تحلیلی
از
با اندکی درنگ
رو می کند حکیم به سهراب
سر می دهد صدا:
«اینک دمی ز پنجره صبحدم ببین
بر بحر
آنچه را که روان است
آن جاودان سفینه که سرگردان
با بار مهره های امانت
بگشاده بادبان
بر روی آب های جهان است
گر نیک، اگر که بد
گر دلشکن، اگر که دل آرا ست،
گهواره شما،
پیشینه شما
غمنامه و سرود و ستمنامه شما
زرنامه خرد،
عطش داد،
عطر عشق
شهنامه شما
و
نسبنامه شما
ست.
خوش سیر می کند
بر شهرهای دیده و دل های بی شمار
باشد که عاقبت
در ساحل سلامت
صاحبدلان بر او بگشایند بندری
تا بار خود فرو نهد، آنجا کند قرار!»
معنی تحت اللفظی:
حکیم
پس از اندکی درنگ رو به سهراب می کند و می گوید:
«اکنون از پنجره صبحدم آنچه را که بر بحر روان است، ببین.
سفینه جاودانه را بنگر که باری از مهره های امانت دارد و گشاده بادبان بر روی آب های جهان روان است.
بی اعتنا به اینکه این سفینه خوب و یا بد، دلشکن و یا دل آرا باشد،
گهواره و سابقه و غمنامه و سرود و ستمنامه شما ست.
زرنامه خرد است.
عطش داد است.
عطر عشق است.
شهنامه شما و تبارنامه شما ست.
بر شهر های چشم ها و دل های بیشمار
سیر خوشی دارد، این سفینه.
تا بالاخره در ساحل امنی، دلاوران پارسا بر آن بندری بگشایند و سفینه در آنجا بار اندازد و قرار گیرد.»
تراژدی رفته رفته به پایان خود نزدیک می شود
و
سیاوش
کلام واپسین خود
را
بسان دانه های مروارید غلطان پشت سر هم ردیف می کند و در هیئت گردن بندی بر گردن ضمیر خواننده و شنونده می بندد:
۱
«اینک دمی ز پنجره صبحدم ببین
بر بحر
آنچه را که روان است
آن جاودان سفینه که سرگردان
با بار مهره های امانت
بگشاده بادبان
بر روی آب های جهان است.
سیاوش در بند قبلی شعر،
بحر سپیده دم
را
در انتهای دشت تصور و تصویر کرده بود که موجی از نور بر صخره های تیره ساحل (افق) می کوبد:
در انتهای دشت
بحر سپیده دم
موجی ز نور بر افق تیره می کشد
اکنون
همان تصویر را پی می گیرد و از سهراب می خواهد که از پنجره صبحدم به بحر سحر نظر کند و سفینه ای را ببیند که با باری از مهره های سرخ روان است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر