می بخشد:
عاشق کشته ـ مرده معشوق است
(عشق به معشوق برای عاشق چیزی ماهوی و ذاتی (حیاتی ـ مماتی) است)
و
معشوق دشمن عاشق است.
(چشم معشوق با تیر نگاه، جان عاشق را به خون و خود او را به جنون می کشد.)
این امری طبیعی ـ غریزی و منطقی است.
«رابطه» عاشق با معشوق،
اصلا رابطه نیست.
رابطه باید دو طرفه باشد.
عشق اما یکطرفه است.
عشق نوعی وابستگی جبری و غریزی و طبیعی است.
دلبستگی و وابستگی عاشق به معشوق،
بدترین بدبختی عاشق است.
انگار دشمن او، سرنوشتش را تعیین می کند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر